سرفه‌های ِ این جهان تمام می‌شود

تو بیایی شکوفه می‌زنند
بی تو امّا در زمستان اند
این درها
بگشای این دردها را

بی تو ای گشوده‌دست، این دست‌گیره‌ها
گیره‌هایی آویزان اند
بگشای این گره‌ها را

بی تو گنجشک‌های ِ پشت ِ پنجره
صبح و شب می‌نالند
از نبود ِ سایه‌ات پشت ِ پرده‌ها

بی تو آری خیال می‌بافم
به سر و روی ِ در و پنجره‌ها
ته ِ ماجرا ولی این است:

بی تو تُنگ ِ دل‌ام تَنگ است برای ِ ماهی ِ سرخ ِ لب‌های‌ات
تو بیایی بهار می‌شود
سرفه‌های ِ این جهان تمام می‌شود
سال ِ نو نه، قرن ِ تازه‌ای به پا می‌شود

سروده شده در یک‌شنبه ۰۸ فروردین ۱۴۰۰ ساعت ۱۴:۱۰

درباره‌ی نویسنده

فرهاد سپیدفکر (بامَن)

نمایش همه‌ی مطالب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

10 − یک =