به دریا زدم دل
به امید ِ کشف ِ جزیرهای
در خطّ ِ استوای ِ لبهایات
صبح ِ پس از توفان ِ اشکهایات
تا چشم گشودم، خویش را
آویخته یافتم از
قطب ِ جنوب ِ چانهات
میمونی که سر در نمیآورد
سر از سرزمین ِ خرسها درآورد چرا
میمونی که عمری است میکشد
سورتمهای از شعرهایاش
سالها است با بوسه میدود لبام
از این سو به آن سوی ِ چانهات
شاید گلی بروید از این بوسههای ِ گرم
شاید شکاف بردارد اندوه ِ لایه-لایهی ِ ازن
شاید روان شوند این رودهای ِ پیر ِ یخزده
روزی دوباره رو به لبهایات
به من بگو
از پس ِ آن همه توفان و زلزله
آیا هنوز بوسهای زنده مانده است
زیر ِ آوار ِ لبهایات؟
آیا هنوز امیدی به بازگشت هست؟
سروده شده در پنجشنبه ۲۸ آذر ۱۳۸۷ ساعت ۱۸:۲۵