سرمای ِ پاییز ِ ولی‌ِّعصر

قدم می‌زنیم و سرمای ِ پاییز ِ ولی‌ِّعصر
چه‌ها که نمی‌کند با استخوان‌های‌ات
درست مثل ِ لرزه‌ای که رقص ِ چشمان‌ات
انداخته بر دست ِ من
بر دل ِ من …

زمستان که از راه رسد
لابد
خواهد افتاد زلزله‌ای در جان‌ام

زیر ِ آوار ِ لب‌های‌ام
شاید
بوسه‌ای جان به در برد
چشم به راه ِ لب‌های‌ات

سروده شده در دوشنبه ۰۷ آبان ۱۳۹۷ ساعت ۰۰:۵۱

درباره‌ی نویسنده

فرهاد سپیدفکر (بامَن)

نمایش همه‌ی مطالب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

4 + 6 =