طرح جلد کتاب ِ «تازه‌عروس‌ها و تازه‌دامادها!»
تازه‌عروس‌ها و تازه‌دامادها

تازه‌عروس‌ها و تازه‌دامادها: دعواهای‌تان را نافرجام نگذارید!

فهرست ِ محتوای ِ کتاب
این نوشته بخشی از کتاب ِ «تازه‌عروس‌ها و تازه‌دامادها» است. برای ِ دست‌رسی به فهرست ِ محتوای ِ کتاب و خواندن ِ بخش‌های ِ دیگر می‌توانید به این لینک بروید.

برخی از ما، هنگامی که از هم‌دم‌مان خشم‌گین ایم، اصلاً نمی‌توانیم خودمان را به حرف زدن در باره‌ی ِ آن واداریم. ما «دعوا-هراس» ایم. ما از جنگ و دعوا به این دلیل نگران ایم که نمی‌توانیم حتّا بودن در حضور ِ هم‌دم‌مان را هنگامی که از او خشم‌گین ایم در خیال هم بپنداریم؛ به ویژه هنگامی که او از ما خشم‌گین است – و این همان چیزی است که به گمان ِ ما اگر بکوشیم به او در باره‌ی ِ خشم‌مان بگوییم او نیز چنان خواهد بود. پس به جای ِ آن، ما خشم‌مان را درون ِ خودمان می‌ریزیم تا، سرانجام، از راه ِ بسیار آسیب‌زای ِ دیگری بیرون زند. این همان چیزی است که برای ِ ماریبث و پیتر رخ داد.

هم‌چون بقیه‌ی ِ ماها، هنگامی که از هم‌دم‌مان خشم‌گین ایم معمولاً هرگز در حال و هوای ِ باادب بودن، یا حتّا مدنی بودن نی‌ستیم. حتّا اگر در باره‌ی ِ مهارت‌های ِ ارتباطی و شگردهای ِ دعوای ِ جوان‌مردانه آموخته باشیم برای‌مان دش‌وار است که، در میانه‌ی ِ خشم‌مان، آن‌ها را بِبَسیجیم بسیج کنیم. ما نمی‌خواهیم که آن‌ها را ببسیجیم بسیج کنیم. به جای ِ آن به هم‌دم‌مان می‌تازیم و آن‌ها هم در عوض به ما می‌تازند – و آن پیکار ِ زبانی تا مدّتی پیش می‌رود. من این را مرحله‌ی ِ داغ ِ دعوا می‌نامم. چنین چیزی خوش‌آیند نی‌ست. ما هر جور چیز ِ زشتی که به ذهن‌مان می‌رسد در مرحله‌ی ِ داغ به هم‌دیگر می‌گوییم، و این‌ها آسیب می‌زنند. بعدتر می‌دریابیم که واقعاً چنین منظوری نداشتیم و افسوس می‌خوریم که آن چیزها را گفتیم. ولی در آن لحظه که آن چیزها را گفتیم، احساس می‌کردیم که آن چیزها در باره‌ی ِ هم‌دم‌مان حقیقت دارند – و در هر حال، در آن لحظه، احساس ِ بسیار خوبی داشت که آن‌ها را به سوی ِ شخصی بِشِلّیکیم شلّیک کنیم که عاشق ِ او هستیم.

ولی، در کل، مرحله‌ی ِ داغ ِ دعوای ِ زناشویی احساس ِ بدی دارد. چیزهای ِ زننده‌ای که ما به هم‌دم‌مان می‌پرتابیم اصلاً نمی‌توانند مرهمی باشند بر دردی که ما از چیزهای ِ زننده‌ای احساس می‌کنیم که هم‌دم‌مان به ما می‌پرتابد. پس نه تنها احساس ِ خشم داریم بلکه دل‌نگران می‌شویم: این شکنچه تا چه زمانی هم‌چنان پیش خواهد رفت؟ چه اندازه بدتر خواهد شد؟ آیا هم‌دم ِ من به گونه‌ای کنترول از دست‌اش در خواهد رفت؟ من خود-ام چه؟

همچنان که مرحله‌ی ِ داغ پیش می‌رود، بسیاری از ما به نقطه‌ای می‌رسیم که احساس ِ درهم‌شکسته‌گی و ناامیدی می‌کنیم. پس می‌گریزیم. ما به واقع می‌فراریم و خود را در اتاق‌خواب یا زیرزمین می‌زندانیم. یا کت‌مان را می‌پوشیم، سوییچ ِ ماشین را می‌برداریم، و کمی آن دور-و-بر می‌راننده‌گیم. برخی از ما درجا می‌گریزیم: به شکل ِ فیزیکی از صحنه‌ی ِ جنگ و دعوا نمی‌رویم، ولی خاموش می‌شویم. دیگر با هم‌دم‌مان حرف نمی‌زنیم، دیگر به او نمی‌نگریم. از دید ِ بیرونی این شاید همانند ِ دیوارسنگی شدن در برابر ِ هم‌دم‌مان باشد. از درون ولی قلب ِ ما تندتر از زمانی می‌تپد که داریم ورزش‌های ِ هوازی انجام می‌دهیم، و با همه‌ی ِ وجود داریم می‌کوشیم تا جایی که می‌توانیم از هم‌دم‌مان دور و دورتر شویم، دست‌کم روان‌شناختی.(۳) ما امید داریم که اگر مدّت زمان ِ بسنده‌ای سرمان را زیر ِ برف کنیم هم‌دم‌مان سرانجام بی‌خیال خواهد شد و ما را به حال ِ خودمان می‌واگذارد.

با این یا آن راه، ما دعوای‌مان را نافرجام می‌گذاریم. ما می‌بُریم پیش از آن که آن دعوا شانسی برای ِ گشودن ِ چیزی داشته باشد. و آن کار را به این دلیل انجام می‌دهیم که نمی‌توانیم بودن در حضور ِ هم‌سرمان را هنگامی که از ما خشم‌گین است تاب آوریم. (آدم‌هایی مانند ِ ماریبث و پیتر، که سرتاپا دعوا-هراس اند، دعوا را پیش از این که شانسی برای ِ شروع داشته باشد نافرجام می‌گذارند.)

دلیل ِ اصلی‌ای که دعواهای ِ زناشویی به گشایش نمی‌انجامند این است که یکی از دو هم‌دم دعوا را در میانه‌ی ِ مرحله‌ی ِ داغ نافرجام می‌گذارد – و بنابراین این دعوا هرگز شانسی نمی‌یابد برای ِ گذار از مرحله‌ی ِ داغ به آن چه من مرحله‌ی ِ فرسوده‌گی می‌نامم که در آن، آن چیزها می‌توانند گشایشی یابند.

بگذارید بگویم که منظور-ام از مرحله‌ی ِ فرسوده‌گی چی‌ست. آیا تا کنون با هم‌سرتان درون ِ ماشین هنگام ِ یک سفر ِ جاده‌ای ِ بلند درگیر ِ دعوا شده اید؟ من شده ام، بیش از یک بار. چیزی که رخ می‌دهد چنین چیزی است: شما و هم‌دم‌تان مرحله‌ی ِ داغ ِ دعوا را انجام می‌دهید – به مدّت ِ ۱۵ دقیقه، شاید هم نیم ساعت، شاید حتّا یک ساعت. فریاد می‌زنید، وسط ِ حرف ِ هم می‌پرید، و هر جور چیز ِ زننده‌ای را به هم می‌گویید. شما دقیقاً همه‌ی ِ آن چیزهایی را انجام می‌دهید که کتاب‌های ِ چه‌گونه-ارتباط-بگیریم به شما می‌گویند که انجام ندهید. و هر لحظه که می‌گذرد از هم‌دیگر خشم‌گین‌تر و خشم‌گین‌تر می‌شوید. و هر یک بیش‌تر و بیش‌تر عصبی می‌شوید چرا که می‌دانید دیگری دارد از شما خشم‌گین‌تر و خشم‌گین‌تر می‌شود.

سرانجام، هنگامی که دل‌نگرانی به نقطه‌ای می‌رسد که دیگر نمی‌توانید آن را تاب آورید، دعوا را نافرجام می‌گذارید. گیر-افتاده در ماشین، چنان که هستید، در میان ِ ناکجاآباد، نمی‌توانید به شکل ِ فیزیکی بگذارید و بروید – پس فقط خاموش می‌شوید. فقط روبه‌رو را می‌نگرید و هیچ حرفی نمی‌زنید. و اگر هم‌دم‌تان بوده که نخست خاموش گشته است، سرانجام شما هم خاموش می‌شوید چرا که سر به زیر ِ برف بردن جواب می‌دهد و شما هم به این تصمیم می‌رسید که هم‌چنان حرف زدن با هم‌دمی خموش بی‌هوده است. و در هر حال اندکی احساس ِ خسته‌گی و بی‌حالی می‌کنید چرا که مرحله‌ی ِ داغ انرژی ِ بسیار زیادی از شما گرفته است.

در نیم ساعت، یا یک ساعت، یا سه ساعت ِ بعدی در سکوت می‌رانید. چون درست نشسته در کنار-دست ِ هم‌دیگر گیرافتاده اید، آن خلاصی ِ فوری از دل‌نگرانی را نخواهید داشت، خلاصی‌ای که اگر می‌توانستید به شکل ِ فیزیکی بگریزید می‌داشتید، ولی دست‌کم آن بگومگوها دیگر بند آمده اند و می‌توانید کمی آرام بگیرید. همین هم می‌شود، آهسته آهسته، هم‌چنان که کیلومترها زیر ِ پا گذاشته می‌شوند. (این واقعیت که بخش ِ داغ ِ دعوا فرساینده است و بدن‌تان می‌خواهد آرام بگیرد و بی‌آساید یاری‌رسان ِ شما در این آرام شدن خواهد بود.) و از آن جا که شما درست کنار-دست ِ هم‌دم‌تان نشسته اید، دارید چیزی بسیار بااهمّیت هم یاد می‌گیرید: چه‌گونه آرام گرفتن در حضور ِ هم‌دم‌تان هنگامی که او از شما خشم‌گین است (زیرا، البتّه که، شما هر دو هنوز از هم خشمگین اید). با گیرافتادن در ماشین کنار ِ هم‌دیگر هر یک از شما یاد می‌گیرد که خشم ِ آن دیگری یک فاجعه‌ی ِ نا-تاب‌آورانه نی‌ست که باید از آن بگریزید، بلکه چیزی است که می‌توانید بدون ِ گریختن از آن با آن سر-و-کلّه بزنید.

سرانجام، شاید پس از صدها کیلومتر ِ دیگر از جاده – شاید کمی بیش‌تر یا کم‌تر – یکی از شما زیرچشمی از سنگر-اش نگاهی می‌اندازد: «آن بیلبورد را ببین. مسخره نی‌ست؟» یا حتّا چیزی مانند ِ این، «می‌دانی که من منظور-ام این نبود وقتی که گفتم تو واقعاً که زن ای. احمق بودم که این را گفتم». و دیگری پاسخ می‌هد که، «آره، بیا آن بیلبورد را بمباران کنیم» یا «و من هم فکر نمی‌کنم که سگ از تو بیش‌تر می‌فهمد – نه بیش‌تر ِ وقت‌ها، در هر حال».

این حرکت‌های ِ امتحانی نشان‌دهنده‌ی ِ شروع ِ مرحله‌ی ِ فرسوده‌گی ِ دعوای‌تان است. حالا که در حضور ِ هم‌سرتان آرام گرفته اید دیگر نیازی به گرفتن ِ حالت ِ دفاعی‌ای که در مرحله‌ی ِ داغ گرفته بودید ندارید زیرا دل‌نگرانی‌تان به همان شکلی نی‌ست که آن موقع بود. و هنگامی که به هم‌دیگر سیگنال ِ آسوده‌باش دادید، هر دو می‌دانید که امن است و دوباره می‌توانید حرف زدن را بی‌آغازید – به ویژه که هر دو هنوز هم به خاطر ِ آن مرحله‌ی ِ داغ آن اندازه ته‌کشیده و تهی هستید که دیگر نای ِ آغاز ِ دوباره‌ی ِ آن را ندارید. شما کم‌کم حرف می‌زنید و خیلی زود مشکلی را که ماشه‌ی ِ آن دعوا را کشیده بود می‌گشایید حل می‌کنید، یا نه هر دو به این می‌رسید که آن چه داشتید بر سر-اش می‌جنگیدید یکی از آن بسیار چیزهایی است که آدم‌ها فقط باید بگذارند تا فرونشیند و برود، و واقعاً نیازی به گشودن ِ چیزی نی‌ست.

سرانجام، شما توانستید با موفّقیت از پس ِ کش‌مکش‌تان برآیید زیرا با-هم-گیر-افتاده بودن در ماشین جلوی ِ شما را گرفت که به شکل ِ فیزیکی دعوا را واگذارید و بروید و آن را نافرجام بگذارید. شما به زور در حضور ِ هم‌دم‌تان ماندید با این که او از شما خشم‌گین بود. همین به دل‌نگرانی‌تان از خشم ِ هم‌دم‌تان اجازه داد تا حسّاسیت‌زُداییده شود و کم‌کم خشکید و رفت. شما با رهایی از آن دل‌نگرانی توانستید دوباره غیردفاعی حرف بزنید، که به دعوا این امکان داده شد تا به پایان ِ موفّقیت‌آمیزی برسد.

«حسّاسیت‌زدایی» واژه‌ای فنّی است، ولی ما همه‌گی در زنده‌گی‌مان از همه جور چیزی حسّاسیت‌زدایی شده ایم. می‌توانید رخ‌داد ِ چنین چیزی را همیشه در ساحل ببینید: پدر-مادرها کودک ِ نوپای‌شان را به آب می‌برند، ولی این نخستین تجربه‌ی ِ فرزند با موج ِ دریا است و از آن نگران است. او می‌گرید، و می‌خواهد که از آن دور شود. پس پدر-مادر-اش چه کاری انجام می‌دهند؟ آن‌ها با نرمی او را همان جا نگاه می‌دارند. آن‌ها او را به اندازه‌ی ِ بسنده‌ای دست‌خوش ِ چیزی قرار می‌دهند که او را می‌ترساند تا خود-اش دریابد که می‌تواند از پس‌اش برآید، و بنابراین ترس‌اش می‌خشکد و می‌رود. این دقیقاً همان چیزی است که زمانی رخ می‌دهد که آدم‌هایی که از سخن‌رانی ِ عمومی می‌ترسند به «نوش‌بزرگان» می‌پی‌وندند و سپس هر هفته سخن‌رانی‌ای می‌دهند، و یا همان چیزی که برای ِ همه‌ی ِ ما زمانی رخ می‌دهد که راننده‌گی را یاد می‌گیریم. و این دقیقاً همان چیزی است که گیر-افتاده بودن در ماشین برای ِ شما انجام داد: به شما این شانس را داد که دریابید مشکلی ندارد که وقتی شما دو نفر از هم خشم‌گین اید درست کنار-دست ِ هم‌سرتان باشید.

ترس بخش ِ طبیعی و سازش‌پذیری از تجهیزات ِ عاطفی ِ ما است و بیش‌تر ِ وقت‌ها به خوبی به ما خدمت می‌دهد. ولی هنگامی که دل‌بسته‌ی ِ چیزی می‌شود که ما واقعاً نیازی به ترسیدن از آن نداریم، محدود‌گر است. در این حالت، زنده‌گی ِ ما را تهی‌دستانه می‌سازد. ترس از خشم ِ هم‌دم‌تان بی‌شک به همان اندازه‌ی ِ ترس از پرواز یا سخن‌رانی ِ عمومی محدودگر است. از همه بااهمّیت‌تر، ترس از خشم ِ هم‌دم‌تان محدودگر و کاهنده‌ی ِ آن چیزی است که بیش‌ترین ارزش را در زناشویی‌تان به آن می‌دهید: صمیمیت ِ عاطفی‌تان. باور ِ سفت و سخت ِ من این است که کلید ِ این که با موفّقیت از پس ِ دعواهای ِ زناشویی برآیید حسّاسیت‌زدایی ِ ترس است، نه «مهارت‌های ِ ارتباطی».

شما می‌توانید بر ترس از خشم ِ هم‌سرتان چیره شوید و دعواهای ِ پرباری داشته باشید، حتّا زمانی که مزیت ِ با-هم-گیر-افتاده بودن درون ِ ماشین‌تان را نداشته باشید، ولی با این شرط که دعوا را به گونه‌ای بچینید که از گریختن دل‌سرد شوید، با این که هیچ چیز ِ فیزیکی‌ای نی‌ست که جلوی ِ شما را بگیرد. و برای ِ رسیدن به این هدف من چند قانون از خود-ام ساخته ام:

قانون‌های ِ خانه‌ی ِ سام

۱. دعوای‌تان را اعلام کنید و به جایی بروید که برای ِ این کار برگزیده شده است.

نخستین چیزی که باید انجام دهید تا از نافرجامی ِ دعوای‌تان ‌پیش‌گیرید مرزبندی ِ آن در زمان و فضا است. به این شکل آسان‌تر می‌توان گفت که آیا کسی می‌کوشد تا از آن بگریزد یا نه. پس همین که یکی از شما می‌بیند که شما درون ِ یک بحث هستید (پیش‌فرض ِ من این است که شما هم‌اکنون در خانه هستید) چنین می‌گوید: «آها، ما درون ِ یک دعوا هستیم» – و سپس هر دوی ِ شما باید به جایی بروید که بتوانید بنشینید و روبه‌روی ِ هم باشید. (میز ِ آش‌پزخانه جای ِ ایده‌آلی برای ِ بیش‌تر ِ آدم‌ها است.) هیچ یک از شما از سر ِ میز ِ آش‌پزخانه بلند نمی‌شود تا زمانی که شما هر دو هم‌نوا باشید که دعوا پایان یافته است، دست‌کم در آن زمان. این کلید ِ همه چیز است. اگر شما بتوانید هر دو آن جا پشت ِ میز ِ آش‌پزخانه فقط بمانید، آن گاه بحث ِ شما برون‌داد ِ موفّقیت‌آمیزی خواهد داشت. همه‌ی ِ قانون‌های ِ دیگر برای ِ این طراحی شده اند که ماندن پشت ِ میز بدون ِ زنجیر شدن به آن را آسان‌تر سازند. (هم‌چنین، پیش از این که بنشینید تا دعوای‌تان را داشته باشید همه‌ی ِ رادیوها، دست‌گاه‌های ِ پخش، تلفن‌هم‌راه‌ها، رایانه‌ها و تلویزیون‌ها باید خاموش شوند، و شما نباید تلفن‌تان را هم پاسخ دهید.)

زیر-قانون ِ ۱-الف. اگر ببینید که درون ِ یک دعوا هستید و در خانه نباشید، دو گزینه دارید. یا شما هر دو هم‌نوا اید که دعوای‌تان را نگه می‌دارید تا به خانه برسید (که تا آن زمان هم شاید به این برسید که این دعوا دیگر ارزش‌اش را ندارد)، یا بی‌درنگ به جایی می‌روید که بتوانید بنشینید. نیازی نی‌ست که این جا جایی خصوصی باشد، که اگر در وسط ِ شهر یا مرکز ِ‌خریدی باشد شاید یافتن ِ چنین جایی دش‌وار باشد. این جا می‌تواند جای ِ شلوغ و پر-سر-و-صدایی مانند ِ یک کافه‌ی ِ ورزشی یا پیتزافروشی باشد به این شرط که شما بتوانید جای ِ غرفه‌مانند یا اتاقک‌گونه‌ای در گوشه‌ای از آن به دست آورید. در واقع برخی از آدم‌ها در پی‌روی از قانون ِ ۱ مشکل دارند مگر این که در چنین جای ِ عمومی‌ای باشند، چرا که اگر در خانه باشند گریختن برای‌شان بسیار آسان است. بودن در جایی عمومی این مزیت را هم دارد که آدم‌ها را کمی باادب‌تر نگاه می‌دارد. شگفت‌انگیز است که اگر شما شک داشته باشید که آدم‌های ِ دیگر شاید در حال ِ تماشا یا گوش دادن به شما باشند به چه اندازه‌ی ِ زیادی از خود-کنترولی می‌توانید برسید.

۲. هر یک به نوبت دو دقیقه سخن بگویید.

شاید دو دقیقه اجازه‌ی ِ حرف زدن زمان ِ کوتاهی به چشم آید، ولی اگر مناظره‌ی ِ کاندیداهای ِ ریاست‌جمهوری را تماشاییده باشید تجربیده اید که دو دقیقه تا چه اندازه می‌تواند بلند باشد. شما می‌توانید واژه‌های ِ فراوانی را در دو دقیقه روی ِ هم بچپانید و در برخی موردها شاید حتّا نیازی به آن همه زمان برای ِ گفتن ِ نکته‌ی‌تان نداشته باشید. اگر چنین چیزی رخ داد، هم‌سرتان باید دهان‌اش را بسته نگاه دارد تا دو دقیقه‌ی ِ شما به پایان رسد. همه‌ی ِ این‌ها به این معنا است که شما یک زمان‌سنج را به کار می‌گیرید. بسیاری از آدم‌ها ساعت‌های ِ دیجیتالی دارند که می‌توانند این کار را انجام دهند. اگر ندارید، می‌توانید یکی بخرید، یا از زمان‌سنج ِ دیجیتال ِ آش‌پزخانه، یا ساعت ِ وقت‌گیری ِ دیجیتال بهره برید. همه‌گی ِ آن‌ها بسیار ارزان هستند و ارزش ِ هزینه‌ای را که می‌دهید دارند. من نمی‌خواهم به شما بگویم که از این دو دقیقه‌ی‌تان چه‌گونه بهره بگیرید. خیلی خوب می‌شود اگر چرک و کثیف دعوا نکنید – اگر خوددار باشید و به این شخصی که عشق می‌ورزید نام‌های ِ زشت و زننده ندهید یا هرگونه حمله‌ی ِ شخصی ِ دیگری به او انجام ندهید – ولی من آن اندازه واقع‌گرا هستم که بدانم شما احتمالاً چرک و کثیف دعوا خواهید کرد. اصلاً به همین دلیل است که این قانون‌ها را درآوردم. (اگر پس از آزمودن ِ این قانون‌ها، هر دو هم‌نوا بودید که نوبت‌های ِ دو-دقیقه‌ای زیادی بلند هستند، می‌توانید نوبت‌های ِ یک-دقیقه‌ای را بی‌آزمایید.)

یک چیز که باید از شما بخواهم که انجام دهید این است که به دیگری اجازه دهید که نوبت‌اش را به پایان رساند. یعنی، هرگز وسط ِ حرف‌اش نپرید. به این بی‌اندیشید: اگر من به شما پیش‌نهاد ِ یک میلیون دلار را می‌دادم تا هرگز دوباره وسط ِ حرف ِ هم‌سرتان نپرید – با دانستن ِ این که اگر این کار را حتّا یک بار انجام دهید باید آن پول را پس دهید – شما یک میلیون دلار می‌گیرید و هرگز دوباره وسط ِ حرف ِ او نمی‌پرید. پس می‌دانید که می‌توانید جلوی ِ خودتان را بگیرید که نپرید. می‌بینید، این فقط به انگیزه‌ی‌تان ربط دارد – چه اندازه پول می‌خواهید تا آن خود-کنترولی را به کار بندید؟ من نمی‌توانم به شما یک میلیون دلار بدهم، ولی دوباره می‌گویم، زناشویی ِ خشنودتان بسیار بیش‌تر از این‌ها برای‌تان ارزش دارد، ندارد؟

۳. اگر نیاز داشتید، وقت ِ استراحت بگیرید.

اگر دل‌نگرانی‌ای که دلیل‌اش خشم‌گین بودن ِ هم‌سرتان از شما است آن اندازه احساس ِ بدی در شما پدید می‌آورد که دیگر تقریباً نزدیک ِ نقطه‌ای شده اید که می‌خواهید بگریزید، می‌توانید وقت ِ استراحت بگیرید. چه‌گونه‌گی ِ گرفتن ِ وقت ِ استراحت چنین است:

  • شما فقط در پایان ِ نوبت ِ هم‌دم‌تان می‌توانید وقت ِ استراحت بگیرید.
  • وقت ِ استراحت پنج دقیقه است.
  • شما هنگام ِ وقت ِ استراحت پشت ِ میز نشسته می‌مانید.

(نویسنده‌هایی در زمینه‌ی ِ زناشویی هستند، از جمله کسانی که من به آن‌ها ارج می‌نهم مانند ِ جان ام. گاتمن، پژوهش‌گر ِ برجسته در زمینه‌ی ِ الگوهای ِ ارتباط ِ زناشویی، که پیش‌نهاد داده اند که آدم‌ها اجازه داشته باشند وقت ِ استراحت بگیرند و واقعاً از صحنه‌ی ِ دعوا برای ِ مدّتی بروند. من دلیل ِ پشت ِ این سفارش را می‌فهمم. آدم‌هایی که در سر ِ گیرنده‌ی ِ یک رگ‌بار ِ زبانی هستند، و در نتیجه خود را غرق در سیل ِ دل‌نگرانی و دیگر عاطفه‌های ِ منفی می‌بینند، نیازمند ِ راهی هستند تا خودشان را دوباره بی‌یابند. ولی با این که واگذاشتن و رفتن راه ِ شیک و باکلاسی برای ِ آرام شدن است، هیچ اثری در افزایش ِ توانایی‌تان برای ِ تاب‌آوردن ِ بودن در وضعیت ِ دعوا ندارد. احساس ِ حضور ِ هم‌سرتان و دانستن ِ این که از شما خشم‌گین است، اگرچه حرفی نمی‌زند و شما حتّا به او نمی‌نگرید، و در هر حال هم‌چنان درست کنار-دست ِ او نشستن، ظرفیت ِ انجام ِ چنین کاری را دارد.)

  • هیچ یک از شما نمی‌توانید در آن پنج دقیقه هیچ حرفی بزنید.
  • شما اجازه دارید در وقت ِ استراحت کنش‌مندی ِ آرام‌بخشی مانند ِ خواندن یا حلّ ِ جدول انجام دهید، ولی نباید به موسیقی یا رادیو گوش دهید، با تلفن‌هم‌راه‌تان ور بروید، یا تلویزیون بتماشایید. در پایان ِ وقت ِ استراحت باید از کنش‌مندی ِ آرام‌بخش‌تان دست بکشید. (تلویزیون و تلفن‌هم‌راه فقط به این دلیل ِ ساده کنار گذاشته شده اند که بیش از اندازه سر-زده و ناخوانده اند. آدم‌های ِ زیادی در زناشودرمانی داشته ام که به من گفته اند هم‌سرشان به این دلیل به آن‌ها گوش نمی‌دهد که زیادی با تلویزیون یا بلک‌بری یا آی‌فون‌اش هیپنوزگری شده است. حرف از هیپنوزگری شد، پیش‌نهاد ِ من این است که هنگام ِ وقت ِ استراحت‌تان در اینترنت هم چیزی نبینید.)
  • اگر در پایان ِ آن پنج دقیقه احساس می‌کنید که نیاز به وقت ِ استراحت ِ بیش‌تری دارید می‌توانید پنج دقیقه‌ی ِ دیگر هم داشته باشید. هم‌چنین، می‌توانید دو وقت ِ استراحت ِ دیگر هم داشته باشید، اگر به آن‌ها نیاز داشتید. هر یک از شما اجازه دارد در کل ۲۰ دقیقه وقت ِ استراحت به ازای ِ هر ساعت پشت ِ میز بودن داشته باشد. شما می‌توانید آن دقیقه‌ها را با هر آرایشی از بخش‌های ِ پنج دقیقه‌ای در طول ِ یک ساعت بگیرید.
  • در پایان ِ وقت ِ استراحتی که شما گرفتید، شما باید در نوبتی دو-دقیقه‌ای سخن بگویید.

به دیگر سخن، اگر دو نفر ِ شما بتوانید برای ِ فقط ۲۰ دقیقه از هر یک ساعت حرف زدن با هم‌دیگر را تاب بی‌آورید، چاره‌ای جز پذیرفتن ِ آن نی‌ست – به این شرط که هر دو پشت ِ میز بمانید. فقط زمان ِ بیش‌تری می‌بَرَد تا دعوای‌تان را به پایان برسانید.

۴. تنها زمانی از میز بلند شوید و بروید که هر دوی ِ شما هم‌نوا اید که دعوا به پایان رسیده است.

شما می‌توانید پایان ِ دعوا را یا به این دلیل اعلام کنید که چیزی گشوده حل شده است، یا به این دلیل که شانس ِ بسنده‌ای به شما داد تا انرژی‌تان را فرونشانید و واقعاً هیچ چیزی برای ِ گشودن در کار نبود. یا هر دو می‌توانید به این نتیجه‌گیری برسید که بحث ِ بیش‌تر در این مورد هیچ سودی ندارد چرا که به هیچ جایی نمی‌رسید. ولی به شما هشدار می‌دهم که شتاب‌زده روی ِ آن نتیجه‌گیری نپرید. پیش از وادادن، دو ساعت به خودتان پشت ِ میز زمان بدهید.

۵. پس از سه ساعت در هر حال از پای ِ میز بلند شوید.

با کمی شانس شما هر دو آماده خواهید بود که در کم‌تر از سه ساعت از پای ِ میز بلند شوید. شاید هنوز از هم خشم‌گین باشید و احساس کنید که این دعوا به هیچ نتیجه‌گیری ِ خرسندانه‌ای نرسیده است. جای ِ نگرانی نی‌ست – همیشه فردایی هم هست. ولی شاید بپرسید که پس آن پندی که از دیگران شنیده اید چه که می‌گوید، «هرگز خشم‌گین به تخت‌خواب نروید»؟ در یک جهان ِ ایده‌آل، ما هرگز خشم‌گین به تخت‌خواب نمی‌رویم. در یک جهان ِ ایده‌آل ما هرگز از همان آغاز خشم‌گین نخواهیم شد. ولی ما به راستی خشم‌گین می‌شویم، و من هیچ مدرکی نمی‌شناسم که نشان دهد که زوج‌ها می‌توانند جر-و-بحث‌های ِ جدّی را در یک دست از هر بازه‌ی ِ زمانی‌ای بگشایند حل کنند، چه تا زمان ِ خواب ِ ام‌شب، چه فردا شب، چه تا دو سال ِ آینده. هنگامی که هم‌سران خشم‌گین اند و مشکل را می‌گشایند حل می‌کنند تا خشم‌گین به خواب نروند چون باورشان این است که نباید بروند، دارند ریسک ِ زیر ِ فرش زدن ِ کش‌مکش و سرکوب ِ خشم‌شان را به جان می‌خرند – تا به زودی دوباره آن را شعله‌ور ببینند، شاید حتّا پیش از صبحانه. پس هیچ مرز ِ زمانی ِ ساخته‌گی‌ای روی ِ خشم‌تان، و بی‌شک روی ِ خشم ِ هم‌سرتان، قرار ندهید.

همین. این‌ها قانون‌ها اند. به یاد داشته باشید که قانون ِ ۳  به ازای ِ هر یک ساعتی که با هم به دعوا نشسته اید به دو نفر ِ شما روی ِ هم تا ۴۰ دقیقه زمان می‌دهد که هوایی بخورید. اگر به آن اندازه وقت ِ استراحت نیاز دارید تا بودن در حضور ِ هم‌دیگر را هنگامی که از هم خشم‌گین اید تاب‌آورید، هیچ مشکلی نی‌ست. اگر این زمان جلوی ِ نافرجام گذاشتن ِ دعوای‌تان را می‌گیرد پس زمانی است که به خوبی سپری شده است.

امید ِ من این است که سرانجام روزی شما نیازی نداشته باشید که خود-آگاهانه قانون‌های ِ مرا به کار گیرید؛ امیدوار ام که دل‌نگرانی‌تان از دعوا تا جایی حسّاسیت‌زدایی شود که شما نیازی به گرفتن ِ وقت ِ استراحت نداشته باشید. شاید حتّا ببینید که وقتی با دعوا راحت اید، بخش‌های ِ داغ ِ دعوا دیگر به اندازه‌ی ِ آن چه پیش‌تر بود داغ نی‌ستند. بخشی از خشم ِ بازگو-شده در دعوا پاسخی بازتابی به سرخورده‌گی نی‌ست بلکه خیلی ساده دفاعی در برابر ِ دل‌نگرانی است. به هم‌دم‌تان در باره‌ی ِ خشم‌تان از او گفتن کار ِ بسیار آسان‌تری است تا این که آرام بنشینید و در باره‌ی ِ خشم ِ او از خودتان بشنوید. هنگامی که بتوانید خشم ِ هم‌دم‌تان را تاب‌آورید دیگر نیازی نی‌ست که سر-و-صدای ِ فراوانی بی‌آفرینید تا از خودتان در برابر ِ آن دفاع کنید. هنگامی که به آن نقطه برسید، دعواهای‌تان فقط روش‌های ِ دیگری می‌شوند که در آن‌ها شما و هم‌سرتان به هم ارج می‌نهید و می‌بالید. اندک هدیه‌هایی هستند که می‌توانید به هم‌سرتان بدهید که ارزش‌مندتر از هدیه‌ی ِ پذیرش ِ خشم‌اش باشد.

حرف ِ آخر، چند واژه‌ای در باره‌ی ِ خشونت. برخی از مردان می‌گویند که در دعواها نقطه‌هایی پیش می‌آیند که آن‌ها باید از آن جا بیرون بروند، وگرنه دست به خشونت ِ فیزیکی خواهند زد. گاهی چنین چیزی درست است، گاهی تنها بهانه‌ای برای ِ گریختن است. اگر درست باشد، پس بی‌شک شوهر باید قانون‌های ِ مرا بشکند و برود – و تا زمانی که آرام نشده است برنگردد. اگر پس از زناشوییدن فهمیدید که با چنین مردی زناشوییده اید (و برخی از آدم‌ها به راستی فقط پس از زناشوییدن است که چنین چیزی را می‌فهمند)، باید خوب بنشینید و بی‌اندیشید که آیا باید با او زناشوییده بمانید یا نه – زیرا حتّا اگر شما هرگز دوباره کتک نخورید باقی ِ عمرتان را در ترس خواهید زیست. ولی اگر با چنین شخصی نزناشوییده اید، پی‌رو ِ قانون‌های ِ خانه‌ی ِ من باشید، با خشم ِ هم‌دم‌تان بمانید و به  خودتان اجازه دهید که با آن خو بگیرید – زیرا هر چه به‌تر یاد بگیرید که خشم را تاب‌آورید و دعواهای‌تان را نافرجام نگذارید، آن دعواها پربارتر خواهند بود.

درباره‌ی نویسنده

فرهاد سپیدفکر

نمایش همه‌ی مطالب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

5 + سه =