کجا مانده‌ ای شب‌تاب!؟

شب‌تابی است
طلایه‌دار ِ این کاروان ِ شب‌رو
که شب می‌پاشد از چشم ِ خود
بر چشم ِ آسمان
و نور می‌تابد از نگاه‌اش
زیر ِ پای ِ در-راه-مانده‌گان

کجا مانده‌ ای شب‌تاب!؟
که از ژرفای ِ این جنگل ِ وحشت
صدای ِ تاریک ِ شب‌رُوی
نور را می‌فراخواند

بشتاب!
که بی تو جنگل وحشی است
بتاب!
که بی تو راه‌ها به درّه‌ها می‌ریزند

درختان رهیده‌اند بی تو
میوه‌های ِ آویخته از پستان ِ خود را حتّا

آب‌شاری از خون روان است
آب هراسان سر به سنگ می‌کوبد
ماهی‌ها به دنبال ِ قلّابی می‌گردند

کاروان بی‌طلایه‌دار است شب‌تاب!
کی می‌رسد لحظه‌ی ِ نور-باران؟

سروده شده در یک‌شنبه ۱۷ آذر ۱۳۸۷ ساعت ۰۲:۰۰

درباره‌ی نویسنده

فرهاد سپیدفکر (بامَن)

نمایش همه‌ی مطالب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوزده − ده =