یک سکوت ِ خسته

در من نشسته یک سکوت ِ خسته
به دنبال ِ لب نه
به دنبال ِ چشمی می‌گردد
که عمری بگرید

کاش در چشم‌های ِ من
جای ِ این سوز و سرمای ِ زنجان
ابرهای ِ گرگان و اشک‌های ِ گیلان بود
در بازوان‌ام کاش آفتاب ِ هرمزگان و هنگام بود
تا به آغوش کشم تنهایی ِ خود را
تا که عمری بگریم برای ِ زمستان ِ خویش

سروده شده در یک‌شنبه ۲۵ دی ۱۴۰۱ ساعت ۰۲:۱۱

درباره‌ی نویسنده

فرهاد سپیدفکر (بامَن)

نمایش همه‌ی مطالب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پنج + سه =