طرح جلد کتاب ِ «تازه‌عروس‌ها و تازه‌دامادها!»
تازه‌عروس‌ها و تازه‌دامادها

تازه‌عروس‌ها و تازه‌دامادها: بجنگید و دعوا کنید!

فهرست ِ محتوای ِ کتاب
این نوشته بخشی از کتاب ِ «تازه‌عروس‌ها و تازه‌دامادها» است. برای ِ دست‌رسی به فهرست ِ محتوای ِ کتاب و خواندن ِ بخش‌های ِ دیگر می‌توانید به این لینک بروید.

هر از گاهی، در دفتر-ام یا بیرون از آن، زوجی را می‌بینم که به من می‌گویند، «ما هرگز دعوا نمی‌کنیم». هر بار که آن را می‌شنوم، انگار تیری بر ستون ِ فقرات‌ام کشیده می‌شود. دلیل‌اش این است:

خیلی سال ِ پیش، زوجی، ماریبِث و پیتر، برای ِ زناشودرمانی به سراغ ِ من آمدند. آن‌ها تنها چند سالی جوان‌تر از آن زمان ِ من بودند، در سال‌های ِ آغازین ِ دهه‌ی ِ سی‌شان. دانش‌آموخته و فرهیخته بودند. هشت سالی می‌شد که زناشوییده بودند، و زن نخستین فرزند-اش را باردار بود.

نشستیم، کم‌کم به من از خودشان گفتند، و نمی‌توانستم سر در آورم که چرا به دیدن ِ من آمده اند. باید توضیح دهم: در برابر ِ بیش‌تر ِ زوج‌ها، من – همه‌ی ِ زناشودرمان‌گران – در همان چند دقیقه‌ی ِ نخست حسّی می‌گیرم از این که چرا آن‌ها این وقت را گرفته اند. ولی نه با این زوج. آن‌ها تقریباً ۱۵ یا ۲۰ دقیقه حرف زدند و چیزهای ِ زیادی گفتند، ولی هیچ گلایه‌ای گفته نشده بود. گم‌گشته بودم، ولی فقط اجازه دادم که این مصاحبه‌ی ِ آغازین بگذرد و می‌دانستم که راز ِ این گم‌گشته‌گی سرانجام گشوده خواهد شد.

من تا اندازه‌ای قالب ِ استانداردی برای ِ مصاحبه‌ی ِ آغازین با یک زوج دارم، و در سراسر ِ این سال‌ها چندان تغییری نکرده است. این نشست یک ساعت و نیم می‌انجامد. پرسش‌هایی را با ترتیب ِ معیّنی می‌پرسم، و می‌دانم که تقریباً هر کدام در چه زمانی پیش خواهند آمد. می‌توان یقین داشت که، در پایان ِ نیم-ساعت ِ نخست از آن‌ها پرسشی را پرسیدم که معمولاً در آن نقطه پیش می‌آید، «دعواهای ِ شما چه‌گونه هستند؟». حواس‌تان باشد که این پرسش نمی‌پرسد که آیا آن‌ها دعوا دارند یا خیر؛ فرض بر این است که دارند. ماریبث پاسخ داد: «اوه، ما هرگز دعوا نمی‌کنیم»، و پیتر گویا با این حرف هم‌نوا بود. اکنون من واقعاً گم‌گشته بودم، ولی کار ِ دیگری نمی‌شد انجام داد جز این که آن مصاحبه را پی می‌گرفتیم. تقریباً دو سوم از مصاحبه گذشته بود که من پرسش ِ استاندارد ِ دیگری پرسیدم که تقریباً در آن نقطه پیش می‌آید: «آیا هیچ یک از شما هم‌اکنون رابطه‌ی ِ برون‌زناشویی دارد؟» – که در آن نقطه پیتر رو به ماریبث می‌چرخد و می‌گوید که دارد. بووووم!

آن‌ها همان لحظه و همان جا دعوای‌شان گرفت، و در همه‌ی ِ ۱۰ ماهی که من با آن‌ها می‌کارکردم هم‌چنان در دعوا بودند، و سپس از هم طلاق گرفتند. «ما هرگز دعوا نمی‌کنیم».

هیچ زناشویی ِ خشنودی بدون ِ جنگ و دعوا نی‌ست. هر اندازه هم که ما با هم‌دم‌مان سازگار باشیم هرگز هم‌تای ِ همدیگر نی‌ستم. یعنی ناگزیر ما و هم‌دم‌مان هر از گاهی بر سر ِ چیزی ناهم‌نوا خواهیم بود – که یعنی ما از هم سرخورده خواهیم شد. و از آن جا که ما فقط انسان ایم، هنگامی که احساس ِ سرخورده‌گی می‌کنیم خشم‌گین می‌شویم. واقعاً، سرخورده‌گی در بسیاری از گونه‌های ِ جان‌وری به پرخاش‌گری می‌انجامد. هنگامی که موشی در جعبه‌ی ِ اسکینر دیگر با فشردن ِ اهرم بسته‌های ِ غذایی نمی‌گیرد، به اهرم یورش می‌برد و آن را گاز می‌گیرد. شاید شما هم انجام ِ چنین کاری را احساس کرده باشید، مثلاً آخرین باری که می‌کوشیدید نرم‌افزار ِ تازه‌ای را در رایانه‌ی‌تان برپایید نصب کنید، یا هنگامی که چیزی با این برچسب ِ انگار-بی‌ضرر خریدید که، «نیازمند ِ اندکی مونتاژ». بیش‌تر ِ ما آن اندازه انسان هستیم که هنگامی که هم‌دم‌مان با ما هم‌نوا نی‌ست او را گاز نگیریم یا یورش ِ فیزیکی ِ دیگری به سوی ِ او نبریم، ولی برای ِ ما طبیعی و کاملاً مشروع است که از او خشم‌گین شویم و بخواهیم واژه‌های ِ تند و تیزی به سوی ِ او بپرتابیم پرتاب کنیم.

و بعد همه‌ی ِ آن چیزهایی که هم‌دم‌مان انجام می‌دهد که به ناهم‌نوایی ربطی ندارد ولی فقط آشکارا ما را خشم‌گین می‌سازند: لباس ِ زیر ِ کثیف روی ِ کف ِ خانه، حرف ِ شرم‌آورانه در مهمانی ِ شام، و از این دست. شما تیکه‌های ِ زشت و سنگینی هم برای ِ آن چیزها آماده دارید. شما یا آن‌ها را می‌گویید و دو نفری جنگ و دعوایی خواهید داشت، یا نمی‌گویید و رنجشی درون‌تان رژه خواهد رفت. رنجش‌ها همیشه از درون شما را می‌خورند و سرانجام چیزی بدتر از آن دعوایی که می‌کوشیدید با سرکوب ِ خشم‌تان از آن دوری گزینید به بار می‌آورند. آن زوج ِ راز‌-آلودی که اندکی پیش توصیف کردم شاید نمونه‌ای از آن باشند. و این جا چیزی هست که می‌توان به آن اندیشید: در پژوهش ِ تازه‌ای روشن شد که زوج‌هایی که پس از ۱۳ سال زناشویی ناخشنود بودند، در واقع کاهش‌هایی را در میزان ِ کش‌مکش‌های‌شان در طول ِ دو سال ِ نخست ِ زناشویی‌شان تجربیده تجربه کرده بودند.(۲) ترس‌آور است، نه؟ پس برای ِ این که در سمت ِ ایمن باشید، بجنگید و دعوا کنید.

درباره‌ی نویسنده

فرهاد سپیدفکر

نمایش همه‌ی مطالب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

چهار × پنج =