نشست ِ ۱. درمان
آنها زوج ِ زیبایی بودند. این نخستین برداشت ِ نیرومندی بود که از آنها داشتم – چشمگیرتر هم بود زیرا داشتم از روی ِ نمایشگر ِ کوچک ِ یک آیفون آنها را میدیدم. (این گفتوگو در ژوئن ِ ۲۰۲۱ بود، خب در سال ِ دوم ِ قرنطینهی ِ کووید. من هرگز آنها را رو-در-رو ندیدم.) آنها در سالهای ِ آغازین ِ دههی ِ ۳۰ از زندهگی ِ خود بودند. وینس قیافهی ِ زمخت و سیمایی جدّی داشت، و موی ِ سیاه و تهریش ِ بسیار نازک ِ همیشهگی که در میان ِ مردان ِ نسل ِ او مد شده بود. برداشت ِ من این بود که او تقریباً ۱۸۰ سانت قد داشت، اگرچه من واقعاً نمیدانم. او بسیار تنومند بود، و بازوهای ِ ماهیچهایاش استادانه با تتوهایی آراسته شده بودند – دیگر ویژهگی ِ نسلاش. او نه دوستانه بود و نه نادوستانه؛ آرام، همان گونهی ِ خاموش ِ نیرومند ِ کلاسیک. رفتار-و-کردار-اش دشمنانه نبود، فقط ناکنشپذیر بیحس بود. او هیچ لبخندی نزد، نه آن زمان و نه هیچ زمان ِ دیگری در کارمان با هم، تا جایی که من به یاد میآورم. بیدرنگ دانستم که تیپ ِ مردانهگی ِ وینس با تیپ ِ من فرق دارد، و سخت بتوان چیز ِ مشترکی با او یافت. و دریافتم که باید بیشتر مراقب باشم تا زیادی با زناش اتّحاد نبندم. جینا زیبا بود – نه به شکل ِ جاافتادهی ِ مدلهای ِ همروزگار ِ معاصر ِ بسیار-باریک، بلکه مانند ِ زنی در یک نقّاشی ِ ایتالیایی ِ دوران ِ نوزایش. یعنی، بدناش بزرگتر بود؛ و چهرهاش خوشگلی ِ سرراستی نداشت، بلکه زیبایی ِ ویژه و پیچیدهای داشت.
جینا کارمند ِ بانک بود. وینس زندهگیاش را با خرید-و-فروش ِ ارز در شرکت ِ کوچکی میگذراند که با تنها دو همسود-اش صاحب ِ آن بود؛ و آشکارا در آن کار خوب بود. آنها ثروتمند به نظر میرسیدند، به ویژه برای ِ آدمهایی در سنّ ِ آنها. در خانهی ِ تازهساختی در یکی از حومههای ِ گرانبهاتر ِ شیکاگو میزیستند، و چشمانداز ِ پشت ِ پنجرهی ِ آنها هنگام ِ نشستهایمان روستایی بود.
چهار سال ِ پیش سر ِ کار همدیگر را دیده بودند. پس از ۱۰ ماه نامزد شده بودند و یک سال بعد زناشوییده بودند. پسر ِ نُه-ماههای داشتند، وینس کوچولو. او خیلی زود سر-و-کلّهاش در این زناشویی باز شده بود ولی بارداری ِ برنامهریخته و خوشآمدانهای بوده است.
ارزیابی ِ آغازین ِ من این بود که آنها به عنوان ِ زوج جفتوجوری ِ منطقیای داشتند. در رتبهبندی ِ سویهی ِ کرداری خود را نزدیک و در سویهی ِ پنداری با نزدیکی ِ بسنده میدیدند. و زندهگی ِ سکسیشان همیشه عالی بوده است. گویی همدیگر را دوست داشتند – که برای ِ من چیز ِ کوچکی نیست. از نگاه ِ من، به معنای ِ واقعی و مجازی ِ واژه، شما نمیتوانید به کسی عشق بورزید مگر این که او را دوست داشته باشید.
وینس در ایندیانای ِ شمالی بزرگ شده بود، و پدر-مادر-اش هنوز همان جا میزیستند. برادر-اش، که ۲ سال جوانتر بود، نامزد بود و در وِستلوپ ِ شیکاگو، محلّهی ِ بالای ِ طبقهی ِ متوسّطی که به تازهگی نوسازی شده بود، میزیست. پدر-مادر ِ وینس ۴۳ سال بود که زناشوییده بودند و به گمان ِ او خشنود بودند. به گفتهی ِ خود-اش رابطهی ِ خوبی با هر یک از آنها داشت. او میگفت که رابطهاش با برادر-اش، هر چه سنشان بالاتر میرفت، نزدیکتر میشد.
خانوادهی ِ جینا داستان ِ دیگری داشتند. او نزدیکی ِ فیلادلفیا بزرگ شده بود. پدر-مادر-اش وقتی او ۶ ساله بود از هم طلاق گرفته بودند. او پدر-اش را «آرام و پشتیبان» میدانست و مادر-اش را «زودجوش». هر یک از آنها چندی پس از طلاق با همدم ِ تازهای بودند، و هنوز هم با همان همدم بودند. جینا برادری داشت در بوستون که دو سال جوانتر و نامزد بود. به گفتهی ِ خود-اش رابطهاش با او خوب بود. جینا خواهری هم داشت، آندرا، درست دو سال بزرگتر. او و شوهر-اش و دختر ِ نوپایاش هماکنون در محلّهی ِ بالای ِ طبقهی ِ متوسّط ِ دیگری در شیکاگو، لِیکوییو، میزیستند. زمان ِ زیادی دلچرکینیای میان ِ جینا و آندرا بوده است. این رابطه پس از باردار شدن ِ جینا – به دلیلی که من دقیقاً نمیدانم – بدتر هم شده بود. وینس، به ویژه، به همین خاطر از آندرا آزرده بود.
الکل و مواد بخشی از تصویر ِ بالینی نبودند، هرگز هیچ خشونت ِ فیزیکی در کار نبوده است، و هماکنون هیچ رابطهی ِ برونزناشوییای در میان نبود. بودن ِ هر یک از اینها آنها را برای ِ کارکردن با من میناشایندد عدم ِ واجد ِ شرایط میسازد.
جینا کوتاه و چکیده دلیلشان برای ِ گرفتن ِ مشاوره را چنین گفت. «پسر ِ ما به دنیا آمد، و من ناپدید شدم». این وضعیت آن قدر همهگیر بود که روی ِ جلد ِ کتاب ِ «خانوادهها و چهگونهگی ِ نجات ِ آنها»، نوشتهی ِ رابین اِسکاینِر و بیمار ِ سرشناساش، بازیگر ِ کمدی جان کلیس (۱۹۸۴) قرار گرفت: طرح ِ کشیدهشدهی ِ کاریکاتورساز ِ نیویورکر، بوود هاندِلزمَن، که زن و شوهری را به تصویر کشیده بود که روی ِ صندلیهای ِ راحتی در اتاق ِ نشیمنشان نشسته اند. زن خرسندانه دارد از سینهاش به نوزاد-اش شیر میدهد. مرد، با قیافهای گیج-و-ویج، پستانکی به دهان دارد. فقط این جا، در مورد ِ جینا و وینس، جنسیتها جایشان عوض شده است. به جای ِ مادر این پدر بود که نوزاد قاپاش را دزدیده بود.
این وضعیت ِ نامعمول دسیسهگرانه بود و نقطهی ِ گزینش ِ آغازین ِ بااهمّیتی را در درمان نشان میداد. آیا من باید دلیلهای ِ پشت ِ واکنش ِ وینس به نوزاد را میپرس-و-جوییدم؟ اگر چنین اندیشیده بودم که: الف) وینس میتوانست به چرای ِ زندهگی-تاریخی ِ این رفتار دسترسی یابد، و اگر؛ ب) چنین دانش و فهمی او را به دگرگونی ِ رفتار-اش میرساند، آن گاه شاید یک یا دو یا سه نشست را به چنین کاوشی میپرداختم. ولی من به هیچ یک از آن گزارهها باور نداشتم. دلیل ِ دیگر برای ِ انجام ندادن ِ چنین کاوشی این بود که این کار میتوانست وینس را در نقش ِ بیمار ِ شناساییده قرار دهد، که چنین چیزی با فهم ِ سیستمهای ِ خانوادهگی ِ من از دوراههی ِ زوج همخوان نیست. و بدتر این که، پیوند ِ از-پیش-باریک ِ او با درمان را سستتر هم میساخت.
و، البتّه، وضعیت ِ آنها بسیار پیچیدهتر از قاببندی ِ آغازین ِ جینا از آن بود. جینا باخبر بود که کار-اش داشت به رابطهیشان میدستدرازید. درست دو ماه پس از به دنیا آمدن ِ نوزاد، همین که از مرخصی ِ زایمان برگشت، او از یک کارمند ِ ساده به جایگاه ِ سرپرستی رسید و سرپرست ِ هشت زیردست شد. همانند ِ بسیاری از کسانی که نخستین بار است که سرپرست شده اند، جینا هم از این افزایش ِ مقدار ِ پاسخگوییهایاش احساس ِ غرقشدهگی داشت؛ و ساعتهای ِ بسیار زیادی زیر ِ فشار ِ کاری بود تا خود-اش را برساند، از جمله عصرها تا دیروقت. میتوان فهمید که وینس از این چیزها احساس ِ نادیدهانگاشتهگی داشت. وینس به سهم ِ خود باخبر بود که جینا نیاز داشت تا او بیشتر و با توجّه ِ کامل به او [جینا] گوش سپارد. وینس از این هم باخبر بود که جینا به تماس ِ سکسی ِ بیشتری با او نیاز داشت. این جا هم باز، نقشهای ِ جنسیتی برعکس ِ نقشهای ِ معمول شده بودند. جینا سه تا چهار بار در هفته سکس میخواست؛ وینس یک تا دو بار.
جالب این که، هم جینا و هم وینس درگیر ِ لاسزدنهای ِ (تلفن-هوشمندی ِ) پیاممتنی با آدمهای ِ دیگر شده بودند. هر یک مچ ِ آن دیگری را با بررسی ِ یواشکی ِ تلفن ِ آن دیگری گرفته بود. آنها گویا با اجازه دادن به همدیگر برای ِ جستوجوی ِ گسترده در تلفنشان همه چیز را روشن ساخته بودند. از آنها پرسیدم آیا در این نقطه هیچ پرسش ِ نپرسیدهای از دیگری دارند یا نه و آنها پاسخ دادند که نه. معمولاً، من این گونه از عشقولانهگیهای ِ برونزناشویی را ضربهای جدّی به اعتماد در رابطه میبینم. در این مورد، چنین نبود و یقین ندارم چرا. شاید به این دلیل که آنها آزادانه به دیگری دسترسی به تلفنشان را داده بودند و هیچ پرسش ِ نپرسیدهای نداشتند.
به هر حال، من احساس کردم باید به آنها رهنمودی بُرّنده و از دید ِ آنها (و بیشتر ِ آدمها) ضدّ ِ شم دهم – دست کشیدن از بررسی ِ یواشکی ِ تلفن ِ دیگری. از آنها پرسیدم که اعتماد چیست، و سپس پاسخام را به آنها دادم: اعتماد گونهای از ایمان است؛ یعنی، اعتماد باوری است در نبود ِ دانش ِ حتمی. اگر ما میدانستیم که خدا همان جا است، نیازی به این باور نبود که او همان جا است. ما فقط میدانستیم، همین. همین جور، اگر به یقین بدانیم که همسرمان به ما وفادار است، نیازی به باور ِ آن نداریم. ما فقط چنین چیزی را میدانیم، و بنابراین نیازی به اعتماد به آنها نداریم. این یعنی هر روزی که شخص ِ زناشوییده میکوشد تا دانش ِ حتمی از راست-و-درستی ِ همسر-اش به دست آورد در واقع باز-برقراری ِ اعتماد یک روز بیشتر واپسانده به عقب انداخته میشود.
نمیدانم آیا جینا و وینس چیزی را که داشتم در بارهی ِ اعتماد میفروختم خریدار شدند یا نه، ولی باید آن را میگفتم. معمولاً، شما به عنوان ِ رواندرمانگر باید چیزهایی را بگویید فقط چون درست است، حتّا اگر کارسپار آن را نپذیرد. مثلاً، اگر به کسی بگویید که از دیدگاه ِ حرفهای ِ خودتان او الکلی است، معمولاً با-جوش-و-کوش در آن باره میبگومگوید بگومگو میکند. ولی این کار به این معنا نیست که آن چه شما گفتید بیهوده بود، زیرا شخص ِ بعدی که به او بگوید الکلی است دومین شخصی خواهد بود که چنین چیزی را گفته است، نه نخستین شخص.
در پایان ِ نشست ِ نخست ِ زوجدرمانی، من هرگز پیشفرضام این نیست که کارسپاران میخواهند وقت ِ دیگری برای ِ نشست ِ دوم بگیرند. به آنها میگویم که میتوانند چنین کاری انجام دهند، اگر هر دو بیشک یقین دارند که چنین میخواهند. وگرنه، میتوانند فقط کارهای ِ پرداخت برای ِ این نشست را انجام دهند و سپس دوباره با من تماس بگیرند یا که نه هر جور خودشان دوست دارند. جینا و وینس هر دو یقین داشتند که میخواهند دوباره برگردند بنابراین به آنها تکلیف-مشقی دادم: خوانش ِ بلند-بلند.
مشق ِ پس از نشست ِ ۱: خوانش ِ بلند-بلند بهعنوان ِ تکلیف
تکلیف ِ آغازین در زوجدرمانی
معمولاً، نخستین چالش ِ فوت-و-فنّی ِ زوجدرمانگر این است که چهگونه یخ ِ زوج را بشکند. زمانی که زوجی به دفتر ِ او میرسند، بیشتر ِ وقتها، از هم بیگانه اند، از همنشینی با آن دیگری در-تنش اند، و نمیتوانند بدون ِ بحث با هم حرف بزنند. یا این که سراپا از هم میپرهیزند؛ من زوجی را میشناختم که برنامه ریخته بودند که هرگز در یک زمان در یک اتاق نباشند. پس، چهگونه باید گرمای ِ آغازینی را در فضا پراکند که کار، و شاید شفا، بتواند جان بگیرد و آغاز شود؟ رویکردهای ِ رفتار-گرای ِ آغازین بر بدهبستان ِ مثبت پای میفشردند و میکوشیدند آن را از همان آغاز با کمک ِ تکلیفهایی مانند ِ «روزهای ِ مراقبت» ِ استوارت (ر.م؛ اشتورات، ۱۹۸۰) بیافزایند. در ر.م، همسران فهرستی از ژِستهای ِ مثبت و مراقبتانه میسازند که همسرشان بتواند هر روز آنها را برایشان انجام دهد. برای ِ زوجهایی که من چنین چیزی را با آنها پیش بردم، ر.م جواب نداد. حال-و-هوای ِ میان ِ آنها بیش از اندازه پر از خشم و کینه بود که بتوانند چنین تکلیفی را یکروند انجام دهند؛ و هنگامی هم که انجام میدادند، بدهبستان ِ رفتارهای ِ مثبتشان آن اندازه از روی ِ بیمیلی بود که نمیتوانست درمانگرانه باشد.
من ناگهان به این رسیدم که واداشتن ِ زوجها به باهم-خواندن ِ کتابی در بارهی ِ زناشویی و حرف نزدن در بارهی ِ آن خوانشها، چه هنگامی که دارند آن کار را انجام میدهند و چه پس از آن، میتواند راهی باشد برای ِ این که آنها را به این نقطه برسانیم که در یک زمان در یک جا به گونهای باشند که بدون ِ درگیر شدن در دعوایی، گسیلندهی ِ رفتار ِ زبانی در بارهی ِ زناشویی به همدیگر باشند. در آغاز ِ راه، دستور ِ کار ِ من به زوجها همین بود. پس از سالها تجربهی ِ این تکلیف، دریافتم که زوجهایی که میخواستند و میتوانستند در بارهی ِ آن خوانش حرف بزنند چنین کاری را انجام میدادند، و آنهایی که نمیتوانستند بدون ِ کشمکش چنین کاری را انجام دهند انجام نمیدادند. پس دستور ِ کار ِ من هم دگرگون شد: هیچ حرفی هنگام ِ خوانش نباشد، زیرا آن گاه هیچ چیز خوانده نخواهد شد، ولی پس از آن مشکلی ندارد. دگرگونی ِ دیگری هم در سالهای ِ آینده در این دستور ِ کار پیش آمد. در آغاز، هنگامی که من از آن چه هماکنون میاندیشم بیشتر چنین میاندیشیدم که زناشویی از جنس ِ ارتباط و گذارگویی مذاکره است، از دو همدم میخواستم که همان جا، در نشست، با هم بگذارگویند تا به همنواییای بر سر ِ پنج بازهی ِ نیمساعته در هفته برسند که کار ِ خوانش را در آن بازهها انجام دهند. دیگر چنین چیزی نمیخواهم، و فقط به آنها میگویم به همنواییای بر سر ِ پنج ساعت ِ زمانی ِ معیّن، مثلاً ساعت ِ ۵ عصر ِ یکشنبه، برای ِ خوانش برسند. از آنها میخواهم، از هماکنون در همین نشست، یک نفر را به عنوان ِ گردهمآییگر و وقتنگهدار برای ِ خوانشها بگمارند، «یکی از شما باید وقتنگهدار باشد، کسی که میگوید، ۵:۰۰ عصر، زمان ِ آغاز، و ۵:۳۰، زمان ِ پایان است». از جینا و وینس پرسیدم که چه کسی میخواهد گردهمآییگر باشد و خب میشد یقین داشت که جینا داوطلب خواهد بود. پس گفتم، «وینس، تو وقتنگهدار باش. و جینا، این یعنی این که اگر هر یک از این زمانهای ِ قرار-شده بیآید و برود، و وینس هیچ چیزی در بارهی ِ آن نگوید، تو هم چیزی در آن باره نگو. وینس وقتنگهدار است، تو وقتنگهدار نیستی». بیش از ۴۰ سال ِ پیش درست بود، و هنوز هم درست است، که تقریباً بی-برو-برگرد همدمی که از این زوج به عنوان ِ گردهمآییگر داوطلب میشود همان پیگرداننده تعقیبگر (گوئرین، و دیگران، ۱۹۸۷) در این رابطه است؛ و من نمیخواهم خوانش چیز ِ دیگری باشد که جینا به خاطر-اش او را میپیگرداند. من خِرَدمایهی ِ خود-ام را به وینس و جینا توضیح دادم، و آنها ارزیابی ِ مرا از این که چه کسی چه نقشی را بازیکند درستشمردند، و همنوا شدند که وینس گردهمآییگر باشد.
من خوانشهایی از دو کتاب را تکلیفیدم تکلیف کردم – فصلهایی از کتاب ِ الکترونیک ِ کوچکام (۶۸ صفحه) در مورد ِ پندهای ِ زناشویی: «تازهعروسها و تازهدامادها: ده پند ِ سودمند برای ِ زناشویی ِ خشنودتان» (۲۰۱۲) [ترجمنده: این کتاب با همین نام و با ترجمهی ِ همین قلم به فارسی انتشار یافته است (سپیدفکر، ۱۴۰۲)]. از آنها خواستم که نخست سه فصل ِ پایانی، ۸ تا ۱۰، را بخوانند. فصل ِ ۸ از ناگزیری و بایستهگی ِ کشمکش در زناشویی حرف میزند. فصل ِ ۹ از این میگوید که آن چه جلوی ِ زوجها را در رسیدهگی ِ درست به کشمکش میگیرد کمبود ِ مهارتهای ِ ارتباطی نیست بلکه تابآوری ِ دلنگرانی است، به ویژه دلنگرانی ِ روبهرویی با خشم ِ همدم، و خشم ِ خود. این فصل با گردآیهای از قانونها برای ِ دعوا کردن به پایان میرسد، همان «قانونهای ِ دعوا»ی ِ گفتهشده در بالا بر پایهی ِ این منطق. فصل ِ ۱۰، کاملاً کوتاه، از اهمّیت ِ داور ِ بخشندهای برای ِ همسرتان بودن حرف میزند. چون جینا و وینس هر دو خودجوشی را برای ِ سکسینهگی ِ هیجانانگیز تقریباً بااهمّیت میدانستند از آنها خواستم که پس از آن فصل ِ ۱ را بخوانند، «زندهگی ِ سکسیتان را به دست ِ بخت و شانس نسپارید»، که مفهوم ِ خودجوشی را، چنان که در بارهی ِ سکسینهگی بهکاربسته شده است، میساختشکند، و سرانجام فصل ِ ۷ را، «رابطهی ِ سکسیتان را کودکایمن کنید (و بقیهی ِ رابطهیتان را)»، که از زوجها میخواهد پس از آمدن ِ فرزندان در زمان گذاشتن برای ِ خودشان بیرحمانه سنگدل باشند.
این فصلها، روی ِ هم ۲/۵ ساعت خوانش هم نمیشد، با این فرض که آنها هر پنج بار را بخوانند. بنابراین، از آنها خواستم کتاب ِ «میان ِ پدر-مادر و فرزند» (جینوت، ۱۹۷۵) را هم بخرند، به آنها گفتم که این کتاب دو-کاره است. این کتاب نخستین کتابی بود که میکوشید به پدر-مادرها بیآموزد تا مهارتهای ِ گوشدادن ِ راجری را برای ِ فرزندانشان بهکارگیرند. (در این چند دهه شماری از کتابهای ِ میمونکار هم پدید آمده اند، ولی من هنوز کتاب ِ جینوت را میپسندم. اگر کتاباش به چشم ِ زوجی تاریخگذشته باشد، از آنها میخواهم که سراغ ِ یکی از کتابهای ِ میمونکار ِ همروزگار-تر بروند، چهگونه حرف بزنیم که کودکان گوش دهند و گوش دهیم که کودکان حرف بزنند [فابِر و مازلیش، ۱۹۹۹].) توضیح دادم که منظور-ام از «دو-کاره» این است که بیشتر ِ آن چه کتاب در بارهی ِ چهگونهگی ِ حرف زدن با و گوش دادن به کودکان گفته است در حرف زدن با و گوش دادن به همدیگر هم کاربرد دارد. و چنین بود که نشست ِ نخست به پایان رسید.
پیش از رفتن به نشست ِ دوم، باید این را هم بیافزایم که بلند-بلند خواندن میتواند فراتر از یخشکن ِ آغازین بودن به شیوههای ِ دیگری هم سودمند باشد. زوجهایی که در حرف زدن با همدیگر در بارهی ِ رابطهی ِ سکسیشان پسرانده اند میتوانند کتابهایی را در بارهی ِ شگردهای ِ سکس با هم بلند-بلند بخوانند، مثلاً، «نمایشنامهی ِ عاشق ِ بزرگ» (پَجِت، ۲۰۰۵) یا حتّا داستان ِ شهوتانگیز، مثلاً، یکی از گردآیههای ِ ویراسته از سوی ِ لونی بارباخ (مثلاً، بارباخ، ۱۹۹۵) و از آن راه از دلنگرانیشان در بارهی ِ حرفهای ِ سکسی حسّاسیتزدایند.
مثال ِ دیگر: بیش از ۳۰ سال ِ پیش با زوج ِ آسیای ِ جنوبیای میکارکردم، هر دو مهندسانی سطح ِ بالا، به دنیا آمده، بزرگ شده، و آموزشدیده در شبهقارّهی ِ هند. در یک نقطه، درمان گویی با سر به دیوار خورد؛ نمیتوانستم هیچ پیشرفت ِ دیگری با آنها داشته باشم، اگرچه به راستی پیشرفت ِ بیشتر شدنی مینمود. درمانده و ناامید، پیشنهاد دادم که آنها این را بخوانند «آزمونبوتهی ِ خانواده: آزمایش ِ شدیدی از خانوادهدرمانی» (ناپییِر و ویتاکِر، ۱۹۷۸)، کتابی بر این محور که چهگونه تجربههای ِ خانوادهی ِ آغازین ِ ما بر انتظارهای ِ بزرگسالی ِ ما از پویاییشناسی ِ خانواده اثر میگذارند. من در پیشنهاد دادن ِ آن کتاب به آنها به این دلیل دست نگه داشته بودم که به گمانام آنها نمیتوانند با زوج ِ اهل ِ ویسکانسین، طبقهی ِ متوسّطی ِ امریکایی، و معمولیای که شخصیتهای ِ مرکزی ِ کتاب بودند ارتباط بگیرند. وقتی که بار ِ دیگر همدیگر را دیدیم، شوهر خبر داد که، برای ِ او، آن کتاب از-پرده-برون-افتادنی مکاشفهای بوده است. حوزههایی از تاریخچهی ِ زندهگیاش و روانشناسی ِ خود-اش در برابر ِ چشماناش روشن گشته بود که تا پیش از آن برایاش مات و گنگ بود. او با بلند-بلند خواندن ِ کتاب با زناش کار را آغازیده بود، ولی پیاماش به اندازهای گیرا بوده است که دیگر نتوانسته بود جلوی ِ خود-اش را بگیرد تا به تنهایی پیش-پیش آن را نخواند، و این کتاب ِ تقریباً پرحجم را در یک هفته به پایان رسانده بود. پس از آن بود که کار ِ من با او و زناش توانست پیش برود و به نتیجهی ِ موفّقیتآمیزی برسد.
سرانجام، «ناهمسانیهای ِ آشتیپذیر» (کریستِنسِن و جاکوبسون، ۲۰۰۲) وسیلهی ِ شگفتانگیزی برای ِ رشد ِ فهم ِ اهمّیت ِ سرنوشتساز ِ پذیرش ِ این نکته در زوج است که همدمتان خود ِ شما نیست بلکه کس ِ دیگری است؛ و بنابراین نمیتوان چشم-به-راه ِ این بود که همیشه با دیدگاههای ِ شما همنوا یا پذیرای ِ اولویتهای ِ شما باشد.
نشست ِ ۲. درمان
نشست ِ ۲ دو هفته بعد برگزار شد. جینا و وینس گزارش دادند که اندکی خوانش داشتند ولی نه چندان زیاد. آنها فقط آن اندازه پیش رفته بودند که فصلهای ِ گفتهشده در «تازهعروسها و تازهدامادها» را به پایان رسانند ولی «میان ِ پدر-مادر و فرزند» را نیآغازیده بودند. من خرسند بودم که آنها دستکم خوانشی داشته اند؛ و این یعنی خوانش ِ بیشتری هم خواهند داشت. آنها برنامهی ِ زمانیای ریخته بودند و وینس برای ِ چند خوانشی که داشتند نقش ِ یادآور را بازیکرده بود، و سپس دیگر آن کار را انجام نداده بود. جینا پیرُو ِ دستور ِ کار ِ من خود-اش هرگز یادآور نبوده است، و از این که نمیتوانسته چنین باشد سرخورده بود. دلیلی که وینس برای ِ نا-یادآوری ِ خوانش پیش میکشید همان دلیلی است که زوجها بیشتر ِ وقتها پیش میکشند: گرفتار بودن. اکنون به یاد ندارم که آیا به آنها این را گفتم یا نه، این کنایه که آنها برای ِ درمان میآیند و با این همه گویا زمان ِ بسندهای برای ِ کُنِشیدن ِ رابطهیشان ندارند، ولی احتمالاً گفته ام.
گاهی در نشست ِ دوم زوجها گزارش میدهند که هیچ خوانشی انجام نداده اند زیرا موفّق به همنوایی بر سر ِ زمانبندیای نشده اند. گاهی به این دلیل که کوشیده اند و شکست خورده اند، گاهی به این دلیل که اصلاً نکوشیده اند. در آن نقطه من واقعاً آنها را میوادارم تا همین جا گفتوگویی در این باره داشته باشند که کِی بخوانند، و انگیزش و مربّیگری ِ در-خوری هم میدهم تا آنها را به خطّ ِ پایان برسانم. این جا مراقب ام که سرشت ِ گفتوگویشان را به شکل ِ «گذارگویی» مذاکره و همنواییشان توافقشان را به شکل ِ «سازش» مصالحه در نیآورم.
گذارگویی مذاکره و سازش کارهایی هستند که ما با آدمهایی انجام میدهیم که عشقی به آنها نداریم. من ماشینی دارم و میخواهم آن را به قیمت ِ ۱۰۰۰ دلار بفروشم. آن را ۱۲۰۰ دلار پیشنهاد میدهم. آقای ِ جو بلو میگوید که ۸۰۰ دلار برای ِ آن به من خواهد داد. ما سر ِ ۱۰۰۰ دلار با هم میسازشیم و هر دو خشنود راهمان را میگیریم و میرویم. من مراقب ِ بهروزی ِ جو نیستم و او هم مراقب ِ بهروزی ِ من، پس میگذارگوییم و میسازشیم. اگر من کم-و-بیش مراقب ِ بهروزی ِ جو بودم شاید آن ماشین را ۸۰۰ یا ۶۰۰ دلار به او میفروختم، یا حتّا ۱۰ دلار. ولی این دیگر ناماش گذارگویی مذاکره نبود و قیمت ِ پایانی را هم نمیتوان سازش خواند بلکه یک هدیه بود. آدمهایی که با هم زناشوییده اند به راستی مراقب ِ بهروزی ِ همدیگر اند (دستکم باید باشند) و بنابراین وقتی به همنواییای میرسند که به سود ِ یکی یا هر دوی ِ آنها کاملاً بیشینه نیست در واقع آنها نمیگذارگویند مذاکره نمیکنند بلکه دارند به همدیگر هدیههایی از سر ِ نیکسرشتی میدهند. واژهگان ِ تراکنشی ِ بازرگانی این جا کاربردی ندارند.
از جینا و وینس پرسیدم که از نشست ِ نخستمان تا کنون چهها گذشته است، و آنها گزارش دادند که همه چیز بهتر شده است. هر گاه زوجها گزارشی از بهتر شدن ِ کارها میدهند پاسخ ِ بیدرنگ ِ من این است، «هر یک از شما، اگر از سوی ِ خودتان حرف بزنید، چه چیزهایی انجام دادید تا کارها بهتر شوند. هر کدامتان خواستید میتوانید اول بگویید». شگفتزده و خرسند بودم که وینس نخست زبان گشود و گفت این بهبود به این دلیل بود که آنها زمانی برای ِ حرف زدن گشودند و کنار گذاشتند، صدایشان را بالا نبردند، و فصلهای ِ گفتهشده در «تازهعروسها و تازهدامادها» را خواندند. (اگر بخواهم سخت بگیرم، وینس پرسش ِ مرا پاسخ نداد زیرا او داشت در بارهی ِ جینا در کنار ِ خود-اش حرف میزد، ولی این اجازه را دادم زیرا در بارهی ِ خود-اش هم داشت حرف میزد. اگر پاسخاش در بارهی ِ جینا بود بیدرنگ وسط ِ حرفاش میپریدم و به او میگفتم که در بارهی ِ خود-اش حرف بزند، نه او.) جینا گفت که یادمندیِ بیشتری در برابر ِ مرزهای ِ کاری داشته است و تلاش ِ آگاهانهای به خرج داده است تا بیشتر در-اکنون حاضر باشد. او سپس این را هم افزود که وینس بسیار توجّه ِ بیشتری داشته است. من وسط ِ حرفاش پریدم، زیرا داشت در بارهی ِ او حرف میزد، ولی خوشحال بودم که آن اطّلاعات را داشتم.
از آن جا که گویا کمی روی ِ غلتک افتاده بودند، تصمیم گرفتم اندکی فشار ِ بیشتری بیآورم: فصل ِ ۶ را از «تازهعروسها و تازهدامادها» (هامبورگ، ۲۰۱۲)، «همدیگر را بسِتایید»، به عنوان تکلیف دادم و آنها را واداشتم تا بدهبستانی از ستایشها و قدردانیها داشته باشند.
مشق ِ نشست ِ ۲ برای ِ نشست ِ ۳: بدهبستان ِ ستایشها و قانونهای ِ دعوا
چنان که تا کنون به خوبی شناختهشده است، بنا بر پژوهش ِ گاتمن، زوجهای ِ نا-درمانده دیدگاههایی با ظرفیت ِ مثبت را بسیار بیشتر از دیدگاههای ِ منفی میبدهبستانند، در حالی که زوجهای ِ درمانده نسبت ِ برابری از دیدگاههای ِ مثبت و منفی را میدهند و میستانند. فصل ِ ۶ از «تازهعروسها و تازهدامادها» از کنش ِ سادهی ِ سپاسگزاری از همدیگر به عنوان ِ راهی برای ِ گرمابخشی به حال-و-هوای ِ میان ِ دو همدم حرف میزند. هنگامی که تکلیف ِ بدهبستان ِ ستایشها را میدهم به آنها میگویم که برای ِ چهگونهگی ِ انجام ِ آن دقیقاً پیرو ِ دستورهای ِ آمده در کتاب باشند. آن دستورها چنین اند:
گاهی از زوجها میخواهم که این ستایشها را به شکل ِ ساختارمندتری بدهند و بستانند. اهمّیتی ندارد که چه کسی نخست آن را انجام دهد، ولی دانستن ِ این که چه کسی نخست آن را انجام میدهد سودمند است. شما میتوانید هر بار یک هفته نوبتی نفر ِ نخست باشید. زمان ِ بدهبستان ِ ستایش هر شب درست پیش از به خواب رفتن است. اگر شما هر دو با هم به تختخواب میروید، این کار را پیش از خاموشیدن ِ لامپها انجام دهید. اگر یکی از شما به عادت ِ همیشهگی زودتر از دیگری به تختخواب میرود، پس پیش از این که نفر ِ نخست به تختخواب برود این کار را انجام دهید. آن چه به زوجهای ِ درمانده میگویم ولی نیازی نیست که به شما بگویم این است که ستایشهایتان باید معیّن و مثبت باشند، و نباید تله یا حرف ِ نیشداری در پایان ِ حرفشان قرار دهند. منظور ِ من از معیّن این است که شما باید رفتاری را معیّن کنید که کسی اگر ویدئویی از همسرتان را میتماشایید میتوانست آن رفتار را بشناساید. مثلاً شما باید بگویید، «من این رفتار-ات را میستایم که رختچرکهایات را امروز در سبد ِ رختچرکها قرار دادی»، به جای ِ این که بگویید، «من این را میستایم که امروز پاکیزه بودی». منظور-ام از مثبت بودن این است که باید در بارهی ِ چیزی مثبت حرف بزنید که همسرتان به راستی انجام داده است، به جای ِ چیزی منفی که او انجام نداده است. پس نباید بگویید، «من این را میستایم که امروز رختچرکهایات را نگذاشتی همین جور روی ِ زمین بمانند». و سرانجام، نباید حرف ِ نیشداری به آن بیافزایید، چیزی مانند ِ این، «من این رفتار-ات را میستایم که رختچرکهایات را امروز در سبد ِ رختچرکها قرار دادی – چون معمولاً شلخته ای». من به زوجها پیشنهاد میدهم که هر شب هر نفر فقط یک ستایش بدهد و بستاند. و، همچنین، به راستی روزی نیست که همسرتان هیچ کاری انجام نداده باشد که شایستهی ِ ستایش ِ شما باشد. (هامبورگ، ۲۰۱۲)
سکّهای انداختم تا تصمیم بگیریم که چه کسی در این دو هفتهی ِ میان ِ این نشست و نشست ِ بعدی باید نفر ِ نخست باشد، و جینا نخستین نفر شد.
بیشتر ِ زمان ِ باقیمانده از این نشست به کامل کردن ِ ارزیابی ِ آغازین گذشت، به ویژه گردآوری ِ اطّلاعاتی در بارهی ِ خانوادهی ِ خونیشان که در بالا توصیف شد. روشن شد که تنش ِ میان ِ جینا و خواهر-اش، آندرا، سرچشمهی ِ ستیهِش جدال میان ِ جینا و وینس شده است. وینس، در پاسخ به رفتار ِ بیرحمانهی ِ آندرا در برابر ِ جینا، نفرت ِ جوشانی از آندرا در دل پرورده است. او میخواست که خود-اش و جینا ارتباطشان را با آندرا برای ِ همیشه ببُرند. احساسهای ِ جینا به خواهر ِ دوقلویاش آمیختهگی و پیچیدهگی ِ بیشتری داشتند که خب میشد چنین چیزی را فهمید، و او میخواست که همچنان به ساختن ِ رابطهای با خواهر-اش بکوشد.
آنها از پیش فصل ِ ۹ از «تازهعروسها و تازهدامادها» را خوانده بودند، بنابراین از پیش با قانونهای ِ دعوا آشنا بودند. از آنها خواستم که زمانی را قرار بگذارند تا قانونهای ِ دعوا را در حرف زدن بر سر ِ این که در مورد ِ آندرا چه کاری انجام دهند، به کار بندند. رک-و-راست به آنها گفتم که، با این که بهبودبخشی ِ من برای ِ، مثلاً، پریشانهولی بر پایهی ِ علم است، بهبودبخشی ِ من برای ِ زوجها – بهبودبخشی ِ هر کسی، نه تنها من، میتوانم این را با دلیل نشان دهم – بیشتر بر پایهی ِ دیدگاه است تا علم، و بنابراین در زوجدرمانی بسیار کمتر از فرد-درمانی چیزهایی هست که من بتوانم با یقین در بارهی ِ آنها ادّعا داشته باشم. ولی، در ادامه گفتم که، میتوانم با یقین به آنها بگویم که اگر قانونهای ِ دعوا را به کار گیرند آن قانونها جواب خواهند داد. آن قانونها جواب میدهند چون به آنها یاری میرسانند که دلنگرانی ِ برآمده از کشمکش ِ خود را در مرزهای ِ مدیریتپذیری نگاه دارند. دلنگرانیشان کنترول میشود زیرا نیازی نیست نگران ِ این باشند که در این کشمکش از سوی ِ آن دیگری غرق خواهند شد. آنها غرق نخواهند شد زیرا میدانند که آن دیگری در کمتر از یک دقیقهی ِ دیگر خفه خواهد شد (دیگر حرف نخواهد زد).
ذات ِ این قانونها توصیفگر ِ یک روال ِ نوبتگیری است. هنگامی که یکی از دو همدم میدریابد که درگیر ِ بگومگویی شده اند، باید آن واژههای ِ جادویی را به زبان آورد، «بیا بنشینیم». سپس آن زوج به آن نقطهای – میز ِ آشپزخانه یا هر جایی – میروند که برای ِ انجام ِ بحثها برگزیده اند. سپس زمانسنج ِ تلفنهمراهشان را روی ِ ۱ دقیقه میگذارند – کتاب میگوید ۱ یا ۲ دقیقه ولی برای ِ بیشتر ِ زوجها به باور ِ من نوبتهای ِ یک-دقیقهای جواب ِ بهتری میهد – و هنگامی که صدای ِ بیپ-بیپ ِ زمانسنج بلند میشود هر کسی که دارد حرف میزند باید خاموش شود. او نباید دیگر حرف بزند حتّا اگر احساس میکند که در میانهی ِ بااهمّیتترین چیزی است که تا کنون گفته است. زمان ِ او به پایان رسیده است؛ نوبت ِ آن دیگری است. آخرین قانون از قانونهای ِ دعوا میگوید که دعوا تنها با همرأیی ِ هر دو نفر میتواند به پایان رسد؛ هیچ کس نمیتواند دعوا را نافرجام بگذارد. قانونهای ِ دیگری هم هستند، مثلاً در بارهی ِ وقت ِ استراحت، که بر اساس ِ این قانونهای ِ پایه ساخته-و-پرداخته میشوند ولی ذاتاش همینها هستند.
وینس و جینا بر سر ِ آزمودن ِ این قانونها همنوا شدند، و قرار گذاشتند در بارهی ِ موضوع ِ آندرا با بهکارگیری ِ آنها صبح ِ شنبهی ِ آینده حرف بزنند.
نشست ِ ۳. درمان
نشست ِ سوم پس از دوازده روز برقرار شد. آنها گویی همچنان داشتند بهتر میشدند. جینا گفت که این یکی از بهترین هفتههایشان در بازهای بلند بود. او قدردان بود که وینس به او اجازه داد حرف بزند و به جای ِ تلاش برای ِ دادن ِ راهکار فقط گوش داد. آنها قانونهای ِ دعوا را برای ِ حرف زدن در بارهی ِ مشکل ِ آندرا به کار گرفته بودند و گویا با کمک ِ آنها گامی رو به جلو برداشته بودند. آنها به راستی بدهبستانی از ستایشها داشتند و گویا از انجام ِ آن کار خوششان آمده بود. رهنمود-ام به وینس این بود که او کسی باشد که ستایشها را در دو هفتهی ِ بعدی میآغازد. در نقطهای آنها را واداشتم که در بارهی ِ موضوعی – نمیدانم چه بود – با هم حرف بزنند و بر پایهی ِ مشاهدهی ِ آن پیشنهادی به جینا دادم. به گمانام آمد که زبانیگریهای ِ او بیش از اندازه بلند بودند، پیامهای ِ بسیار زیادی را در یک گفتار میانباشت، به گونهای که وینس نمیتوانست همهی ِ آنها را در حافظه نگاه دارد – به ویژه پیام ِ نخست را که معمولاً پیامی بود که بیش از همه نیازمند ِ پاسخ بود. بنابراین بلندی ِ گفتارهایاش این ظرفیت را داشت که گفتوگوهایشان را از ریل بیرون بیاندازد. من پیشنهاد دادم که او به کوتاهی ِ گفتارهایاش و محدودیت ِ آنها به یک پیام در هر گفتار توجّه داشته باشد. سپس کمی در بارهی ِ فاصلهگذاری ِ فرزندان حرف زدیم؛ گویا همهی ِ ما همنوا بودیم که فاصلهی ِ سنّی ِ نزدیکتر میان ِ فرزندان بهتر است. سرانجام، من برایشان از شگردهای ِ گوشدادن ِ بازتابی ِ راجری گفتم و پیشنهاد دادم که کمکم بازتابش را برای ِ همدیگر بهکارگیرند. (تا این جا آنها تنها فصل ِ نخست از «میان ِ پدر-مادر و فرزند» را خوانده بودند، بنابراین در نیافتند که اشارهی ِ من به موضوع ِ آن کتاب بود.)
مشق ِ نشست ِ ۳ برای ِ نشست ِ ۴: مهارتهای ِ گوشدادن ِ راجری
من به این باور رسیده ام که گوشدادن ِ بازتابی ِ راجری بیگمان بهترین ابزاری است که در رابطههای ِ انسانی میتوان یافت. این روش باید به همهی ِ دانشآموزان ِ دبیرستانی آموزش داده شود. من بیشک همهی ِ کارسپارانام، چه فردها و چه زوجها، را در نقطهای از درمانشان با این روش میآشنایم. بسیاری از کارسپارانام در آموزش ِ مدیریت ِ کسبوکار با چنین چیزی آشنا شده اند، ولی آنها همهگی بی-برو-برگرد آن را نادرست فراگرفته اند – همچنان که به راستی من و بسیاری از درمانکاران هم چنین فراگرفته ایم. آنها و ما گوشدادن ِ بازتابی را به عنوان ِ یک جور ترفند ِ زبانشناختی و بازگزاری بازگویی فراگرفته ایم: به شخص ِ روبهرو گوش بده، واژههایاش را کمی بالا و پایین کن، و سپس نسخهای از آن چه را به شما گفته اند دوباره به خودشان بگو؛ این کار احساس ِ خوبی در آنها خواهد ساخت، احساس ِ شنیده شدن. ولی کارل راجرز هنگامی که گوش میداد، با خود-اش به این نمیاندیشید که، «چهگونه واژهها را کمی بالا و پایین کنم؟ چهگونه این را بازگزارم؟». او یادمند بود که هر چیزی که هر کسی میگوید نوک ِ کوه ِ یخی از معنا است. و او پی برده بود که اگر اندکی از منظور ِ کارسپار را از آن چه داشته میگفته است، بتواند به کارسپار بازخورانَد بازخورد دهد، چنین کاری میتواند یاریبخش ِ کارسپار باشد تا لایروبی ِ بیشتری از آن کوه ِ یخ داشته باشد، کد ِ زبانیای به آن پیوند زند، و تجربهی ِ روانشناختی ِ خود-اش را به عنوان ِ اطّلاعات در-دسترستر داشته باشد.
پیش از این که حرفی از گوشدادن ِ راجری به هر یک از کارسپارانام بزنم، در گفتوگوهای ِ معمولمان ناآشکارا چندین نمونه از چنین کاری را انجام میدهم تا بتوانم به آنها بازبُرد ارجاع دهم. سپس، همچنان که گفتوگویمان در بارهی ِ بازتابش پیش میرود، بارها بازتابشهایی از آن چه کارسپار میگوید میدهم، و بیدرنگ آنها را به عنوان ِ چنین چیزی میشناسایم. این روال نشاندهندهی ِ نخستین چیزی است که آدمها باید فراگیرند اگر واقعاً بخواهند که گوشدادن ِ راجری را بهکارگیرند: این که هیچ کسی حتّا نمیفهمد که شما دارید چنین کاری انجام میدهید. بازتابش کاملاً ناآشکار است. پایفشاری بر این نکته اهمّیت دارد زیرا هر کسی که در گوشدادن ِ بازتابی تازهوارد باشد یقین دارد که همه میفهمند که او دارد آنها را میطوطیگوید با این که او واقعاً چنین کاری انجام نمیدهد.
وِکسلِر (۱۹۷۴) مفهوم ِ «چارچوبهای ِ بازبُرد» را پیشنهاد داد تا ماهیت ِ حقیقی ِ گوشدادن ِ راجری را روشن سازد. چنان که وِکسلِر میگوید، هنگامی که ما به شیوهی ِ عادی به کسی پاسخ میدهیم، داریم از درون ِ چارچوب ِ بازبُرد ِ ارجاع ِ خودمان پاسخ میدهیم. هنگامی که در حالت ِ بازتابی به آنها پاسخ میدهیم داریم از درون ِ چارچوب ِ بازبُرد ِ ارجاع ِ آنها پاسخ میدهیم. این جا مثال ِ سادهای میآورم که برای ِ نشان دادن ِ معنای ِ این نکته به کار میگیرم:
فرض کنید کسی به سوی ِ من میآید و میگوید، «سام، مادر-ام مُرد». من میتوانم پاسخ ِ کاملاً همدلانه، از ته ِ دل، و در-خوری بدهم، «بسیار متأسف ام که این خبر را میشنوم». ولی این پاسخ از درون ِ چارچوب ِ بازبُرد ِ من میآید زیرا هنگامی که او به من گفت که مادر-اش مرده بود به پاسخ ِ من نمیاندیشید. او داشت به این بوده فکت میاندیشید که مادر-اش مرده است. اگر به جای ِ آن، من پاسخ میدادم که، «ای وای، مادر-ات مُرد»، من دارم از درون ِ چارچوب ِ بازبُرد ِ او پاسخ میدهم. یعنی، من دارم با او در بارهی ِ چیزی حرف میزنم که او داشت در آن باره میاندیشید وقتی که داشت با من حرف میزد. این است فرق ِ روبهروی ِ کسی نشستن با در کنار ِ او نشستن.
من از وینس و جینا نخواستم که نشستهای ِ تمرینی ِ رسمیای برای ِ گوشدادن ِ راجری برپا دارند. فقط آنها را با این ایده آشناییدم، کوشیدم به آنها بباورانم که ایدهی ِ خوبی است، و آنها را به آزمودن ِ آن برانگیختم.
نشست ِ ۴. درمان
ما قرار ِ نشست ِ بعدی را برای ِ دو هفتهی ِ دیگر گذاشته بودیم، ولی پس از تنها یک هفته پیامی از جینا گرفتم، که درخواست ِ نشستی فوری داشت. زمان ِ خالی داشتم، پس همان روز دیداری با آنها داشتم. آنها دعوای ِ بزرگی داشته اند. جینا در بارهی ِ پایبندی ِ کاری ِ بااهمّیت و وقتگیری تا لحظهی ِ آخر چیزی به وینس نگفته بود. من با آنها در بارهی ِ کشمکش ِ پیش-بار در برابر ِ پس-بار حرف زدم: در رابطهای زنده، شما گزینهای به عنوان ِ پرهیز از کشمکش در دست ندارید. شما فقط گزینهی ِ دیر یا زود پیش آوردن ِ موضوع ِ کشمکشآمیز را دارید – و همیشه بهتر است هر چه زودتر، به جای ِ دیرتر، آن را پیش آورید و بر سر-اش بجنگید و دعوا کنید. وینس هم همچون جینا، بدون ِ این که نخست به او آمادهباشی داده باشد، نام ِ خودشان را در فهرست ِ خواستاران ِ یک باشگاه ِ تفریحی ِ برونشهری نوشته بود، و همین مایهی ِ بحثشان شده بود.
از آنها پرسیدم آیا قانونهای ِ دعوا را به کار گرفته بودند یا نه. آنها گفتند که بله و این قانونها تا اندازهای به آنها یاری رسانده بودند. مشکل این بود که آنها درست پس از آن دست به دامان ِ این قانونها شده بودند که دیگر دعوا از کنترولشان در رفته بود و داشت آسیب به بار میآورد. برای ِ کارسپاران چندان نامعمول نیست که، در آغاز، قانونهای ِ دعوا را تنها به عنوان ِ کاری از سر ِ ناچاری و پس از این که دیگر خیلی دیر شده است به کار گیرند، یا اصلاً آنها را به کار نگیرند با این که کاملاً باخبر اند که باید به کار گیرند. در چنین موردهایی من معمولاً آنها را میوادارم که، در همان نشست، با بهکارگیری ِ قانونهای ِ دعوا گفتوگویی بکُنِشند در بارهی ِ همان چیزی که داشتند بر سر-اش دعوا میکردند. من فقط با زمانبندی ِ نوبتها برای ِ آنها کمکدستشان میشوم. اجازه میدهم که این روند ۱۰ تا ۱۵ دقیقه پیش رود و سپس از آنها میپرسم چه ناهمسانیهایی در این کار با آن چه در خانه رخ داد دیدید. آنها بی-برو-برگرد گزارش میدهند که بهکارگیری ِ قانونهای ِ دعوا پربارتر از دعوا کردن به شیوهی ِ معمولشان است. یادداشتهای ِ من چیزی نمیگویند که آیا این کار را با جینا و وینس انجام دادم یا نه، ولی شاید انجام داده باشم.
موضوع ِ اعتماد دوباره در این نشست پیش آمد. وینس احساسهای ِ بدگُمانانهای در بارهی ِ رابطهی ِ جینا با یکی از زیردستاناش داشت، که از دید ِ وینس داشت زیادی-خودمانی میشد. جینا این مورد را درست میدانست، و پذیرفت که مرز ِ پررنگتری میان ِ خود-اش و زیردستاش بکشد. جینا هم موردی از موضوع ِ اعتماد را پیش کشید: وینس تا پس از زناشوییشان به او نگفته بود که بدهیای دارد که از قمار ِ ورزشی انباشته بوده است. گویا آنها از پس ِ این موضوع برآمده اند و جینا هماکنون آسوده است که وینس کارهای ِ مالی ِ خانواده را بر دوش دارد. در هر حال، اکنون که دارم داستان ِ این نمونه را مینویسم، دارم با خود-ام به این میاندیشم که چرا در آن نقطه بیشتر به کند-و-کاو ِ موضوع ِ اعتماد نپرداختم. شاید دلنگران بودم که نکند دارم چوب در کندوی ِ زنبورها فرو میبرم. اگر چنین بوده باشد، این را یکی از اشتباههایی میدانم که در برابر ِ این زوج انجام داده ام.
مشق ِ نشست ِ ۴ برای ِ نشست ِ ۵: خوانش ِ با هم و بدهبستان ِ ستایشها
آنها «میان ِ پدر-مادر و فرزند» را تنها یک بار خوانده بودند. از آنها خواستم درست پس از پایان ِ نشست زمانبندی ِ خوانشی برای ِ بازهی ِ بعدی برقرار سازند. و از وینس خواستم که همچنان بدهبستان ِ ستایشها را در هفتهی ِ آینده کلید بزند و سپس جینا باشد که آن را کلید میزند. یک چیز ِ دیگر هم افزودم. در آغاز ِ این نشست آنها گفته بودند که حرف ِ طلاق در آن دعوا پیش آمده بود که همان هم این نشست ِ فوری را پیش آورده بود. از هر یک از آنها پرسیدم که آیا هماکنون هیچ نیّتی برای ِ طلاق گرفتن را دارند در سر میپرورند یا نه. هر دو گفتند نه. و سپس من به آنها گفتم که اگر نیّت ِ جدّیای برای ِ طلاق در سر نداشتند باید هر گونه حرف زدن در آن باره را کنار بگذارند.
نشست ِ ۵. درمان
نشست ِ بعدی سه هفته بعد انجام شد. جینا و وینس گزارش دادند که کارها اندکی بهتر پیش رفتند. دوباره از آنها خواستم که بگویند هر یک چه کاری انجام داده بودند تا سهمی در این بهبود داشته باشند. وینس گفت که هنگام ِ حرف زدن ِ جینا با او بیشتر نقطهی ِ نگاهاش را روی ِ جینا نگاه میداشت و این که داشت زمان ِ بیشتری برای ِ حرف زدن با او میگذاشت. جینا گفت که او ستایشهای ِ بیشتری از کارهایی داشته است که وینس انجام داده است. او همچنین ساختاربندی ِ بهتری از روز ِ کاریاش داشته است و تا پیش از ساعت ِ ۵:۰۰ از محلّ ِ کار بیرون میآمده است.
از زمانی که جینا سر ِ کار برگشته بود، وینس کوچولو، دوشنبه تا جمعه، بیشتر ِ روز را در مهد ِ کودک ِ ویژهی ِ نوزادان میماند. ولی به دلیل ِ ترس از کوویدی که در مهد ِ کودک پدید آمده بود، در دو هفتهی ِ پیش وینس و جینا در خانه مراقب ِ او بودند، و به خوبی به عنوان ِ تیمی دو-نفره کارکرده بودند. ولی هر از گاهی سر ِ راه ِ هم قرار گرفتند، به بحث در این باره پرداختند که دقیقاً چهگونه باید کارهای ِ نوزاد را انجام داد، مثلاً، هنگام ِ پوشکیدن ِ نوزاد چهگونه باید او را روی ِ میز ِ قرار دهند. دیگر زمان زمان ِ «سکّه انداختن» بود.
مشق ِ نشست ِ ۵ برای ِ نشست ِ ۶: سکّه انداختن
برای ِ من جای ِ شگفتی دارد، اگرچه کاملاً همهگیر است، که زوجها میتوانند درگیر ِ ناهمنواییهای ِ سوزانی در بارهی ِ تصمیمهای ِ کارخوردی ِ موردی ِ کوچکی شوند که برآمد ِ آن در هر حال خوب خواهد بود، جدا از این که آن تصمیم به شیوهی ِ چه کسی پیش رود – مثلاً، این که هماکنون به نوزاد غذا داده شود یا نیم ساعت ِ دیگر، یا حتّا این که به کدام رستوران یا سینما بروند. چنین ناهمنواییهایی به ویژه هنگامی سمّی میشوند که داستان از موضوعی که روی ِ دستمان مانده است به این سو میچرخد که حق با کدام یک از دو همدم است (هامبورگ، ۲۰۰۰). در آن نقطه، زوج خودشان را درون ِ جایگاههایی به بند کشیده اند که نمیتوانند بدون ِ از دست دادن ِ آبرویشان خود را از آن برهانند، و بنابراین هر دو در بنبست اند. روشی ساده که زوجها میتوانند این بنبست را از سر ِ راه بردارند این است که همین که میدریابند که در چنین ناهمنواییای هستند سکّه بیاندازند. با از-پیش-همنوایی برای ِ انجام ِ چنین کاری در این لحظهها، زوجها دارند پیمان میبندند که روی ِ جایگاههای ِ نانرمشپذیری چمباتمه نزنند.
سکّه انداختن گویی شیوهای بس-ساده و خوشخیم برای ِ مدیریت ِ چنین بگومگوهایی است، ولی زوجها در برابر ِ آن میایستند. ما همهگی سرمایهگذاریای روی ِ بر-حق-بودن داریم؛ و هر چه هوشمندتر و درسخواندهتر باشیم، آن سرمایهگذاری هم سنگینتر است. برای ِ آدمها دشوار است که کار را به سکّه انداختن بسپارند، به ویژه در ناهمنواییهایی بر سر ِ چهگونهگی ِ مدیریت ِ فرزندان. با این همه، چهگونه آنها میتوانند بر سر ِ این که سکّه به سود ِ آن دیگری – پدر یا مادر – بیآید بریسکند ریسک کنند، و سپس آسیب ِ فاجعهباری بر سر ِ بچّه فرود آید. برای ِ چیره شدن بر این سرچشمهی ِ ایستادهگی، پدر-مادرها نیاز به آموزش ِ اندکی در روانشناسی ِ بالندهگی رشد و توسعه و انسانشناسی ِ اجتماعی دارند که من تقریباً این چنین به آن میپردازم:
شما باید بفهمید که در میان ِ کودکان قاعده بر واگشتپذیری تابآوری است، نه آسیبپذیری. کودکان میتوانند همه جور تجربههای ِ کودکی ِ روانگزایی را بتجربند تجربه کنند، و در هر حال به شکل ِ بزرگسالان ِ خشنود و ذهندرستی ببالند. برخی از آنها بدجور از بدبختیهای ِ کودکی ترسیده و رمیده خواهند بود ولی بیشینهی ِ بسیار بزرگی از آنها چنین نخواهند بود. کودکانی که در پرورشگاههای ِ وحشتناکی در زمان ِ رژیم ِ کمونیستی در رومانی بالیدند مثالی از این مورد هستند. حالا آن نکته را در کنار ِ این یکی بگذارید: اگر با نگاهی میان-فرهنگی به روالهای ِ پرورش ِ فرزند بنگرید، گسترهی ِ سرگیجهآوری از رویکردها را خواهید دید – در برخی انضباط ِ سفت-و-سخت، در برخی دیگر شل-و-ول؛ در برخی قنداقپیچیدن و در برخی دیگر نه؛ شیر دادن از شیشهشیر در برابر ِ شیر دادن از سینه؛ خواباندن در همان تختخواب ِ پدر-مادر یا نخواباندن، و از این دست. و با این همه بیشینهی ِ گستردهای از کودکان به شکل ِ بزرگسالان ِ خشنود و تندرستی میبالند. این یعنی اگر شما، جینا و وینس، ناهمسانیای در بافتار ِ فرهنگ ِ امریکایی در بارهی ِ چهگونهگی ِ رفتار با وینس کوچولو داشته باشید، آن ناهمسانی در بازهی ِ گستردهای از روالهای ِ پذیرفتنی ِ پرورش ِ فرزند در جهان چنان ریز خواهد بود، که بچّه جدا از این که شما چه کاری انجام دهید در هر حال ایمن خواهد بود.
همین که زوجها با سکّه انداختن برای ِ ناهمنواییهای ِ کارخوردی موردی راحت میشوند، چنین چیزی را آزادیبخش میبینند.
همچنان که داشتیم در بارهی ِ بزرگکردن ِ وینس کوچولو حرف میزدیم، روشن شد که جینا و وینس چندان چیزی در بارهی ِ بالندهگی ِ کودک نخوانده بودند. بنابراین سفارش ِ من این بود که کتاب ِ «سه سال ِ نخست ِ زندهگی» (وایت، ۱۹۹۵) و، بعد از آن، کتابی از استاد ِ من، ناتان آزرین، «آموزش ِ توالت رفتن در کمتر از یک روز» (آزرین و فاکس، ۲۰۱۹) را بخوانند. همچنین به آنها گفتم یادشان باشد که بازتابش ِ راجری را بتمرینند تمرین کنند. (آنها گفتند «اندکی» آن را انجام داده اند که یعنی، چندان انجام نداده اند.)
نشست ِ ۶. درمان
در نشست ِ بعد، سه هفته پس از نشست ِ پیشین، غوغایی پیش آمد. جینا پی برده بود که وینس پول ِ خیلی زیادی را بدون ِ این که به او بگوید برای ِ خرید ِ ساعتمچی و رمز-ارز خرجیده بود. جینا گفت او احساس میکند که راست-و-درست نبودن ِ وینس پایهی ِ همهی ِ مشکلهای ِ دیگرشان است. در این نقطه برای ِ من روشن بود که این بار باید رُکتر و ریزبینانهتر از پیش با موضوع ِ اعتماد/راستی روبهرو شوم. پس کار ِ بدیهی (برای ِ درمانگر) را انجام دادم و از وینس پرسیدم چه چیزی در مورد ِ پرورش ِ کودکیاش او را به این رساند که با چنین شیوههایی رفتاری دغلبازانه داشته باشد. در پاسخ به آن پرسش، وینس بلند-بازهتر از همهی ِ نشستها در آن نشست حرف زد. او توضیح داد که هم پدر و هم مادر-اش، هنگامی که او کودک بود، به تندی کیفردهنده تنبیهگر بودند. به ذهن ِ آن زمان ِ او، گویی این طور بود که آنها او را به خاطر ِ هر کاری که انجام میداد کیفر میدادند تنبیه میکردند، و بنابراین او باید تا جایی که میتوانست کارهایی را که انجام میداد پنهان نگاه دارد. این یعنی دروغگویی، عادتی که او با خود به بزرگسالیاش و زناشوییاش آورده بود. به وینس گفتم که اگرچه دلیلهای ِ زندهگی-تاریخچهای ِ خوبی برای ِ دروغگوییاش وجود داشته است، بیشتر از آن دیگر زناشوییاش را به خطر میاندازد. سپس به او در بارهی ِ کتاب ِ سیسِلا بوک گفتم، «دروغگویی: گزینش ِ اخلاقی در زندهگی ِ عمومی و خصوصی» (۱۹۹۹). به او گفتم که چهگونه آن را خوانده بودم وقتی که نخستین بار بیش از ۴۰ سال ِ پیش بیرون آمد و از اثر ِ نیرومندی گفتم که روی ِ من داشت: من از زمان ِ خواندن ِ آن بسیار کمتر از پیش دروغ گفته ام. برنهاد ِ تز ِ ساده ولی گیرای ِ کتاب این است که دروغگویی کنشی وادارگرانه زورگویانه است، چرا که جلوی ِ تصمیم ِ آزادانهی ِ شخصی را که به او دروغ گفته میشود میگیرد، تصمیم ِ آزادانهی ِ دیگری که شاید اگر به او راستاش گفته میشد آن را میگرفت. این موضوع را با یکی از چکیدهنگاریهای ِ آمده در کتاب به او نشان دادم. هنگامی که از وینس پرسیدم آیا شخص ِ وادارگری است، همچون هر کس ِ دیگری پاسخ داد که چنین کسی نیست. گفتم، پس باید نگاهی به کتاب ِ بوک بیاندازد.
حالا که دوباره دارم به این میاندیشم که چه رفتاری در برابر ِ دروغگویی ِ وینس داشتم، به گمانام اگر میتوانستم دوباره آن کار را انجام دهم شاید به گونهی ِ دیگری با آن روبهرو میشدم. از وینس و جینا میخواستم که رو به هم بنشینند و وینس خیلی خوب به چیز ِ دیگری بیاندیشد که تازهگیها در آن باره به جینا دروغ گفته بود و در آن باره با او حرف بزند. من از اتاقی که تلفن و دم-و-دستگاهام آن جا بود میرفتم (به یاد آورید که ما داشتیم مجازی با هم حرف میزدیم) تا آنها چند دقیقهای حریم ِ شخصی داشته باشند، حریمی که شاید برای ِ انجام ِ چنین کاری نیاز داشته باشند. گاهی حضور ِ درمانگر جلوی ِ حرف زدن ِ زوجها در بارهی ِ چیزهای ِ حسّاس را میگیرد؛ و رفتن ِ درمانگر از اتاق میتواند کنشیدن ِ آن حرفها را برانگیزاند (هامبورگ، ۱۹۸۵).
پس از حرف زدن از کتاب ِ بوک، من مسیر ِ دیگری را در پیش گرفتم و توجّه ِ آنها را به نمودار ِ قدرت ِ استوارت (۱۹۸۰) فراخواندم که با گرفتن ِ اجازهنامه در «تازهعروسها و تازهدامادها» بازنشر شده است. نمودار ِ قدرت ِ استوارت یک نمودار ِ وِن است که نشاندهندهی ِ شیوههای ِ گوناگونی است که تصمیمگیری میتواند میان ِ زوجها رخ دهد. من، بر پایهی ِ این نمودار ِ قدرت، پیشنهاد دادم که تعیینگر ِ سرنوشتساز برای ِ وارد کردن ِ همدم در تصمیم ِ پیش ِ رو این است که آیا آن همدم ِ دیگر به هیچ شیوهای از آن تصمیم اثرپذیر خواهد بود یا نه. جملهای که در یادداشتهایام پس از جملههای ِ پیشین در بارهی ِ دروغگویی هست این است، «ز [زن] همچنین گ/ا [گلایه دارد از] بیزاری ِ ش [شوهر] در برابر ِ کنترول شدن». من بافتاری را که این حرف در آن بافتار پیش آمد به یاد ندارم ولی چنین چیزی سیگنالی از چیزی بود که برای ِ همهی ِ زوجدرمانگران بااهمّیت است. پژوهش ِ گاتمن به این یافته رسیده است که شوهران در زناشوییهای ِ نا-درمانده پذیرای ِ اثر ِ زنشان هستند، ولی شوهران در زناشوییهای ِ درمانده چنین نیستند. وقتاش بود که تکلیف-مشق ِ دیگری بدهم. روزهای ِ چَشم، دگرگونهای از آزمایشهای ِ آ.ب.آ.ب.
مشق ِ نشست ِ ۶ برای ِ نشست ِ ۷: آزمایشهای ِ آ.ب.آ.ب
طرّاحیهای ِ آزمایشانهی ِ آ.ب.آ.ب در روانشناسی بسیار گسترده اند. آنها طرّاحیهایی تک-سوژهای هستند که کنترول در آنها درون-سوژهای است، یعنی رفتار ِ سوژه در دو شرط ِ جایگزینانهی ِ ناهمسان با هم سنجیده میشوند، شرط ِ آ در برابر ِ شرط ِ ب. برای ِ مثال، در شرطیکردن ِ عملگرانه نرخ ِ میلهفشردن ِ موش میتواند در دو زمانبندی ِ نیرودهی ِ ناهمسان با هم سنجیده شوند، مثلاً، زمانبندی ِ بازهای (شرط ِ آ) در برابر ِ زمانبندی ِ نسبتی (شرط ِ ب). در آزمایش ِ آ.ب.آ.ب، همسنجی میان ِ شرط ِ آ و شرط ِ ب دو بار پشت ِ سر ِ هم انجام میشود.
در رواندرمانی من این جور میبینم که تجربیدن ِ تجربه کردن ِ همسنجیهای ِ مقایسههای ِ فوری میان ِ زیستن به یک شیوه با شیوهای دیگر، در روزهای ِ جایگزین، میتواند برای ِ کارسپاران آگاهیبخش و گاه دگرگشتاری تبدیلکننده باشد. من چنین چیزی را برای ِ مصرفگران ِ مواد و الکلیها بهکارگرفته ام، جایگزینی ِ روزهای ِ پرهیزگارانه و روزهای ِ دلبخواهانه و سنجیدن ِ احساس ِ آن دو گونهی ِ ناهمسان از روزها با هم. با زوجها هم چنین چیزی را بهکارگرفته ام تا بتوان روزهایی را که آنها با آغاز ِ شام دیگر از نمایشگرها پرهیزیده اند – یعنی، تلفنهای ِ هوشمند، رایانهها، تلویزیونها، و از این دست – با روزهایی سنجید که آنها دلبخواهانه به نمایشگرها زلزده اند. بالا رفتن ِ باخبری ِ آنها از آن چه دارند انجام میدهند و اثرهایی که بر آنها میگذارد میتواند آدمها را به سویی براند که تغییرهای ِ بزرگی در رفتارشان به وجود آورند، مثلاً، خاموش بودن ِ تلویزیون هنگام ِ شام، و حتّا کنار گذاشتن ِ الکل. خِرَدمایهی ِ پشت ِ آزمایشهای ِ آ.ب.آ.ب را این چنین به کارسپاران توضیح میدهم:
من هیچ چیزی در بارهی ِ شراب نمیدانم. [و به راستی نمیدانم. من که چنین نازکبینیهایی را در زمینهی ِ سیگارهای ِ خوب، در سالهای ِ آغازین ِ بزرگسالیام، چنان بالانده بودم توسعه داده ام که در این زمینه همآوردی برای ِ خود نمیدیدم، سوگند خوردم که هرگز چنین کاری در هیچ زمینهی ِ دیگری انجام ندهم – در زمینهی ِ شراب که بیشک نه، چیزی که سقفی برای ِ قیمت ِ آن نیست.] بنابراین اگر یک جام شراب در برابر ِ من بگذارید، نمیتوانم چیزی در بارهی ِ آن بگویم. ولی اگر دو جام شراب در برابر ِ من بگذارید، آن گاه میتوانم به شما بگویم که این یکی کمی چنین است و آن یکی کمی چنان. انجام ِ این آزمایش ِ آ.ب.آ.ب به شما این توانایی را میدهد که آن همسنجی ِ مقایسهی ِ فوری را میان ِ دو شیوهی ِ زیستن انجام دهید.
روزهای ِ چشم گونهی ِ ویژهای از آزمایش ِ آ.ب.آ.ب هستند که شاخهای از آزمایشهای ِ «راه ِ تو / راه ِ من» است، آزمایشهایی که من در کتاب ِ «آیا با این دوستدختر/دوستپسر-ام بزناشویم» توصیف ِ آنها را آورده ام. شوهر با زناش همنوا میشود که یک-روز-در-میان به هر درخواستی از سوی ِ زناش چشم بگوید و فوری پیرُو ِ آن باشد. مثلاً، اگر زناش بگوید «زبالهها را بیرون ببر»، او فوری زبالهها را بیرون میبرد. هنگامی که شوهری با پذیرش ِ روزهای ِ چشمگویی همنوا میشود، در واقع دارد با این خواسته همنوا میشود که بدون ِ ایستادهگی بر اساس ِ اولویتهای ِ زناش زندهگی را پیش ببرد، زیرا از پیش این زَبَر-همنوایی را برای ِ انجام ِ چنین کاری داشته است. برای ِ بسیاری از شوهران این شیوه تجربهای تازه است. به یاد داشته باشید که روزهای ِ چشم آزمونی از اعتمادپذیر بودن برای ِ هر دو همدم است. شوهر باید چنان اعتمادپذیر باشد که پیرُو ِ خواستههای ِ زناش باشد و زن باید چنان اعتمادپذیر باشد که خواستهاش از او از سر ِ قدرتچرانی نباشد. نکتهای کوچک ولی بااهمّیت: زوج باید در همان نشست همنوا شوند که آیا روزهای ِ فرد روزهای ِ چشم باشند یا روزهای ِ زوج ِ آن ماه. این گونه آسانتر میتوان چنین شیوهای را پی گرفت.
برای ِ من شگفتآور بود که وینس فوری با روزهای ِ چشم همنوا شد. شاید او از آن چه پیشتر در آن نشست در بارهی ِ دروغگوییاش گفته شده بود احساس ِ سرزنش میکرد. از آنها خواستم بدهبستان ِ ستایش، کاری که تا کنون انجام داده بودند، را همچنان داشته باشند، و «میان ِ پدر-مادر و فرزند» (جینوت، ۱۹۷۵/۲۰۰۳)، کتابی را که نخوانده بودند، را بخوانند.
نشست ِ ۷. درمان
این نشست درست ۱۲ روز بعد رخ داد. در آن بازه آنها «دشوارترین هفتهی ِ» زندهگی ِ وینس کوچولو را تجربیده بودند؛ او کاملاً بیمار بوده است ولی حالا دیگر همه چیز به پایان رسیده بود. آنها روزهای ِ چشم را انجام داده بودند، و جینا از آن تا کنون به عنوان ِ سودمندترین چیز در بهبودبخشی نام بُرد. او گوشدادن ِ بازتابی ِ راجری را هم بسیار سودمند دانست. وینس نسخهای از کتاب ِ دروغگویی را خریده بود و گویا داشتند با هم آن را میخواندند. ما باز هم در بارهی ِ فاصلهگذاری ِ فرزندان حرف زدیم. آنها گفتند که میخواهند «دستکم سه بچّه» داشته باشند، که خب موضوع ِ فاصلهگذاری ِ نزدیک را جدّیتر میساخت.
تا نشست ِ ۸ یک سال گذشت
من دیگر جینا و وینس را ندیدم تا دقیقاً یک سال پس از آن. نمیدانم دلیل ِ آن چه بود. آنها در آستانهی ِ سفری به سیاتل، واشنگتن، درست پس از آخرین نشستمان بودند. شاید من به آنها گفته بودم که وقتی برگشتند برای ِ قرار ِ دیدار ِ دیگری به من زنگ بزنند و آنها هرگز زنگ نزدند. کم-و-بیش شش ماه از آن نشست ِ هفتم گذشته بود که تماسی از سوی ِ آنها داشتم – یک تماس ِ تلفنی ِ فوری از جینا. او و وینس درست همان لحظه دعوای ِ بزرگی داشته اند. آیا میتوانستند همان روز نشستی فوری داشته باشند؟ من نمیتوانستم. از او پرسیدم آیا قانونهای ِ دعوا را به کار گرفته اند یا نه و او گفت که نه. پیشنهاد دادم که دوباره دعوا را با بهکارگیری ِ آن قانونها انجام دهند. چند ساعت بعد پیامی از او گرفتم، «قانونهای ِ دعوا جواب دادند. سپاس از شما». من هم با سه شکلک ِ لایک پاسخ دادم. (و همین دیروز پس از پاسخ دادن به شیوهای یکسان به یک تماس ِ تلفنی ِ فوری از زوج ِ دیگری، یک ساعت بعد پیامی گرفتم، «قانونهای ِ دعوا جواب دادند، موضوع دقیقهی ِ ۳۸ حل شد. سپاس از شما!».)
پنج ماه پس از آن، پیامی از جینا گرفتم که میخواست قرار ِ نشست ِ دیگری را بگذارد. من آن زمان در تعطیلات بودم و بنابراین نمیتوانستم. پیاماش چنین بود که، «ما خوب داریم پیش میرویم، و میتوانیم به خوبی با هم حرف بزنیم. فقط در دورهی ِ گذار با دو بچّه ولی خوب و رو به جلو». دخترشان، کلادیا، تقریباً دو ماه پیش به دنیا آمده بود. دو فرزند با ۲۱ ماه فاصله از هم به دنیا آمده بودند. ما سرانجام باز همدیگر را دیدیم، تقریباً یک ماه پس از پیام ِ جینا، دقیقاً یک سال پس از آخرین باری که همدیگر را دیده بودیم.
نشست ِ ۸. «ورود و پذیرش»
زمان ِ این نشست که رسید، وینس کوچولو دیگر دو سالاش شده بود و خواهر کوچولویاش، کلادیا سه ماهه بود. کلادیا از وینس کوچولو نوزاد ِ راحتتری بوده است، ولی روزهایی هم بوده که او فراوان میگریسته است، که برای هر دوی ِ آنها، به ویژه وینس، سخت بوده است. آنها بیشتر ِ وقتها هر دو از خانه میکارکردند. یادداشتهای ِ من میگوید، «در اصل کارها خوب پیش میرفته».
از آن جا که این نخستین نشست پس از این زمان ِ زیاد بود من پرسش ِ «بیشتر-از» را که در مصاحبهی ِ آغازین از آنها پرسیده بودم دوباره پرسیدم. جینا در مورد ِ چیزهایی که به وینس میگفت سپاسداشت و آریگویی ِ بیشتری از او میخواست. وینس گلایه داشت که جینا معمولاً هنگامی روی به او میکند که او در میانهی ِ تکلیف ِ کاری ِ بااهمّیتی است و نمیتواند توجّهاش را رو به او برگرداند. ما بر سر ِ این همنوا شدیم که هنگامی که جینا به وینس میرویکردد نخست بپرسد، «آیا حالا زمان ِ خوبی برای ِ حرف زدن است؟». اگر بود، وینس هم به او بنگرد و بگوید، «بله، بگو ببینم»، و اگر میتواند فقط گوش دهد و آن چه را جینا گفته است بازتابد. اگر زمان ِ خوبی برای ِ او نباشد، به جینا بگوید که دقیقاً چه زمانی میتواند به او گوش دهد. آنها هنوز از فصل ِ نخست ِ «میان ِ پدر-مادر و فرزند» نگذشته بودند. حدس ِ من این بود که شاید این کتاب چنان تاریخگذشته به چشم میآید که آنها چندان کششی به آن ندارند، پس از آنها خواستم که بروند سراغ ِ کتاب ِ «چهگونه حرف بزنیم که…» (فابِر و مازلیش، ۱۹۹۹). یادداشتهای ِ من میگوید که آنها برای ِ بازسازی ِ زندهگی ِ سکسیشان بااراده بوده اند، که نویدبخش بود چرا که این موضوع پیشتر مشکلساز بوده است.
نشست ِ ۹. آخرین نشست
آخرین نشست ِ ما دو ماه بعد بود. یادداشتهای ِ من میگوید، «گویا به خوبی ِ آخرین بار نیستند. ز[ن] همان گلایه را از ش[وهر] دارد که گویا نمیخواهد سکس داشته باشد یا زمانی برای ِ گفت[وگوی ِ] یک به یک ندارد». آنها «اَلَمشَنگهی ِ بزرگی» در جشن ِ روز ِ سپاسگزاری بر سر ِ درخواست ِ جینا از وینس برای ِ گرفتن ِ عکس ِ خانوادهگی و نخواستن ِ وینس برای ِ انجام ِ آن کار داشتند زیرا وینس نمیفهمید چرا او چنین چیزی میخواست. شوربختانه گفتن ِ فقط چشم یا حتّا سکّه انداختن این جا پاسخگو نبوده است. آنها کتاب ِ «چهگونه حرف بزنیم که…» را گیر نیآورده بودند. گویا آنها دیگر عصرها چندان ارتباطی با هم نداشتند زیرا پس از بردن ِ بچّهها برای ِ خواب همان جا در تختخواب با بچّهها میمانند، هر یک در اتاقی جدا با یکی از بچّهها به جای ِ این که برگردند پایین تا در اتاق ِ نشیمن با هم باشند. این فقط یکی از راههای ِ زیادی بود که بچّهها سر ِ راه ِ رابطهیشان قرار میگرفتند، همچنان که بچّهها ناگزیر این کار را انجام میدهند.
مشق ِ نشست ِ ۹ در پایان ِ درمان: نیمجوشیدن
برای ِ کمک به برگرداندن ِ زندهگی ِ سکسیشان روی ِ ریل، پیشنهاد دادم که آنها دگرگونهای از آن چه را که زیلبِرگِلد در کتاباش میگوید بیآزمایند؛ او در کتاب ِ روشنگرانه و رهاییبخشاش، «سکسینهگی ِ مرد ِ نو: حقیقت در بارهی ِ مردان، سکس، و لذّت» (۱۹۹۹)، اصطلاح ِ «نیمجوشیدن» را به کار برد. آنها نیاز به چند ساعتی راهبندان دارند تا این کار را انجام دهند. آنها باید بلند-بلند با هم داستانی شهوتانگیز از یکی از گردآیههای ِ بارباخ را بخوانند. سپس برای ِ خوردن ِ قهوه یا نوشیدنیای بیرون میروند. سپس به خانه میآیند و میبینند که چه چیزی رخ میدهد. آنها برای ِ آزمودن ِ چنین چیزی همنوا شدند، البتّه اگر میتوانستند زمانی برای ِ این کار کنار بگذارند.جینا و وینس به توصیف ِ زمانبندی ِ روز ِ کاریشان پرداختند، که از ساعت ِ ۶:۰۰ آغاز میشد. وینس بچّهها را به مهد ِ کودک میبَرد و تا پیش از ۷:۳۰ میبرگردد. آنها روز ِ کاریشان را ساعت ِ ۸:۰۰ میآغازند. آن جا چندان زمانی برایشان نبود که رابطهیشان را داشته باشند. جینا گفت زمانی که بدهبستان ِ ستایشها را داشتند، و برخی دیگر از تکلیفهای ِ مشقمحور را انجام میدادند همه چیز بهتر بوده است ولی آنها دیگر این چیزها را هم انجام نمیدادند. من پیشنهاد دادم که از نو «تازهعروسها و تازهدامادها» را بخوانند. آنها باخبر بودند که تنش در رابطهیشان اثرهای ِ منفیای روی ِ بچّهها هم داشت. هفتهی ِ پیش هنگامی که داشتند با هم میبحثیدند، وینس کوچولو به سراغشان آمده بود و از آنها خواسته بود که دیگر با هم دعوا نکنند. آخرین خط در یادداشتهای ِ من این است که، «آموزگارها میگویند که س [همان وینس کوچولو] باادبترین بچّه در مدرسه است».