احساسها و تصمیمها
ما بیش از آن چه بتوانیم به زبان آوریم میدانیم. دانشی که درون ِ خود داریم ولی نمیتوانیم به شکل ِ واژه به زبان آوریم از راه ِ احساسهایمان در دسترس ِ ما است. برقراری ِ تماس با احساسهایمان تنها راهی است که میتوانیم به آن اطّلاعات دسترسی داشته باشیم. و معمولاً فقط آن اطّلاعات اند که برای ِ گرفتن ِ تصمیم ِ درست بااهمّیتترین چیز برای ِ ما هستند – چه در بارهی ِ چیز ِ کوچکی، مانند ِ خرید ِ سی.دی، باشد و چه در بارهی ِ چیز ِ بزرگی، مانند ِ زناشوییدن با کسی.
فرض کنید وارد ِ یک فروشگاه ِ موسیقی شدید و با خودتان پیمان بسته اید که فقط یک سی.دی بخرید. نه سه سی.دی یا حتّا دو – فقط یکی. ولی دو آلبوم مییابید: سی.دی ِ رولینگ استونز و سی.دی ِ بیتلز. پس همان جا با دو سی.دی در دستانتان میایستید، و میکوشید میان ِ آن دو تصمیم بگیرید، خوبیها و بدیها را میارزیابید: «خب، من شش سی.دی ِ بیتلز دارم و تنها چهار سی.دی ِ استونز. ولی سی.دی ِ بیتلز یک آهنگ دارد که من همیشه میخواستم. ولی سی.دی ِ استونز دو دلار کمتر از سی.دی ِ بیتلز میارزد…». شما وارد ِ فرآیند ِ تصمیمگیری ِ «دلیلتراشانه» میشوید، ولی باز هم نمیتوانید سر در آورید که کدام سی.دی را بخرید. پس سکّه میاندازید: شیر میشود بیتلز، خط میشود استونز. شیر میآید – بیتلز. ناگهان، احساس ِ عجیبی زیر ِ جناق ِ سینهیتان مییابید. س.دی ِ بیتلز را پایین میگذارید و سی.دی ِ استونز را به سمت ِ پیشخوان ِ تسویهحساب میبرید.
چه رخ داد؟ انداختن ِ سکّه شما را در تماس با احساسی قرار داد، و آن احساس اطّلاعاتی در بر داشت که به شما این توانایی را داد تا تصمیم بگیرید که سی.دی ِ استونز آن چیزی است که شما بیش از هر چیز ِ دیگری میخواستید.
فهم ِ چند نکته در بارهی ِ نقش ِ احساسها به عنوان ِ اطّلاعات در فرآیند ِ تصمیمگیری اهمّیت دارد:
- احساس یک چیز ِ ذهنی ِ ناب نیست، اگرچه پیکرپارهای جزئی ذهنی دارد. شما احساس را، پیش از هر چیز، به عنوان ِ حسّ ِ فیزیکی در بدنتان میتجربید تجربه میکنید.
- احساس میتواند به عنوان ِ اطّلاعات در خدمت ِ شما باشد، حتّا اگر نتوانید آن احساس را در قالب ِ واژهها به زبان آورید، همچنان که در مثال ِ سی.دی گفتم. در آن مورد، احساس همان اطّلاعات است.
- شما شاید بتوانید آن احساس را با پیوست ِ واژههایی به آن بازگشایید. و اگر بتوانید چنین کاری انجام دهید، میتوانید حتّا اطّلاعات ِ بیشتری از آن بیرون بکشید. مثلاً، اگر چند لحظهای روی ِ آن احساس ِ شکمی که در فروشگاه ِ سی.دی دریافته بودید میکانونیدید تمرکز میکردید، شاید سرانجام به این جمله رسیده بودید که «استونز گروه ِ واقعاً پسندیدهی ِ من در این روزها است»، یا «من همیشه احساس ِ بهتری دارم اگر بتوانم زیر ِ ده دلار برای ِ یک سی.دی بپردازم تا این که بیش از ده دلار بدهم» یا فکرهای ِ دیگری که در حسّ ِ احساسشدهای که گرفتید، بوده است – فکرهایی که نمیتوانستید «دلیلتراشانه» به آنها برسید.
- تصمیمگیری به پشتوانهی ِ اطّلاعات ِ درون ِ احساسهایتان کاری دلیلستیزانه بیمنطق نیست. هیچ تناقضی بین ِ پایهریزی ِ تصمیم بر اساس ِ بودهها فکتها و پشتوانه داشتن به احساسهایتان نیست. دریافت ِ بودهها فکتها و دریافت ِ حسّ ِ احساسیده دو گام ِ پی-در-پی در گرفتن ِ تصمیمی کاملاً آگاهانه هستند. نخست بودهها فکتها را میگیرید، و بعد آنها را به عنوان ِ مادّهی ِ خام برای ِ گرفتن ِ حسّ ِ احساسیدهیتان به کار میگیرید.
شاید برایتان جالب باشد که بدانید تصمیمگیری ِ «دلیلتراشانه» منطقی در واقع بدون ِ وجود ِ درآیند ورودی از سوی ِ احساسهایتان شدنی نیست. عصبزیستشناسان دریافته اند که آدمهایی با آسیب به بخشهایی از مغزشان که پردازشگر ِ احساسها هستند نمیتوانند تصمیمهای ِ شخصی بگیرند (چیزهایی مثل ِ این که کدام ژاکت را بپوشند یا کدام سی.دی را بخرند) ولی میتوانند همه جور مشکل ِ غیرشخصی را بگشایند حل کنند، چیزهایی مثل ِ جدولها و مسألههای ِ ریاضی. خِرد ِ آنها دستنخورده و بیآسیب است، ولی هنگام ِ گرفتن ِ تصمیمهای ِ شخصی گیر میافتند زیرا احساسهایشان را ندارند که راه را به آنها نشان دهند.
همهی ِ ما این توانایی را داریم که به احساسهایمان گوش دهیم – تا حسّ ِ احساسیدهای را بگیریم و سپس آن را به عنوان ِ سرچشمهی ِ اطّلاعات به کار گیریم. همچنان که در سه فصل ِ بعدی در زمینهی ِ سویههای ِ سازگاری پیش میروید، از شما خواهم خواست که گهگاه، این جا و آن جا، روی ِ احساسهایتان بکانونید تمرکز کنید و حسّ ِ احساسیدهای بگیرید که شما و همدمتان تا چه اندازه در آن موضوع سازگار هستید. هنگامی که از شما میخواهم چنین کاری انجام دهید، دوست دارم خاموش بنشینید، به تنتان گوش دهید، و از حسّ ِ تنانی-احساسیدهای که در حال ِ تجربهاش هستید باخبر شوید. آن حسّ ِ احساسیده میتواند چیزی کاملاً معیّن و محلّی باشد، مثل ِ احساس ِ عجیبی در پایین ِ جناق ِ سینه یا شکمتان. یا میتواند چیزی باشد که شما در تنتان به عنوان ِ یک کل احساس میکنید؛ چیزی پیچیدهتر از آن چه بتوانید با واژه به زبان آورید. ولی میدانید که آن جا است و آن را احساس میکنید. هنگامی که آن حسّ ِ احساسیده را گرفتید، نکوشید که کاری در بارهی ِ آن انجام دهید. فقط آن را بتجربید تجربه کنید.
آن چه هماکنون توضیح دادم آغاز ِ شگردی به نام ِ «کانونیدن» تمرکز کردن است. کانونیدن یاریگر ِ آدمها است تا احساسهایشان را در رویارویی با مشکلهای ِ شخصیشان و در تصمیمگیری به کار گیرند. کتاب ِ کاملی به نام ِ کانونیدن در آن باره نوشته شده است، ولی نیازی نیست که شما آن را بخوانید تا بتوانید در سه فصل ِ بعدی ِ این کتاب پیش روید.(۱) با انجام ِ فقط سرآغاز ِ کانونیدن – یعنی همان گرفتن ِ حسّ ِ احساسیده – اطّلاعات ِ بااهمّیتی از احساسهایتان خواهید گرفت و از این راه خواهید فهمید شما و همدمتان تا چه اندازه سازگار اید. اگر واقعاً کتاب ِ «کانونیدن» را بخوانید، میتوانید با کمک ِ آن اطّلاعات ِ بیشتری از احساسهایتان بگیرید، به ویژه اگر خودتان اید و خودتان، و به تنهایی دارید این کتاب را میخوانید.
بااهمّیتترین چیزی که باید بفهمید این است که وقتی از شما میخواهم روی ِ احساسهایتان بکانونید، در واقع نمیخواهم که با خودتان حرف بزنید، تحلیلگر شوید، یا بکوشید که سر از چیزی درآورید. (به یاد آورید که در مثال ِ سی.دی بااهمّیتترین اطّلاعات را فقط پس از آن به دست آوردید که انجام ِ آن کار را ایستاندید متوقّف کردید). کلّ ِ آن چیزی که من از شما میخواهم انجام دهید این است که خاموش بگیرید، به تنتان گوش دهید، و به حسّ ِ احساسیدهای که از درون ِ تنتان میجوشد بنگرید.
تمرین ِ چرخش ِ دست
هنگامی که آن حسّ ِ احساسیده را گرفتید، از شما خواهم خواست که آن را بیواژه بازگویید، با دستانتان. میتوانید همین حالا این کار را بیآزمایید. روش ِ انجام ِ آن چنین است:
۱. دستانتان را به گونهای کنار ِ هم قرار دهید که دقیقاً جفت ِ هم قرار گیرند، گویی دارید مینیایشید دعا میکنید (شکل ِ ۱).
شکل ۱
۲. یکی از سه سویهی ِ سازگاری – سکسی، کرداری، پنداری – را برگزینید تا روی ِ آن بکانونید تمرکز کنید. اگر میخواهید حافظهیتان در بارهی ِ آن سویهها بازآوری شود، به فصل ِ ۲ بازگردید. (این کار را با دندانهایتان انجام ندهید. دستانتان را لحظهای جدا سازید).
۳. حالا به کسی بیاندیشید که به خوبی میشناسید. نه همدم ِ کنونیتان، کسی دیگر – یک دوست، همکار، فامیل، یا کسی که در گذشته با او درگیری ِ عشقولانه داشتید.
۴. بکوشید حسّ ِ احساسیدهای در این زمینه بگیرید که شما و آن شخص تا چه اندازه در سویهای که برگزیده اید سازگار اید. (نگران ِ این نباشید که در این نقطه فهم ِ روشن و دقیقی از این ندارید که آن سویه در بارهی ِ چه چیزهایی است). تصویرهایی را که از آن جنبه از رابطهیتان با آن شخص دارید مثل ِ یک ویدئو در ذهنتان پخش کنید. رویدادهای ِ کلیدیای را که نمایانگر ِ آن سویه هستند جلوی ِ چشمتان بیآورید. همچنان که این کار را انجام میدهید، بنگرید که تنتان چه احساسی دارد. باز هم میگویم، با خودتان حرف نزنید، تحلیلگر نشوید، یا نکوشید سر از چیزی درآورید. فقط به تنتان گوش دهید و حسّ ِ احساسیده از خودتان و آن شخص را در آن سویه دریابید. احساس ِ همهی ِ آن را یکجا دریابید.
۵. حالا، همچنان که دستانتان را با هم نگاه داشته اید، آنها را تا جایی نسبت به هم بچرخانید که زاویهی ِ بین ِ دستانتان همان احساسی را بدهد که با حسّ ِ احساسیدهیتان در بارهی ِ اندازهی ِ همسانی یا ناهمسانی ِ شما دو نفر در آن سویه یکی باشد. مثلاً، شاید دستانتان را فقط اندکی بچرخانید (شکل ِ ۲) – یعنی، شما احساس میکنید در آن سویه به آن شخص بسیار نزدیک هستید و بسیار سازگار اید. یا شاید دستانتان را جوری بچرخانید که رو به دو سمت ِ کاملاً ناهمسان باشند (شکل ِ ۳) – یعنی، شما احساس میکنید در آن سویه از آن شخص بسیار دور اید و چندان سازگار نیستید.
شکل ۲
شکل ۳
گزینههای ِ شما در چرخاندن ِ دستانتان از چرخاندن ِ ۱۸۰ درجهای جوری که در دو سمت ِ ناهمسو باشند تا اصلاً نچرخاندن ِ آنها است. شما خواهید دانست که کِی به اندازهی ِ درست دستانتان را چرخانده اید – یعنی، در تنتان آن را احساس خواهید کرد.
در طول ِسه فصل ِ بعدی، هر از گاهی، چیزهایی به نام ِ پرسشهای ِ تعریفگرانه به شما خواهم داد. برخی از این پرسشهای ِ تعریفگرانه با این نماد همراه خواهند بود:
نماد ِ دست یعنی من دوست دارم شما تمرین ِ چرخش ِ دست را برای ِ آن پرسش ِ تعریفگرانه انجام دهید. برای ِ دیگر پرسشهای ِ تعریفگرانه هیچ نماد ِ دستی نیست، ولی خودتان برای ِ هر کدام از آنها هم که احساس میکنید میتواند سودمند باشد حتماً تمرین ِ چرخش ِ دست را انجام دهید.
اگر به همراه ِ همدمتان در این کتاب پیش میروید، میتوانید با هم اطّلاعات ِ درون ِ احساسهایتان را بازگشایید و این کار را از راه ِ فرآیند ِ گفتوگویی انجام دهید که من از شما در پایان ِ هر سه فصل ِ بعدی خواهم خواست تا انجام دهید. ولی نخستین گام در این گفتوگو برای ِ هر کدام از شما این است که بتوانید حسّ ِ احساسیدهای از سازگاریتان دریابید و سپس آن حسّ ِ احساسیده را، به خودتان و همدمتان، با به کارگیری ِ تمرین ِ چرخش ِ دست، نشان دهید.