آیا عشق ِ ما پایدار خواهد بود؟
آیا زناشویی ِ من با همسر-ام از همان نخست اشتباه بوده است؟
نقشهی ِ راهی برای ِ زوجها
نویسنده: دکتر سام آر. هامبورگ
ترجمنده: فرهاد سپیدفکر
در بارهی ِ دکتر سام آر. هامبورگ
دکتر سام. آر. هامبورگ روانشناس ِ بالینی ِ با پروانهی ِ کار در ایلینویز و نیوجرسی ِ امریکا است. او مدرک ِ کارشناسی ِ خود را از دانشگاه ِ براندیس در سال ِ ۱۹۶۹، و دکترای ِ خود را در رشتهی ِ روانشناسی ِ بالینی از دانشگاه ِ امریکن، واشنگتن دی.سی در سال ِ ۱۹۷۶ گرفت. او در همان سال بورس ِپژوهشیای از مؤسّسهی ِ ملّی ِ الکلآزاری و الکلبارهگی دریافت. دکتر هامبورگ کارآموزی ِ بالینی ِ خود را در مرکز ِ پزشکی ِ ادارهی ِ کهنهسربازان در پالو آلتو، کالیفرنیا گذراند.
پس از یک نیمسال آموزگاری ِ روانشناسی در کالج ِ میلز در سال ِ ۱۹۷۷، دکتر هامبورگ کار ِ بیمارستانی و درمانگاهی را برای ِ شش سال در کنار ِ کار ِ خصوصی انجام داد. دکتر هامبورگ از سال ِ ۱۹۸۰ تا سال ِ ۱۹۹۵ در بخش ِ خصوصی در نیوجرسی بود. او در آن دوره در نقش ِ استادیار ِ بالینی در گروه ِ علوم ِ رفتاری و روانپزشکی ِ دانشگاه ِ پزشکی و دندانپزشکی ِ نیوجرسی هم میخدمتید.
سال ِ ۱۹۹۵، پس از این که همسر-اش استادی ِ دانشگاه ِ شیکاگو را پذیرفت، دکتر هامبورگ حرفهی ِ خود در نیوجرسی را به پایان رساند و کار در بخش ِ خصوصی در شیکاگو را آغازید. در همان سال، به عنوان ِ درساستاد به گروه ِ روانپزشکی در مدرسهی ِ پزشکی ِ پریتزکِر ِ دانشگاه ِ شیکاگو فراخوانده شد، و نیز به گروه ِ استادیاران ِ مؤسّسهی ِ خانواده در دانشگاه ِ نورسوسترن پیوست. در سال ِ ۱۹۹۶، دکتر هامبورگ داوطلبانه خدمتهای ِ بالینی ِ خود را در مرکز ِ مارجوری کوولِر برای ِ درمان ِ بازماندههای ِ شکنجه آغازید. او از سال ِ ۱۹۹۷ تا ۲۰۰۳ در کمیتهی ِ رایزنی ِ آن مرکز میخدمتید. در سال ِ ۲۰۰۰، دکتر هامبورگ کتاب ِ خودیاری ِ خویش در زمینهی ِ رابطه را انتشارید، یعنی همین کتاب: آیا عشق ِ ما پایدار خواهد بود؟
اگرچه دکتر هامبورگ درمانکار ِ تماموقتی است، همیشه درگیری ِ کنشمند ِ خود با روانشناسی ِ علمی را نگهداشته است. مقالههای ِ حرفهای ِ او در بارهی ِ رواندرمانی، زناشودرمانی، الکلبارهگی، و افسردهگی در مجلّهی ِ خانواده و زناشودرمانی، مجلّهی ِ بینالمللی ِ اعتیاد، مجلّهی ِ پژوهشهایی در بارهی ِ الکل، روانشناس ِ امریکایی، بازبینی ِ روانشناسی ِ عمومی، و رواندرمانی: نظریه/پژوهش/کاربرد، نمونهپژوهیهای ِ کاربردباورانه در رواندرمانی دیدهشده اند. دکتر هامبورگ از سال ِ ۱۹۸۸ همواره کتابهای ِ علمی و حرفهای را برای ِ مجلّهی ِ رفتاردرمانی ِ کودک و خانواده نقد و بازبینیده است. همچنین، نقد و کتاب-بازبینیهای ِ او در مجلّهی ِ روانشناسی ِ خانواده، روانشناسی ِ همروزگار معاصر، و پژوهش ِ رواندرمانی دیدهشده اند.
در بارهی ِ فرهاد سپیدفکر
فرهاد سپیدفکر دانشآموختهی ِ مهندسی ِ برق است. او مدرک ِ کارشناسی ِ خود را از دانشگاه ِ زنجان در سال ِ ۱۳۸۹ گرفت.
او از سال ِ ۱۳۸۴ بیشتر ِ زمان ِ خود را در زمینهی ِ کارآفرینی و استارتاپها گذرانده است و کسبوکارها و شرکتهای ِ گوناگونی را بنیانگذاریده است از جمله الکترونیوز: نخستین پایگاه ِ خبری ِ برق و الکترونیک ِ ایران، پولپُل: نخستین سامانهی ِ خیلمایهگذاری سرمایهگذاری ِ جمعی در ایران، شرکت ِ مهندسی ِ آنمن، استارتاپ ِ نینیسو، همکارستان ِ ۴۰۴: نخستین همکارستان فضای ِ کار ِ اشتراکی در ایران، و شرکت ِ انرژان. او همچنین مدّتی مدیر محصول ِ ارشد ِ شرکت ِ اسنپ، یکی از شناختهشدهترین استارتاپهای ِ ایران، بوده است.
همچنین، در این سالها داوطلبانه برای ِ رشد و بالاندن ِ جامعه و باهمستان ِ پیرامون ِ خود کوشیده است از جمله همکاری در بنیانگذاری ِ خیریّهی ِ ایلیا در زمینهی ِ کاهش ِ آسیبهای ِ فقر، بنیانگذاری ِ انجمن ِ ادبی ِ «حوض ِ کوچک ِ ادب» در زمینهی ِ شعر و ادبیات، راهبلدی منتورینگ و مربیگری در رویدادهای ِ جهانی ِ استارتاپ ویکند و لین استارتاپ ماشین و سخنرانی، مشاوره، و برگزاری ِ کارگاههای ِ آموزشی در زمینهی ِ کارآفرینی و استارتاپ، بنیانگذاری ِ رویداد ِ جهانی ِ اوپن کافی کلاب در ایران برای ِ دورهمیهای ِ کارآفرینان و استارتاپها، و همچنین مدیریّت ِ رویدادهای ِ استارتاپ گرایند در زنجان که یکی از بزرگترین باهمستانهای ِ استارتاپی ِ جهان است.
از میان ِ کارهای ِ گسترده و گوناگونی که او در این کسبوکارها و نهادها بر دوش داشته است، تا آن جا که به مهارتهای ِ موردنیاز در این کتاب میبرگردد، میتوان از اینها نام برد: ترجمه، ویراستاری، روزنامهنگاری ِ علمی، مدیریّت ِ محتوا، متننویسی کپیرایتینگ، واژهگزینی و واژهسازی در فارسی و از این دست. او تاکنون صدها نوشته و مقاله در زمینههای ِ علمی، فرهنگی، ادبی، و کسبوکار ترجمیده یا نوشته است و همچنین صدها شعر به زبان ِ فارسی سروده است.
در سال ِ ۱۳۹۰ نخستین کتاب ِ خود، «بازپرسی ِ جرائم ِ سایبری»، را به فارسی ترجمید. در سال ِ ۱۳۹۲ دومین کتاب ِ خود، «راهنمای ِ کامل ِ هک ِ رشد»، را در زمینهی ِ بازاریابی ِ استارتاپها به فارسی ترجمید و انتشارید. در سال ِ ۱۳۹۴ چندین فصل از کتاب ِ «راهنمای ِ خانمهای ِ عجول برای ِ باردار شدن» را به فارسی ترجمید و به انتشار رساند.
او در سال ِ ۱۳۹۳ نخستین کتاب ِ خود، «تقسیم ِ سهام ِ کرگدنی»، را نوشت که برخی از استارتاپها و همبنیانگذاران با کمک ِ آن توانستند چارچوبی برای ِ همبهرهگی شراکت و همکاری با یکدیگر بسازند.
این چهارمین کتابی است که او میترجمد.
یادداشت ِ نویسنده
حریم ِ شخصی
برای ِ پاسداری از حریم ِ شخصی ِ کسانی که داستانشان در این کتاب گفته شده است، نامها و دیگر جزئیات ِ شناساینده دگرش تغییر یافته اند. در برخی از موردها، چندین موضوع از داستانهایی که همانند بودند با هم یکی شده اند.
کی به کی هست
در این سالهایی که روانشناس بودم، کارگاه و همآیش ِ آموزشی ِ چندان زیادی نداشتم. معمولاًً برای ِ گروههای ِ چندان بزرگی حرف نمیزنم. بیشتر ِ وقتها تنها با یک یا دو نفر در همان اتاق ِ مشاورهام حرف میزنم. وقتی این کتاب را مینوشتم هم چنین چیزی را در ذهن داشتم: انگار فقط من و شما ایم، شما که دارید این کتاب را میخوانید، یا به همدمتان گوش میدهید که آن را برایتان میخواند: دو یا سه نفر ایم که در اتاق ِ آرامی نشسته ایم. و همچنان که داشتم این کتاب را مینوشتم – انگار که با شما حرف میزدم – سراپا گوش بودم تا چیزهایی را بشنوم که شما در پاسخ به حرفهای ِ من میگفتید.
برای ِ این که این کتاب چنین به چشم آید که انگار داریم حرف میزنیم، بخشی از کاری که انجام دادم این بود که برای ِ اشاره به همدمتان به جای ِ «او»، ضمیر ِ «آنها» را به کار برده ام، چرا که هنگام ِ سخن گفتن با هم همین کار را انجام میدهیم. اگر شما با من حرف میزدید نمیگفتید که «هنگامی که کسی در خیابان به سوی ِ من میآید، و از من اندکی پول میخواهد، من معمولاً دست در جیبام میبرم و چیزی به او میدهم». شما چنین میگفتید که «هنگامی که کسی در خیابان به سوی ِ من میآید، و از من اندکی پول میخواهند، من معمولاً دست در جیبام میبرم و چیزی به آنها میدهم»، که برای ِ هر دوی ِ ما کاملاً طبیعی مینماید [ترجمنده: از آن جا که در زبان ِ فارسی همیشه معمول نیست که چنین سخن بگوییم، تنها در جاهایی از ضمیر ِ جمع در ترجمهی ِ متن بهره برده ام]. و در هر حال، شما میدانید که همدمتان او (he) است یا او (she) [ترجمنده: از آن جا که در زبان ِ فارسی ضمیر ِ مفرد ِ مردینه و ضمیر ِ مفرد ِ زنینه یکی هستند چنین چیزی در ترجمهی ِ متن گاهی سادهترساز و گاهی دشوارترساز بود].
یادداشت ِ ترجمنده
چرا این کتاب را ترجمیدم؟
عشق، رابطه، زناشویی و از این دست واژهها همیشه از چیزهایی بودند که هستیام، ذهنام و تنام با آنها درگیر بوده اند. همیشه از آنها میخواندم و به آنها میاندیشیدم و از آنها میسرودم. از کتاب ِ «زناشویی و اخلاق»ِ برتراند راسل گرفته تا دیدگاههای ِ مصطفی ملکیان، از حافظ و سعدی و وحشی بافقی گرفته تا نصرت رحمانی و شاملو و حسین منزوی، از آموزههای ِ محمّد مصطفی (ص) گرفته تا حکمتهای ِ اکهارت تُله و روشنبینیهای ِ سادگورو، از کتابهای ِ جان گاتمن گرفته تا دیدگاههای ِ لازاروس، و… و… و…
ولی طلاق بود که چون جنگندهای بمبها را یکی پس از دیگری بر سر ِ باورهای ِ من فرو ریخت و رفت. و هیچ چیز بهتر از شکست و ویرانی نمیتواند آدمی را به بازاندیشی در باورها و آموختههایاش برساند. کمکم پرسشی در من شکل گرفت: چهگونه میتوان آیندهی ِ بلند-مدّت ِ یک رابطه را پیشبینید؟ پژوهشهای ِ آماری ِ کسانی چون جان گاتمن پاسخگوی ِ پرسش ِ من نبودند. آن پژوهشها شاید بیشتر به درد ِ کسانی میخورند که ماهها و سالها است زناشوییده اند یا در کنار ِ هم و در یک خانه به نزدیکی زیسته اند و آن چهار سوار ِ تباهی را به چشم ِ خود دیده اند. از این گذشته، آن پژوهشها تنها به شما خواهند گفت که احتمالاً از هم طلاق خواهید گرفت یا نه و چیزی در این باره نخواهند گفت که تازه اگر نگرفتید تا چه اندازه زندهگی ِ خشنودی خواهید داشت. ولی من میخواستم بدانم چهگونه میتوان بی آن که با کسی ماهها و سالها در یک خانه زیست فهمید آیا هر دو از زندهگی با هم خشنود خواهیم بود؟
بالاتر از همه، من در جستوجوی ِ راهنمایی کاربردی و گام-به-گام بودم که نه در میان ِ انبوهی از پژوهشهای ِ تئوریک، بلکه در زندهگی ِ واقعی، به من بگوید که چرا اصلاً دو همدم به طلاق میرسند؟ و چهگونه کسی را بیابیم که نه تنها به طلاق نرسیم بلکه از این که با هم ایم چنان خشنود و شادمان باشیم که دیگر از هیچ جوانی ناباورانه نپرسیم: «چرا میخواهی بزناشویی و خوشبختی و آزادیات را به دست ِ خود-ات نابود گردانی؟» چیزی که خود-ام بارها و بارها از آدمهای ِ پیرامونام شنیده بودم و میشنوم؛ آدمهای ِ بیچارهای که به راستی خوشبختی و آزادیشان از دست رفته بود.
پس از جدایی از همسر ِ نخستام، به تهران رفته بودم. یک روز در یکی از کتابفروشیها میچرخیدم که ناگهان یکی از کتابهای ِ لازاروس را دیدم. کتاب ِ نازکی بود که همان جا سرگرم ِ خواندناش شدم: افسانههای ِ زناشویی. جایی از این کتاب دیدم که به کتاب ِ دیگری اشاره شده است: «آیا عشق ِ ما پایدار خواهد بود؟». همان جا فهمیدم که سرانجام چیزی را یافته ام که در جستوجویاش بودم. از آن جا بود که با این کتاب و نویسندهاش، دکتر هامبورگ، آشنا شدم.
آوریل ِ ۲۰۱۹ بود که به دکتر هامبورگ ایمیل زدم. به او گفتم که به دلیل ِ تحریمهای ِ امریکا بر ایران -تحریمهایی که کشور ِ او بر دوش ِ کشور ِ من گذارده بود، من و اویی که هیچ تقصیری در آن نداشتیم- نمیتوانم کتاباش را از آمازون بخرم و پرسیدم آیا میتواند نسخهی ِ پی.دی.اف ِ آن را به من بفرستد و من به جایاش پول ِ کتاب را به خیریّهای در ایران بدهم؟ بخشهای ِ نخست ِ این کتاب را به رایگان از آمازون خوانده بودم. هر چه بیشتر میخواندم بیشتر شگفتزده میشدم که چرا چنین کتاب ِ ارزشمندی نه در ایران و نه در جهان آنچنان شناخته نیست.
پاسخ ِ این پرسشام را زمانی فهمیدم که پاسخ ِ دکتر هامبورگ به ایمیلام را دریافتم. او که اکنون پیرمردی هفت و چند ساله بود با لطف و مهربانی و حوصله پاسخ داده بود که دیگر هیچ فایل ِ پی.دی.افی از این کتاب ندارد و اگر بخواهم میتواند خود-اش یک نسخهی ِ چاپی برایام بفرستد و من هم هزینهی ِ آن را به خیریّه بدهم. با خود چنین اندیشیده بودم که فرستادن ِ نسخهی پی.دی.اف زیان ِ مالی به او نمیرساند و تنها از سود ِ مالی آن بیبهره میماند و شاید به خاطر ِ تحریمها از این سود بگذرد. چه خیال ِ خامی! -البتّه راستاش دوست داشتم به این بهانه با خود ِ او هم ارتباط بگیرم وگرنه از پیش میدانستم ما ایرانیها هم راههای ِ زیادی برای ِ دور زدن ِ تحریمها فراگرفته ایم و وبسایتهای ِ بسیاری از این راه کار و کاسبیهای ِ خوبی برای ِ خود راه انداخته اند. با پاسخی که داد دانستم نه تنها آماده است از این سود بگذرد که حاضر است زیانی هم با خرید ِ کتاب ِ خود-اش به دوش کشد. دوست نداشتم چنین زحمتی به او دهم. پس با کمک ِ یکی از دوستانام در بیرون از ایران نسخهی ِ الکترونیک ِ آن را در آمازون خریدم.
با کمک ِ این کتاب، سرانجام آن کسی را که در جستجویاش بودم یافتم. همدمی که با هم آشنا شدیم، با هم تمرینهای ِ این کتاب را انجام دادیم، با هم گفتیم و شنیدیم، با هم نشستیم و برخاستیم، با هم گشتیم و خندیدیم و گریستیم، گاه به هم پریدیم و جنگیدیم، هر جا که نیاز بود از مشاور کمک گرفتیم، با هم زناشوییدیم و تاکنون با خشنودی در کنار ِ هم زیسته ایم.
این ترجمه را میپیشکشم
به تو، هدیهی ِ عزیز-ام!
به تو که گردآورندهی ِ عشق و سکس و دوستی و همزیستی،
زناشویی و خشنودی هستی.
بارها نکتههای ِ این کتاب را برای ِ دوستان و آشنایان ِ گوناگون بازگوییده ام. چه آنان که در جستوجوی ِ همدم اند و چه آنان که ناخشنود از زناشوییشان. و هر بار آرزو داشتم کاش این کتاب را کسی ترجمیده بود تا من هر بار ناچار به بازگویی نباشم و تنها نام و نشان ِ کتاب ِ ترجمیده را میدادم. ولی افسوس. بارها به دوستان ِ بسیاری پیشنهاد داده بودم که این کتاب را بترجمند چرا که من خود-ام چندان زمانی برای ِ این کار ندارم و این کتاب حیف است. تا سرانجام پس از چندین سال، گروهی از دوستان پذیرفتند و قرار بر این شد که من تنها همآهنگیهای ِ این کار را با دکتر هامبورگ و نیز ویراستاری ِ کتاب را انجام دهم و باقی با آنها باشد. همآهنگیها انجام شد ولی شوربختانه به دلیل ِ برخی گرفتاریهای ِ زمانی و برخی چند-و-چونهای ِ دوستان و سختگیریهای ِ من در ویراستاری و سبک ِ ترجمه این کار چندان پیش نرفت. به دلیل ِ همآهنگیهای ِ انجامشده با دکتر هامبورگ خود را در کار ِ انجامشده یافتم و ناچار تصمیم گرفتم خود در زمانهای ِ آزاد-ام ترجمهی ِ آن را بیآغازم.
چرا این گونه ترجمیده ام؟
همان گونه که شاید تا این جا فهمیده باشید و با آغاز ِ بخشهای ِ اصلی ِ کتاب حتماً بیشتر خواهید فهمید این ترجمه کمی «عجیب و غریب» است. شاید تا همین جا هم بارها با خودتان گفته باشید:
- «بزناشویم» دیگر یعنی چه؟ یا «ترجمنده»؟ یا «ترجمیدم»؟
- چرا عین ِ بچّهی ِ آدم نمیگویی «زناشویی کنم» یا حتّا آدمتر از آن چرا نمیگویی «ازدواج کنم»؟ یا «ترجمهکننده» یا آدمتر از آن «مترجم»؟ یا «ترجمه کردم»؟
- «دانشگاه» دیگر چه صیغهای است؟ چرا عین ِ آدم نمینویسی «دانشگاه»؟ یا واژههای ِ مندرآوردی ِ «الکلآزاری» و «الکلبارهگی» دیگر چیست؟
- یا خدا-وکیلی باز جدانویسی ِ «درمانگاه» و «دانشگاه» یک چیزی، «بیمارستان» دیگر چه جانوری است؟
- منظور-ات از «همسر» همان همسر است؟ «پیوست» همان پیوست ِ خودمان است؟ «رایزن» چه؟ مریض هستی مگر که اینگونه مینویسی؟
- «میخدمتید» و «انتشارید» همان «خدمت میکرد» و «انتشار داد» است؟
- «کنشمند» را نمیتوانستی همان «فعّال» بنویسی و ما را عذاب ندهی؟ «دگرش» به جای ِ «تغییر»؟ واقعاً؟
- «همآیش» و «همدم» را هم جدا نوشته ای؟ آخر چرا؟
- باز خدا را شکر که «عشق» و «رابطه» و «ذهن» و «حکمت» و «کتاب» و «طلاق» و «احتمالاً» و هزار کوفت و زهر ِ مار ِ دیگر را همانگونه نوشته ای که ما هم بلد ایم. ولی خدا-وکیلی میخواستی سواد-ات را به رخ بکشی یا بیسوادیات را که «چهگونه» و «زندهگی» را اینگونه نوشته ای؟ پس «تئوری» را چرا همان تئوری نوشته ای و به جای ِ آن «نظریّه» یا «نگره» ننوشته ای؟ اصلاً همین «ننوشته ای» را با فاصله مینویسی به جای ِ «ننوشتهای»؟ خسته شدم دیگر، بگو چرا تا بیخیال ِ خواندن ِ این کتاب نشدم.
شاید برای ِ پاسخگویی به چنین پرسشهای ِ سنگینی به راستی باید در پایان ِ کتاب، فصل ِ جداگانهای بیآورم و این چرایی و اهمیّت ِ آن را برای ِ آنان که علاقهمند به شنیدن ِ آن اند بازگویم. ولی میدانم که این کتاب قرار است در بارهی ِ روانشناسی و زناشویی باشد نه در بارهی ِ زبان ِ فارسی و ساختار ِ آن. پس، بگذارید دستکم اکنون از پاسخ ِ بلند-دامن ِ چرایی ِ آنها بگذرم و تنها به این چند نکته ببسندم:
- از همان سال ِ ۱۳۸۴ که در استارتاپ ِ الکترونیوز، در ترجمهی ِ مقالههای ِ علمی ِ برق و الکترونیک به فارسی به مشکل ِ جدّی برخوردم به کاستیهای ِ زبان ِ فارسی ِ کنونی در ترجمهی ِ علم ِ روز و ناتوانی در رشد و بالاندن ِ آن با ساختار و عادتهای ِ کنونی ِ فارسیزبانان پی بردم. عادتها و سنّتهایی که گاه حتّا مردم ِ کوچه و بازار آن را میشکنند و نشان از چنین گرایشی در زبان ِ طبیعی هم هست ولی گویا گاه دانشگاهها و فرهنگستانها هستند که تن نمیدهند. از همان زمان همواره یکی از دلنگرانیهای ِ من این بود که یا باید زبان ِ فارسی را به عنوان ِ زبان ِ علم و فرهنگ ِ روز به کناری بگذاریم و به سوی ِ مثلاً انگلیسی برویم – که به دهها دلیل نه درست است، نه شدنی – یا باید برخی از عادتهای ِ خود را کمکم به کناری بگذاریم و بگذاریم این زبان پر و بال بگیرد و بالهایاش را نچینیم. مقالهها و کتابهای ِ بسیاری برای ِ پاسخ به پرسشهایام میخواندم و میخوانم. موردهایی که در ادامه نام میبرم بر شکلگیری ِ رویکردهایام در این سالها بسیار اثرگذار بوده اند.
- برای ِ آگاهی از فلسفه و چرایی ِ چنین رویکردی میتوانید سراغ ِ کتابهای ِ «بازاندیشی ِ زبان ِ فاسی» و «زبان ِ باز»، هر دو نوشتهی ِ داریوش ِ آشوری، بروید. گر چه با همهی ِ دیدگاههای ِ گفتهشده در این کتابها همدل نیستم، با این همه بخشی از دلواپسیهای ِ مرا میبازنمایند.
- سالها پیش، از این مقاله بسیار بهره بردم: بازدیسی ِ زبان ِ پارسی، نوشتهی ِ علی پارسا. اصل ِ این مقاله را میتوانستید از این سایت ببینید ولی شوربختانه این سایت دیگر در دسترس نیست. اکنون، رونوشتی از آن در این پیوند یافت میشود.
- همچنین، میتوانید به نوشتههای ِ سایت ِ انجمن ِ پارسی به نشانی ِ http://parsianjoman.org نگاهی بیاندازید.
با چه روششناسیای ترجمیده ام؟
در این ترجمه کوشیده ام به سه چیز همزمان وفادار باشم و هرگز به هیچ بهانهای یکی را بر دیگری برتری ندهم. همچون پدر و مادری که همیشه میکوشند هر سه فرزندشان هر سه خوشبخت و خشنود باشند و با هم به خوبی کنار آیند. هر گاه هم که جنگ و دعوایی بین ِ این سه فرزند رخ دهد – که چیزی طبیعی است – در کنار ِ یکی از آنها نمیایستند بلکه در میان ِ آنها قرار میگیرند و میکوشند راهی بیابند که هر سه خرسند شوند. بیشک هیچ یک نمیتوانند به همهی ِ آن چیزی که میخواهند برسند – همچون کسی که تکفرزند است – ولی فراگیری ِ همزیستی و سازگاری سرمایهای است که هر سه را به خشنودی خواهد رساند. این سه چیز اینها هستند:
- وفاداری به متن و بافتار ِ کتاب ِ اصلی در زبان ِ انگلیسی
- وفاداری به خوانندههای ِ فارسیزبان ِ امروز و کمک به آنها برای ِ گرفتن ِ همان معنایی که نویسنده میخواسته است و نزدیکی به ساختار ِ زبان ِ گفتاری ِ خواننده تا جایی که شدنی باشد
- وفاداری به زبان ِ فارسی و ساختار و بافتار ِ آن در برابر ِ زبانهای ِ دیگر از جمله انگلیسی و عربی
در واقع، تنها جامعهای میتواند راحت باشد که هر یک از عضوهای ِ آن به اندک-اندازهای از ناراحتی تن دهند تا همهی ِ ناراحتی بر چند عضو بار نشود. به عنوان ِ ترجمندهی ِ این کتاب بخشی از ناراحتی را بر خود روا داشتم تا این سه ناراحتی ِ کمتری بکشند. گاه برای ِ سادهترین واژهها هم ساعتها زمان میگذاشتم و ریشهی ِ آن واژه و بالا و پایین و جایگزینهایاش را در این کتاب و آن فرهنگ و آن سایت میجستم تا بتوان بیشترین وفاداری را به هر سه مورد ِ بالا داشت. بسیاری از واژهها و جملهها و فصلها بارها و بارها بازخوانی و بازنویسی شدند. تا آن جا که اگر میخواستم از چنین کارهایی بگذرم و تنها به روند ِ معمول ِ ترجمه تن دهم شاید ترجمهی ِ چندین کتاب ِ دیگر را هم به پایان رسانده بودم. گاه پیش میآمد که از خود میپرسیدم آیا ارزشاش را دارد؟ اگر میخواستی تا این اندازه به هر واژه اهمیّت دهی بهتر نبود دستکم در ترجمهی ِ کتابی در زمینهی ِ فلسفه – یا دیگر زمینههای ِ پایهایتر که به آن علاقهمند هستی – چنین چیزی را میکوشیدی که ماندگارتر و اثرگذارتر میبود؟ به ویژه که بخشی از دوستان و عزیزان دلسوزانه چنین میپنداشتند و میهشداریدند که از میان ِ آدمهای ِ کف ِ جامعه هیچ کس نمیخواهد و نمیتواند یک کتاب ِ روانشناسی ِ همهگانی مانند ِ این را با چنین سبک ِ ترجمهای بخواند و دارم زمان ِ خود-ام را هدر میدهم. با این همه، من امید دارم که چنین چیزی رخ ندهد و آن دوستان دستکم در بارهی ِ برخی از لایههای ِ جامعه اشتباه اندیشیده باشند. ولیِ اگر هم چنین باشد، به گمانام همیشه باید کسانی باشند که دل به دریا بزنند و هرگز برنگردند – گرچه از پیش تا جایی که میشد همه چیز را برنامهریزیده بودند – و این دل به دریا زدنها بارها و بارها از سوی ِ بسیاری انجام شوند تا سرانجام کسی با خبر ِ کشف ِ جزیره یا قارّه یا چه بسا سیّارهای جدید بازگردد و سرزمین ِ تازهای برای ِ مردمان ِ تازهای پدید آید.
در هر حال، در زباننگاره و واژهگزینی و ترجمه تا جایی که میشد از اصلهای ِ زیر پیرَویده ام:
۱. نوشتن ِ فعلها به صورت ِ بسیط و بدون ِ «کردن» و «گشتن» و «گردیدن» و …
(مگر در جاهایی که ناچار واژههای ِ بیگانهای را به کار میگیریم که در فارسی پذیرفته نشده اند یا گمان میبریم که پذیرفته نشده اند و نخواهند شد و باید جایگزین شوند ولی هنوز جایگزین ِ مناسبی برای ِ آن نمیشناسیم و ساخت ِ فعل ِ بسیط از این واژه از دید ِ آوایی ناآشنا به گوش میرسد. در چنین جاهایی مثلاً به جای ِ «ادّعایید» مینویسیم «ادعا کرد»؛ که این گونه جاها نوشتن ِ فعل ِ «کرد» اتفاقاً پایفشاری بر بیگانه بودن ِ این واژه و ترکیب است و فراخوانی بر تلاش برای ِ جایگزینی ِ آن در زمان ِ مناسب)
۲. حفظ ِ شکل ِ فعل ِ بسیط و به هم نریختن ِ شکل ِ بسیط ِ آن مثلاً در افزودن ِ می…، ن…، و از این دست
۳. حفظ ِ شکل ِ اسم تا جایی که شدنی باشد مثلاً «زندهگی»
۴. تا جایی که شدنی است، جدا نوشتن ِ واژهها با نیمفاصله برای ِ بازشناسی ِ پیشوندها و پسوندها و از این دست
۵. نوشتن ِ کسرهی ِ اضافه در همه جا ولی با فاصله از واژهی ِ پیشین و پسین
(در صورت ِ نیاز به ی، ی به واژهی ِ پیشین میچسبد و کسرهی ِ اضافه با فاصله از ی نوشته میشود)
۶. جدا نوشتن ِ (با فاصلهی ِ) ام/ای/است/ایم/اید/اند در جمله حتّا در صورت ِ فعل ِ گذشتهی ِ نقلی
۷. جدا نوشتن ِ (با نیمفاصلهی ِ) ام/ات/اش/ ِمان/ ِتان/ ِشان
۸. جایگزینی ِ واژههای ِ بیگانه با واژههای ِ پارسی تا جایی که واژهی ِ جایگزین (دستکم) برای ِ خود ِ من آشنا باشد یا معنای ِ آن در خود باشد (واژه خودبسند باشد) و پرهیز از واژههای ِ سراسر-ناآشنا
۹. ترتیب ِ بهرهگیری از جایگزین:
- واژههای ِ فرهنگستان
- فرهنگ ِ علوم ِ انسانی
- فرهنگهای ِ آنلاین ِ دیگر (واژهیاب، سایت ِ «بهپارسی»، و از این دست)
- فرهنگ ِ اخترشناسی ِ حیدری ِ ملایری
اگر جایگزین ِ پیشنهادیده در هر یک از این موردها را به دلیلی چندان درست یا رسا نبینم به سراغ ِ مورد ِ بعدی میرویم
۱۰. پذیرش ِ واژهی ِ بیگانهای که هنوز جایگزین ِ بهتری ندارد و افزون بر آن، خود ِ واژه در فارسی جاافتاده است.
سنجهی ِ جاافتادهگی: وجود ِ دستکم یک واژهی ِ دیگر که از روی ِ وامواژهی ِ بیگانه ساخته شده است و به ذهن ِ من میآید.
۱۱. پذیرش ِ موقّت ِ واژهی ِ بیگانه اگر هنوز جایگزین ِ آشنا یا خودبسند یا جاافتادهای نداشته باشد، ولی به کارگیری ِ آن بر پایهی ِ ساختار ِ فارسی مثلاً «موردها» به جای «موارد»
۱۲. ساخت ِ جایگزین برای ِ واژهای که در هیچ کدام از موردهای ِ بالا جای نمیگیرد و با این همه، باید به فارسی برگردانده شود.
سنجه: واژه یا عبارتی که از مفهومهای ِ کلیدی کتابی است که ترجمه میشود یا از واژههای ِ مادر در انگلیسی شده است که سیل ِ ترکیبها از آن ساخته شده است.
۱۳. بازخوانی ِ متن ِ ترجمیده از سوی ِ یک نفر ِ دیگر و در صورت ِ سنگین و نافهمپذیر بودن ِ متن به شکلی که سنگین بودن ِ آن موجب ِ کنار گذاشتن ِ خواندن ِ کتاب شود، میتوان از اصلهای ِ بالا سرپیچید.
سپاسگزاری
این کتاب برآیند ِ مستقیم ِ گفتوگو با دکتر یوجین اچ. وینکلر، کشیش ِ کلیسای ِ متودیست ِ متّحد ِ اول، معبد ِ شیکاگو است. من هرگز به نوشتن ِ کتاب ِ خودیاری در این موضوع نیاندیشیده بودم. صبح ِ روزی که نوشتن ِ این کتاب را آغازیدم – همان روز ِ آن گفتوگو – هرگز گمان نمیبردم که چنین چیزی را خواهم نوشت.
دکتر وینکلر از من خواسته بود تا سلسله سخنرانیهایی در بارهی ِ زناشویی ازدواج در کلیسای ِ او انجام دهم. من و او در یکی از روزهای ِ سپتامبر ِ ۱۹۹۷ همدیگر را دیدیم تا در بارهی ِ چیزهایی که میخواهم بگویم حرف بزنیم. در پایان ِ آن گفتوگو دکتر وینکلر گفت، «خیلی هم عالی. بد نیست چارچوب ِ این سخنرانی را برای ِ من بنویسی، ها؟» همین که او از دفتر ِ کار-ام رفت دست به کار شدم – فقط مشکل این جا است که من اهل ِ چارچوب نوشتن نیستم. خیلی ساده دست به کار ِ نوشتن ِ متن ِ سخنرانی ِ نخستام شدم. صفحهی ِ دوم بود که فهمیدم به راستی دارم کتاب مینویسم. هنگامی که بعدها به دکتر وینکلر گفتم که این کتاب را از گفتوگوی ِ آن روزمان بود که نوشتم، نپذیرفت و گفت که این کتاب را نه وامدار ِ او، بلکه وامدار ِ «کسی دیگر» هستم. من در جایگاهی نیستم که در برابر ِ این سخن چون-و-چرا آورم، ولی از ته ِ دل از جین وینکلر سپاسگزار ام، دستکم برای ِ این که نمایندهی ِ این «مشیّت ِ الهی» بود.
حالا که حرف از نمایندههای ِ مشیّت است … بگذارید از نمایندهی ِ خود-ام کاندیس فورمن نام ببرم! همیشه از کاندیس برای ِ این که مرا پذیرفت و نیز برای ِ راهنماییهای خردمندانهاش از آن زمان تا کنون سپاسگزار خواهم بود. همچنین، همیشه از سوزان مولدو، از اسکریبنر، برای ِ دیدن ِ ارزشهای ِ این پروژه سپاسگزار خواهم بود.
این کتاب فرم ِ کنونی ِ خود را وامدار ِ دو دوست است که از نخستین خوانندههای ِ آن بودند، ریویرند پال والتر و پدر توماس آلدورث. پال مشکل ِ بزرگی را در چهگونهگی ِ نمایش ِ آن چه اکنون در فصلهای ِ ۹، ۱۰، و ۱۱ آمده است، شناسایید. تام نسخهی ِ دستنویس را با ریزبینی خواند، یادداشتهای ِ گستردهای برداشت، همان مشکل را شناسایید، و در یک جمله به من گفت که چهگونه میتوان آن را درستید. همیشه برای ِ کمکهایشان سپاسگزار ِ پال و تام خواهم بود.
کسان ِ دیگری بودند که همه یا بخشی از نسخهی ِ دستنویس را خواندند و دیدگاههای ِ نقدگرانه و یاریگرانهی ِ خود را دادند از جمله لونی بارباچ، دانیل جی. کونتی، سوزان کرین، تونی دل بن، ویولت فرانکس، سوزان گال، آلان اس. گورمن، آرنولد آ. لازاروس، برایان مور، تیم مولدر، دیوید سیگمن، و ریتا پی. سوسمن. من از همهی ِ اینها برای ِ زمان و توجهشان، و برای ِ ایدههایشان سپاسگزار ام. بهویژه وامدار ِ السا دیکسون هستم که پیرایشها و ویرایشهای ِ بسیار موشکافانهای داشت.
از بخت ِ خوب ِ من بود که جیک موریسی در نقش ِ ویراستار ِ من در اسکریبنر برگزیده شد. کار با او مایهی ِ خوشکامی ِ من بود، و من سپاسگزار ِ او هستم که به من نشان داد که همیشه جا برای ِ بهبود هست.
جین ماکای «یکی از بهترین طرّاحان ِ زندهی ِ کنونی» نام گرفته است، و کارهایاش را میتوان در موزهها یافت. افتخاری است که طرّاحیهای ِ زیبای ِ او را در کتاب ِ خود دارم.
من، و این کتاب، از بیست سال همنشینی و گفتوگو با تیموتی جی. اُکونل بهرهمندیده ایم – گفتوگوهایی در بارهی ِ ادبیات، فلسفه، علم، و بسیاری چیزهای ِ دیگر افزون بر روانشناسی. مُهر و نشان ِ تیموتی در جای-جای ِ این کتاب نقش بسته است، در جاهایی که میتوانم بشناسایم و جاهای ِ دیگری که نمیتوانم.
خیلی از چیزهایی که رواندرمانگرها میدانند از خدمتگیرندههای ِ خود یاد گرفته اند. خدمتگیرندههای ِ من هم چیزهای ِ زیادی به من داده اند. فقط میتوانم امیدوار باشم که دستکم برخی از آنها چنین احساس کنند که دادوستد ِ عادلانهای داشته اند.
سرانجام، سپاس ِ من از آن ِ همهی ِ موسیقیدانان – از ایما کیرکبی تا سونی رولینز تا استیوی واندر – که آن چه به آنها بخشیده شده است ما را هم میسرخوشد.
خب پس همسر-ام چه؟ این کتاب همه سپاس از او است.