دوست دارم
پناه برم
به زیر ِ سایهی ِ درختی
که ندیده روی ِ هیچ انسان را
بر بلندای ِ صخرهای
که درنیافته وزن ِ هیچ آدمی را
به عمق ِ تاریکی ِ غاری
که یافت نگشته در آن هیچ فسیلی
میان ِ جزیرهای
که نیافتاده لنگر ِ هیچ قایقی در آن
کجا است آن پناهگاه
آن آغوش
آن طبیعت ِ دستنخورده
که نخستین بار از آن نوشیدم؟
دوست دارم
زیر ِ پای ِ رودخانهای بمیرم
که هیچ سدّی
راه ِ دریا را نبسته باشد بر او
دوست دارم
جنازهام
خوراک ِ جوجه عقابهایی شود که نخستین بار
مزهی ِ انسان و پرواز را یکجا میچشند
دوست دارم
در پایان ِ این شعر ِ بیپایان
به واژههایی پناه برم
که بازنگشته تاکنون هیچ شاعری از آن جا …
سروده شده در یکشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۸ ساعت ۰۸:۵۵