درد زن ِ زیبایی است

درد
چون زن ِ معصومی از عهد ِ قاجار است
زنی که سر می‌کند چادر ِ مشکی ِ غم را
و از خانه بیرون می‌زند
تا دعا یا شفایی یابد
سردی ِ این شب‌های ِ شوی‌اش را

درد
زن ِ زیبایی است
که سیاهی ِ غم‌های‌اش را
لا به لای ِ رخت‌های ِ چرک
می‌شوید و اشک‌های‌اش را
لا به لای ِ سبزی‌ها می‌پاکد

درد
زن ِ رنج‌کشیده‌ای است که حقوق ِ زنانه‌اش هرگز گرفته نشد
شاعر ِ فرّخزادی که آفرید و زایید تمام ِ این جهان را
ولی کوچه‌ای حتّا به نام‌اش نشد

سروده شده در یک‌شنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۰ ساعت ۱۵:۰۰

درباره‌ی نویسنده

فرهاد سپیدفکر (بامَن)

نمایش همه‌ی مطالب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

یک × دو =