آتش
نگاه ِ تو بود
که مرا پاکیزهتر از برفهای ِ قلّههای ِ تبّت
میپالود
تو پلک بستی؟
یا من آلوده گشتم؟
به بزاق ِ ابرهای ِ ولگرد ِ آسمان
به خون ِ سرد ِ جانوران
به مردار ِ گیاهان
باران
نوازش ِ تو بود
که میشکفت
کاکتوسها را
بر سینهام
تو دست شستی از این صحرا؟
یا من از دستهای ِ تو؟
که امروز مارها پادشاه ِ این شنزار اند
خاک
گوشهای ِ تو بود
که میرویاند
واژهها را
در باغچهی ِ دهانام
تو به تابستانهای ِ خشک فرو نشستی؟
یا من به زمستانهای ِ سرد؟
که جز به تازیانه دیگر برگی نمیروید
هوا
نفسهای ِ تو بود
که میشلّیکید
گلولههای ِ امید را
به دور-افتادهترین سلّولهای ِ تنام
تو از نفس افتاده ای؟
یا من به دار آویخته ام خود را؟
که مرگ
به دیدار ِ این سلّول آمده است
حرارت ِ آتش!
طراوت ِ باران!
زمین ِ زایا!
هوای ِ خالص!
زن!
تو زندهگی بودی
این مرد را
زندهگانی را چه شد؟
سروده شده در سهشنبه ۰۲ مهر ۱۳۹۸ ساعت ۲۱:۱۶