همیشه به این نقطه که می‌رسیم

همیشه به این نقطه که می‌رسیم
وقت ِ رفتن است، وقت ِ رفتن‌ات
نقطه‌ای که گرم‌تر می‌فشاری دست‌های‌ام را
چشم‌های‌ات برّاق‌تر
لب‌خند-ات کشیده‌تر
و لب‌های‌ات وسوسه‌آمیزتر است

سوار ِ تاکسی
سر-ات روی ِ شانه‌ام
دست‌ام دور ِ گردن‌ات
همیشه به این نقطه که می‌رسیم

ساعت نزدیک ِ ۲۰:۳۰ است
گوش‌های ِ ما بی اعتنا به اخبار ِ بی بی سی است
همیشه به این نقطه که می‌رسیم

چراغ قرمز ِ آزادی
ترافیک ِ نوّاب
چه کوتاه می‌شوند
همیشه به این نقطه که می‌رسیم

از جمهوری که می‌گذریم
انگار جهان
چند خیابان پایین‌تر
خواهد ایستاد
همیشه به این نقطه که می‌رسیم

جهان می‌رود
تو می‌روی
تمام ِ پل‌های ِ تهران می‌روند
همیشه به این نقطه که می‌رسیم

و من سوار ِ اتوبوس ِ برگشتی می‌شوم
که هیچ وقت نمی‌رسد
به این نقطه که همیشه می‌رسیم

و ناگهان پیامک ِ تو می‌رسد
که: «رسیدم فرهادم»
و پیام ِ من که:
«من هم رسیدم شیرین‌ام»
به خانه‌ای که بی تو چراغ‌های‌اش تاریک است

سروده شده در شنبه ۰۵ آبان ۱۳۹۷ ساعت ۰۰:۲۹

درباره‌ی نویسنده

فرهاد سپیدفکر (بامَن)

نمایش همه‌ی مطالب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

17 − پانزده =