مرغ ِ دریایی

یاد-ات چون مرغ ِ دریایی گذشت
آرام و نرم
از برابر ِ چشمان‌ام

تو کی به یاد می‌آوری؟ مرا که عمری است
موج پشت ِ موج
سر می‌کوبم به بندرعبّاس ِ چشم‌های‌ات

هر کشتی و قایقی رو به خشکی و جزیره‌ای روان است
تو کجا ای که من عمری است
چون ابر، سرگردان ِ آسمان ِ عمّان
چون آب آواره‌ی ِ خلیج ِ فارس ام

کی می‌رهانی مرا از این چرخه‌ی ِ بی‌پایان؟
از این جدایی و دو-جایی
که می‌تفد از دریا به آسمان
که می‌بارد از آسمان به دریا
دم به دم
آرزوهای ِ مرا

می‌دانم می‌دانم
راهی به رهایی نی‌ست تا من چنین از رعد و برقی که خود می‌زنم هراسان ام
تا من گرفتار ِ توفان ِ دریای ِ خویش ام

بی هیچ خواهشی
نشسته اند آن نخل‌های ِ کنار ِ ساحل به تماشای ِ غروب ِ آفتاب
کم کم از سرشاخه‌ها می‌گذرد آن زردی ِ سرخ‌اش
نشسته ماه هم در آسمان به تماشای ِ غروب ِ آفتاب
ره‌گذران می‌گذرند
نشسته ام من به تماشای ِ آن نخل‌ها

ناگهان
از دوردست
صدای ِ اذان

سروده شده در یک‌شنبه ۱۱ بهمن ۱۴۰۱ ساعت ۱۷:۳۰

درباره‌ی نویسنده

فرهاد سپیدفکر (بامَن)

نمایش همه‌ی مطالب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

2 × 2 =