طرح جلد کتاب ِ «شگرد ِ زوج‌درمانی»
شگرد زوج‌درمانی

شگرد ِ زوج‌درمانی: نمونه‌پژوهی‌ها و دانش ِ دستانه

فهرست ِ محتوای ِ کتاب
این نوشته بخشی از کتاب ِ «شگرد ِ زوج‌درمانی» است. برای ِ دست‌رسی به فهرست ِ محتوای ِ کتاب و خواندن ِ بخش‌های ِ دیگر می‌توانید به این لینک بروید.

چه شد که این کتاب نوشته شد

در یک بعد از ظهر ِ آفتابی ِ داغ در تابستان ِ ۲۰۱۹، هنگام ِ خوردن ِ بستنی‌ای روبه‌روی ِ کلیسای ِ زیارتی ِ بزرگ ِ ماریازل در اتریش، دریافتم که به خود-ام یک کتاب بده‌کار ام؛ نوشتن ِ یک کتاب در باره‌ی ِ مشق‌هایی در زوج‌درمانی. چند ماه بعد، در اتاق ِ هتلی در شهر ِ بِرن ِ سوییس، چیزی را دست‌نوشتم که حالا فصل ِ یک ِ این کتاب است. شاید اگر بیش‌تر در اروپا مانده بودم بیش‌تر نوشته بودم، ولی پس از چند روز به امریکا برگشتم. در خانه که بودم، دست‌ودل‌بازانه بدهی‌ام به خود-ام را بخشیدم؛ و چون دیگر دلیل ِ بایسته‌ای برای ِ نوشتن ِ این کتاب نبود، آن را کنار گذاشتم.

سه سال بعد، دوباره از من خواسته شد که مقاله‌ای برای ِ نمونه‌پژوهی‌های ِ کاربردشناختی در روان‌درمانی (نپکر)، مجلّه‌ای الکترونیکی با دست‌رسی ِ آزاد، بنویسم. من از همان آغاز ِ شکل‌گیری ِ این مجلّه در میز ِ دبیری ِ آن بوده ام. یکی از پاسخ‌گویی‌های ِ عضوهای ِ میز ِ دبیری دادن ِ مقاله به هنگام ِ درخواست از سوی ِ سردبیر است. دو مقاله‌ی ِ پیشین ِ من در آن مجلّه (هامبورگ، ۲۰۰۶؛ هامبورگ، ۲۰۱۷) با چنین درخواست‌هایی پدید آمدند. آن چه را که در بِرن نوشته بودم به سردبیر فرستادم و پیش‌نهاد دادم که نمونه‌هایی را چنان پروارتر بنویسم که نشان‌دهنده‌ی ِ بهره‌گیری ِ من از مشق در زوج‌درمانی باشند. او به من گفت که همین کار را انجام دهم. از آن جا که نپکر مجلّه‌ای الکترونیکی است هیچ محدودیت ِ فضایی ندارد، بنابراین کار ِ من به گزارش ِ سه نمونه انجامید.

مفهوم ِ نخستینی که از این کتاب در ذهن ِ من بود یک کاتالوگ بود: سلسله‌ای از فصل‌های ِ کوتاه که هر یک به توصیف ِ یک تکلیف ِ مشق‌محور می‌پردازد، هم‌راه با چکیده‌نگارِ بالینی ِ کوتاهی برای ِ نشان دادن ِ هر کدام از فصل‌ها. ولی وقتی داشتم این مقاله را می‌نوشتم به این رسیدم که بازنمایی ِ کامل ِ نمونه‌ها، هم‌راه با تکلیف‌های ِ مشق‌محوری که در دل ِ آن‌ها جای داده شده اند، بسیار به‌تر است چرا که این فرصت را می‌داد تا نشان دهم که مشق چه‌گونه می‌تواند به زوج‌درمانی ساختار و سمت-و-سو دهد – همان چیزی که کارکرد ِ ذاتی ِ آن است. و به راستی، زمانی که مقاله را به پایان رساندم، واقعاً فکر-ام این بود که چنین فرمی گزارش ِ پر-اطّلاعات‌تری از مشق داده است تا آن چه آن کتاب می‌توانست دهد، کتابی که نخست در ذهن ِ من شکل گرفته بود. هم‌چنین، این فرصت ِ کم‌یاب به من داده شده که گزارش ِ بی‌پرده و بی‌پیرایه‌ای از این بدهم که چه‌گونه می‌کارکنم، لب‌ریز از اشتباه، و همه‌ی ِ این‌ها، چنان که رخ می‌دهد، چه‌گونه احساسی دارد.

اگرچه این مقاله از سوی ِ نپکر درخواست شده بود، در پایان رد شد. هم‌چنان که در مجلّه‌های ِ دانش‌پژوهانه معمول است، دست‌نویس ِ من برای ِ بازبینی به دو داور ِ سردبیری، کارشناسانی در این زمینه، فرستاده شد. بازخورد ِ داوران بسیار منفی بود. سردبیر بازبینی ِ آن‌ها را برای ِ من نفرستاد ولی اصل ِ حرف‌شان را کوتاه و چکیده گفت: به گفته‌ی ِ داوران، مقاله‌ی ِ من این ادّعای ِ عمومی را داشت که «زوج‌درمانی فقط راه‌نمایی‌ای بر پایه‌ی ِ دادن ِ مشق است»، و این که چنین ادّعا و بحثی «کلّ ِ بنیان ِ زوج‌درمانی را در بر می‌گیرد»، که برای ِ چنین کاری من باید «این بحث را به روشی دانش‌ورانه بنویسم و سیستمانه به همه‌ی ِ نگارنده‌گان ِ دیگر که ادّعای ِ دیگری دارند پاسخ دهم. آشکارا برای ِ این که بحث ِ عمومی‌تان به درستی بازگفته شود نیاز به نوشتن ِ یک کتاب است».

در پاسخ، من تغییرهایی در مقاله دادم که احساس می‌کردم پاسخ‌گوی ِ دل‌واپسی‌های ِ داوران باشد و از سردبیر خواستم که مقاله را به داور ِ سومی بفرستد. آن کارشناس ِ سوم با آن دو نفر ِ نخست هم‌نوا بود. پس از این که مقاله رد شد، من از دوست ِ روان‌شناس ِ خود-ام که آن مقاله را خوانده بود و به گمان‌اش به‌ترین چیزی بود که من نوشته بودم، و از هم‌کار ِ دانش‌پژوه ِ دیگری که دوست ِ خود ِ من نبود ولی اندیشه‌اش هم‌راستا با اندیشه‌ی ِ من بود، هم‌فکری خواستم. به گمان ِ هر دوی ِ آن‌ها من باید کتابی می‌نوشتم. پس سرنوشت به در ِ خانه‌ی ِ من آمده بود. شاید اگر پیمان‌ام با خود-ام را به جای ِ روبه‌روی ِ کلیسایی زیارتی در جای ِ دیگری مثلاً، مترو، بسته بودم، می‌توانستم از نوشتن ِ این کتاب شانه خالی کنم. بار ِ بعدی این را به یاد خواهم سپرد.

وقتی دریافتم که دو داور ِ سردبیری ِ نخست هر دو نگارنده‌ی ِ درس‌نامه در زمینه‌ی ِ زوج‌درمانی بودند، توانستم تندخویی‌شان را بفهمم: آن‌ها هدف ِ من از نوشتن ِ نمونه‌پژوهی را با هدف ِ خودشان در نوشتن ِ درس‌نامه اشتباه گرفته بودند. آن‌ها با نگاه به دست‌نوشته‌ی ِ من از چشم ِ یک نویسنده‌ی ِ درس‌نامه، چنین گمان برده بودند که من ادّعاهایی چنین بزرگ داشتم که (الف) «پارمایه‌ی ِ محتویات ِ اصلی و شاید تنها پارمایه‌ی ِ کارآمد در زوج‌درمانی مشق ِ  برگزیده و داده‌شده‌ی ِ درمان‌گر است» و؛ (ب) این «بحث ِ عمومی که زوج‌درمانی فقط راه‌نمایی بر پایه‌ی ِ دادن ِ مشق است». ولی من چنین ادّعایی نداشتم. آن چه ادّعا داشتم، و همه‌ی ِ آن ادّعایی که داشتم، این بود که دادن ِ مشق در زوج‌درمانی برای ِ من سودمند است، و این که من آن چه را خود-ام در زوج‌درمانی انجام می‌دهم به عنوان ِ فرمی از راه‌نمایی می‌بینم (که چنین چیزی را به عنوان ِ عبارتی توهین‌آمیز یا پست‌انگارانه هم نمی‌دانم).

درس‌نامه‌ها، در روان‌درمانی در هر پایه‌ای، بنا بر طبیعت‌شان تجویزی هستند. نگارنده ضمنی – یا خیلی وقت‌ها آشکارا – می‌گوید «روش ِ من به‌ترین روش است و من می‌توانم آن را اثبات کنم [با آزمون‌های ِ کنترولیده‌ی ِ تصادفی و چنین چیزهایی]، پس شما باید بر پایه‌ی ِ روش ِ من آن کار را انجام دهید، و من به شما چه‌گونه‌گی ِ آن را خواهم آموخت». درس‌نامه‌ها می‌گویند که قرار است چه چیزی رخ دهد. نمونه‌پژوهی‌ها می‌گویند که در واقع چه چیزی رخ می‌دهد – حرکت‌های ِ خام‌دستانه در کنار ِ حرکت‌های ِ زِبَردستانه، شکست‌ها در کنار ِ پیروزی‌ها. نمونه‌پژوهی‌ها تجویزی نی‌ستند بلکه توصیفی اند. نگارنده می‌گوید، «این شیوه‌ای است که من انجام دادم، این دلیلی است که من آن را به این روش انجام دادم، و شما می‌توانید این کار را بی‌آزمایید، اگر برای‌تان معنادار به چشم می‌آید». به دیگر سخن، نمونه‌گزارش‌ها وسیله‌ای برای ِ انتقال ِ دانش ِ دستانه هستند.

دانش ِ دستانه

هر گاه ما کاری را انجام می‌دهیم که نیازمند ِ مهارت است، خیلی از چیزهایی که در باره‌ی ِ چه‌گونه‌گی ِ انجام ِ آن کار می‌دانیم دانش ِ علمی نی‌ست. یعنی، آن دانش از آزمایش ِ علمی ِ کنترولیده‌ای نمی‌آید. بلکه از تمرین ِ خود ِ آن کنش‌مندی بیرون می‌آید – فرآیند ِ تکراری ِ آزمون و خطایی هم‌راه با مشاهده‌ی ِ مراقبانه و سیستماتیک که گویی با کشف‌های ِ بخت‌آورانه‌ی ِ گاه‌گاهی نقطه‌گذاری شده است. خطایی از شما سر می‌زند؛ اگر باهوش یا خوش‌شانس باشید، می‌فهمید که خطایی سر زده است؛ در مسیر اصلاحی انجام می‌دهید؛ و سپس می‌بینید که آیا وقتی کمی دیگرگون‌تر انجام شد برون‌داد ِ به‌تری داشت یا نه. بارها و بارها انجام ِ همان کار، ولی هر بار با تغییری غیر-ناچیز، احتمال ِ تازه‌ای از یادگیری ِ چیزی می‌آفریند که پیش از آن نمی‌دانستید. جمع ِ این رو-در-رویی‌ها، در طول ِ زمان، شاید به معنای ِ علمی ِ سنّتی «ناکنترولیده» باشند، ولی مشاهده‌های ِ سیستماتیک ِ برآمدها هستند؛ یعنی، دانش ِ دستانه. شما فقط یاد نمی‌گیرید که چه‌گونه آن کار را به‌تر انجام دهید؛ بیش‌تر و بیش‌تر در باره‌ی ِ زمینه‌ای یاد می‌گیرید که به کار در آن زمینه سرگرم اید، به ویژه در مورد ِ جنبه‌های ِ معیّنی از آن زمینه. مثلاً، یک خیّاط ِ زن ِ باتجربه می‌داند که چه گونه‌ای از پارچه به خوبی روی ِ پوشاک ِ ویژه‌ای چین می‌خورد و می‌ایستد. من نمونه‌های ِ بسیاری دیده ام که در آن‌ها ضدّ-افسرده‌گی‌های ِ اس.اس.آر.آی – که در بی‌مارانی با تاریخ‌چه‌ی ِ پیش‌-بی‌مارگون ِ نا-افسرده‌ی ِ خوب برای ِ دوره‌های ِ افسرده‌‌گی ِ عمده به خوبی جواب می‌دهند – نه تنها کوچک‌ترین اثری ندارند، بلکه گاهی مایه‌ی ِ بدتر شدن ِ شرایط ِ بی‌مارانی می‌شوند که دوره‌ی ِ افسرده‌گی ِ عمده‌ی ِ کنونی‌شان تشدیدی از یک خوی ِ افسرده‌گی یا یک شرایط ِ افسرده‌گی ِ سطح ِ پایین ِ مزمن است. برای ِ این آدم‌ها، بوپروپیون، یک اس.ان.دی.آر.آی که نخست روی ِ نوراپی‌نِفرین و دوم روی ِ دوپامین اثر می‌گذارد، جواب می‌دهد. من در جست‌وجوی ِ آزمون ِ کنترولیده‌ای برای ِ نشان دادن ِ چنین چیزی گشته ام، ولی چنین آزمونی هنوز نیست. با این همه من می‌دانم که چنین چیزی هست. من این را از روی ِ انباشت ِ شخصی ِ دانش ِ دستانه‌ی ِ خود-ام می‌دانم. دانش ِ دستانه علمی نی‌ست، ولی هم‌چنان که هر بافنده، نسّاج، کابینت‌ساز یا مکانیک ِ خودرویی که کارشناس است گواهی خواهد داد، چنین چیزی بی هیچ حرف و سخنی دانش است.

و این همان جایی است که نمونه‌پژوهی‌ها پای در میدان می‌گذارند. دانش ِ دستانه به شکل‌های ِ گوناگونی از راه ِ میان‌کنش ِ میان‌جی‌گرانه سینه‌به‌سینه به دیگری داده می‌شود: آموزش ِ رسمی، شاگردی، سرپرستی، راه‌بلدی. ولی دست ِ آخر، با داستان‌ها است که سینه‌به‌سینه آموزانده می‌شوند – هنگام ِ خوردن ِ قهوه‌ای با یک هم‌کار، یا از راه ِ وسیله‌ی ِ رسمی‌تر ِ یک نمونه‌پژوهی ِ نوشته‌شده. هم‌چنان که این داستان‌ها از یک کاروَرز ِ دستانه به دیگری سینه‌به‌سینه می‌شود، انگار دارد از دانش ِ شخصی به شکل ِ دانش ِ باهمستان ِ جامعه‌ی ِ دستانه‌مندان در می‌آید. امیدوار ام شما داستان‌هایی را که من در این کتاب می‌گویم بگیرید، با شگردهایی که آن‌ها توصیف می‌کنند بی‌آزمایشید، آن‌ها را با تار و پود ِ دانش ِ دستانه‌ی ِ خودتان درهم‌تَنید، و سپس شما هم داستان‌های‌تان را، و شاید حتّا داستان‌های ِ مرا، سینه‌به‌سینه به درمان‌گرانی بدهید که به شما نزدیک اند، تا دانش ِ دستانه‌ی‌تان بتواند دانش ِ دستانه‌ی ِ باهمستان‌مان را پربارتر سازد.

ولی شما چه کسی هستید؟

شما و من

من شما را کمابیش هم‌چون هم‌پژوهان ِ فرا-دکترای ِ مؤسّسه‌ی ِ خانواده می‌بینم که سال‌های ِ سال آن‌ها را سرپرستیده ام. و گویی با شما هم دارم همان جور سخن می‌گویم که اگر آن‌ها بودند سخن می‌گفتم، در حریم ِ شخصی ِ آرام ِ اتاق ِ مشاوره‌ام.

شما در میدان ِ کار بوده اید و پنج شش سالی است که دارید زوج‌درمانی انجام می‌دهید. این کار تجربه‌ی ِ راحتی نبوده است و شک‌ها و دودلی‌ها از هر سو به شما تاخته اند. اگرچه می‌دانید که هنوز در گام‌های ِ نخست ِ بالاندن ِ مهارت‌های‌تان هستید و حالا حالاها باید یاد بگیرید، از دست‌آوردهایی که تا کنون داشته اید ناامید اید. اگر، مثلاً، دارید درمان ِ عاطفه‌محور برای ِ زوج‌ها انجام می‌دهید، یقین ندارید که آیا تا کنون در امن‌تر ساختن ِ پی‌وند ِ دل‌بسته‌گی ِ  یک زوج کام‌یاب بوده اید یا نه. اگر داشتید روش ِ گاتمن را انجام می‌دادید، شاید در داشتن ِ ارتباط ِ به‌تر به آن زوج یاری رسانده اید ولی به گمان‌تان چندان کمکی به ژرف‌تر شدن ِ دوستی ِ آن‌ها نشده است. جدا از این که کدام  گونه از درمان را به کار گرفته اید، کار چندان آن چنان که در درس‌نامه‌هایی که خوانده اید پیش نرفته است. این کار جوری نبوده است که گویی پیش‌رفت ِ بانظمی در سلسله‌ای از گام‌های ِ دوراندیشانه رخ داده باشد، سلسله‌ای که به «هم‌پارچه‌گی ِ تغییر» بی‌انجامد. در تجربه‌ی ِ شما، درمان به سمت-و-سوهایی زیگ‌زاگیده است که شما اصلاً نمی‌خواستید؛ و شما حتّا دیگر به این هم شک دارید که اصلاً «هم‌پارچه‌گی ِ تغییر» تعریف ِ عملیاتی‌ای داشته باشد – تازه اگر معنایی داشته باشد. برای ِ شما، تا این جا، نرخ ِ به‌بود ِ ۷۰ تا ۸۰ درصدی‌ای که در آزمون‌های ِ کنترولیده‌ی ِ روی‌کردهای ِ «مدرک-پایه» به دست آمده است (لیبو و اسنایدِر، ۲۰۲۲) سرابی بیش نی‌ستند. آرزوی‌تان این است که کاش موفّقیت ِ شما هم با همان سنجه‌ای ارزیابی می‌شد که برای ِ پرتاب‌گران ِ بیسبال به کار می‌رود: عالی، حتّا اگر دو-سوم از پرتاب‌ها را از دست بدهی (یعنی میان‌گین ِ پرتاب ِ ۳۳/۳  درصدی). سرانجام، گیج و سر-در-گم اید.

اندک اندک که روشی از زوج‌درمانی را خودتان شکل دهید که برای‌تان معنادار باشد، سر-در-گمی‌تان هم رو به کاهش خواهد رفت – و به ویژه هم‌چنان که دیدگاه ِ روشنی از محدودیت‌های ِ زوج‌درمانی می‌یابید – ولی هرگز سراپا تهی از سر-در-گمی نخواهید بود. زوج‌درمانی به همین دلیل است که زیادی پیچیده و دش‌وار است. و هم‌چنان که از نمونه‌های ِ آمده در این کتاب خواهید دید، برای ِ من هم کم پیش نمی‌آید که پس از دهه‌ها انجام ِ این کار خود-ام هم سر-در-گم ام، اگرچه کم‌تر از سال‌های ِ پیش.

امید ِ من این است که دانش ِ دستانه‌ی ِ من در باره‌ی ِ زوج‌درمانی، به ویژه چیزی که در باره‌ی ِ بهره‌گیری از مشق آموخته ام، به شما در فرگشت ِ تکامل ِ سبک ِ خودتان یاری رساند – و شاید حتّا جانی در شما بدمد که تکلیف‌های ِ مشق‌محور ِ نوینی از خودتان بسازید. در همین آغاز باز هم بگویم که من هیچ ادّعایی در کارآمدی یا سودمندی ِ مشق در زوج‌درمانی ندارم. من نمی‌توانم حتماً بگویم که زوج‌درمانی با مشق به‌تر از زوج‌درمانی بدون ِ آن است. چنین چیزی نیازمند ِ بررسی‌های ِ کنترولیده‌ای است که هرگز انجام نشده اند و، من یقین دارم، هرگز نخواهند شد. بر این پایه، در این کتاب به‌کارگیری ِ مشق را در سه نمونه نشان داده ام که در میزان ِ موفّقیت‌شان بسیار فرق داشته اند (دست‌کم بر اساس ِ رتبه‌بندی ِ من).

آن چه را می‌توانم با یقین بگویم این است که در سراسر ِ بیش از ۴۰ سال انجام ِ زوج‌درمانی، دادن ِ مشق بخشی جدایی‌ناپذیر از دادن ِ ساختار و سمت-و-سو به کار-ام بوده است. این مشق‌ها به من، و کارسپاران‌ام، نشان داده اند که کجا بوده ایم و حالا باید به کجا برویم، به چه چیزی دست یافته ایم و چه چیزی نه. اگر به‌کارگیری ِ مشق را در درمان‌تان بی‌آزمایید، بسیار دوست دارم بشنوم که آیا برای ِ شما هم چنین بوده است یا نه. لطفاً مرا بی‌خبر نگذارید.

درباره‌ی نویسنده

فرهاد سپیدفکر

نمایش همه‌ی مطالب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

هجده + 4 =