راز ِ دو-حرفی


رازی بود که روزی از راه
رسید و داد و رفت
از دست ِ من و
به دست ِ من
اندوهی

هر شب
سرودم و سر دادم:
کی‌ست؟
کجا است؟
مادر ِ این نوزاد ِ زشتیبا؟

روزی از راه
رسیدی و گرفتی و ماندی
کنار ِ دست ِ من و
از دست ِ من
سنگینی ِ تنها-پروراندن ِ این نوزاد را

یک شب
گفتی و گفتاندی:
دیگر بس است
پرستاری از این امانت ِ سنگین
یک صبح
گرفتی و بردی
به دور از من و
از دست ِ من
اندوهی را که کوهی
که مردی
چه مرگی شده بود برای ِ خود

آن شب
رویید و بلند شد و رویید
از میان ِ فاتحه‌ها
فاخته‌ای
از میان ِ فاتحه‌ها

آن صبح
زاییدی و زایاندی و زاییدی
از دست ِ من و
هر انگشت‌ام
شعری نو و سبزه‌ای نو
آراستی و آراستاندی و آراستی
به لب ِ من
از قلب ِ خود
خنده‌ای
به خنده‌ای
از خنده‌ای
خنده‌ای

تو چه بود/ی/م؟
که روزی از راه
رسید/ی/م و داد و گرفت/ی/م و رفت و ماند/ی/م؟
تو که چون خانه‌های ِ دو-حرفی ِ جدول
هر بار به ضمیری درآمد/ی/م
از
من
به
تو
از
او
به
ما
از
آن
به
من
ولی هر بار
گذاشت/ی/م و گذاشتاند/ی/م و گذاشت/ی/م
این پرسش ِ پر-از-پاسخ را بی‌پاسخ‌تر
این راز ِ دو-حرفی را خالی‌تر

سروده شده در جمعه ۰۶ دی ۱۳۸۷ ساعت ۲۰:۴۲

درباره‌ی نویسنده

فرهاد سپیدفکر (بامَن)

نمایش همه‌ی مطالب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

19 − پانزده =