آیا با این دوست‌دختر / دوست‌پسر-ام بزناشویم؟ – بخش ۷

۶

پُر کردن ِ ریزه‌کاری‌ها:

پرسش‌های ِ شما (من) پاسخ داده شد

تاکنون در رساندن ِ پیام‌ام به شما کوتاه‌ترین و سرراست‌ترین راه را پیش گرفته ام – بی‌ایست، بی‌کژراهه، بی هیچ سفر ِ جانبی. شما این منظره‌پردازی را در دُورنماهای ِ سراسری‌اش دیده اید، ولی برخی از ریزه‌کاری‌ها محو بودند؛ و برخی از ویژه‌گی‌های ِ این منظره‌پردازی هم بوده اند که اصلاً نمی‌توانستید ببینید. پس در این راه شاید پرسش‌هایی برای‌تان پیش آمده باشند.

این فصل همان ایست‌ها و سفرهای ِ جانبی است و برخی از نکته‌های ِ پیشین را با ریزه‌کاری ِ بیش‌تری می‌شکافد. و به نکته‌هایی می‌پردازد که تاکنون اصلاً گفته نشده بودند. از الگوی ِ پرسش/پاسخ برای ِ این فصل بهره برده ام. برخی از پرسش‌ها شاید همان پرسش‌های ِ سرگردان در سر ِ شما باشند.

۱. شما می‌گویید که مهارت‌های ِ ارتباطی ِ خوب و مهارت‌های ِ حلّ ِ کش‌مکش پارمایه‌ی ِ محتویات ِ اساسی برای ِ زناشویی ِ خشنود نی‌ستند. آیا معنای ِ این سخن ِ شما این است که این‌ها هیچ ارزشی ندارند؟

خیر. آن‌ها در هر زناشویی‌ای ارزش ِ بسیار بالایی دارند، چرا که حتّا در زناشویی‌های ِ خشنود هم کش‌مکش هست. و حلّ ِ کش‌مکش برای ِ هر دو نفر آسان‌تر است اگر مراقبتانه بدون ِ میان‌پَری به هم گوش دهند، به هم نشان دهند که آن چه را دیگری گفته است فهمیده اند، و از انگ‌زنی‌های ِ دشمنانه و ناروا نامیدن ِ هم خوددارند. هر چه کش‌مکش ِ بیش‌تری در رابطه‌ای باشد، این مهارت‌ها بیش‌تر به کار می‌آیند، و اگر دو هم‌دم آن‌ها را به کار گیرند زنده‌گی آسان‌تر پیش خواهد رفت. ولی در زناشویی‌ای با کش‌مکش ِ بسیار زیاد، که دو هم‌دم خیلی چیزها را بسیار ناهم‌سان می‌بینند، همه‌ی ِ آن چیزی که این مهارت‌ها انجام می‌دهند همین است – این که زنده‌گی آسان‌تر پیش رود. در نبود ِ همانندی میان ِ دو هم‌دم در سه سویه‌ی ِ سازگاری، این مهارت‌ها بسنده نی‌ستند که فرآیند ِ آری‌گویی ِ دو-سره را سوخت‌رسانند – فرآیندی که برای ِ عشق ِ پای‌دار ضروری است.

دو زوج ِ باژگون را فرض کنید: آلان و آلیسون مهارت‌های ِ ارتباطی ِ بسیار سستی دارند، ولی در سویه‌های ِ سازگاری بسیار نزدیک به هم هستند. باری و باربارا به وارون ِ آن‌ها هستند. آن‌ها مهارت‌های ِ ارتباطی ِ بسیار خوبی دارند، ولی در سویه‌های ِ سازگاری بسیار از هم دور اند. زنده‌گی‌شان چه‌گونه خواهد بود؟

آلان و آلیسون بر سر ِ بیش‌تر ِ چیزها هم‌نوا خواهند بود که چه‌گونه زنده‌گی‌شان را پیش برند، آن‌ها از انجام ِ بسیاری از کنش‌مندی‌ها با هم خوش خواهند گذراند، تا همیشه به سخن گفتن با هم علاقه‌مند خواهند بود، و در تخت‌خواب هم با هم می‌خوش‌گذرانند. اگرچه، هر از گاهی، ناهم‌نوایی‌ای پیش می‌آید و آن‌ها جنگ‌ودعوایی خواهند داشت. چرک و آلوده می‌جنگند – داد و فریاد، میان‌پَری، و ناروا نامیدن ِ هم. آلان و آلیسون شاید چند ساعتی از هم خشم‌گین بمانند، یا حتّا شاید یک یا دو روز. ولی چندان دراز از هم خشم‌گین نمی‌مانند چرا که بسیار زیاد به هم ارزش می‌دهند. آن‌ها آرام می‌گیرند و کش‌مکش را حل می‌کنند. یا بدون ِ حل آن را کنار می‌گذارند که خوب هم هست چرا که در بسیاری از کش‌مکش‌های ِ زناشویی آن چه نیاز است نه حل بلکه فقط هوا خوراندن ِ کش‌مکش است. (نمونه: آلیسون از آلان می‌خواهد تعدادی بلیت ِ هواپیما بخرد که تخفیفی برای ِ آن‌ها داده شده که زمان ِ اندازه‌مندی محدودی دارد. آلان درگیر ِ چیز ِ دیگری می‌شود که آن را بااهمیّت می‌شمارد و می‌فراموشد آن بلیت‌ها را پیش از پایان ِ تخفیف بخرد. آلیسون از آلان خشم‌گین می‌شود و از او می‌پرسد که او چه‌گونه توانسته آن اندازه کودن باشد که آن تاریخ را بفراموشد. آلان، با احساس ِ بسیار گناه‌کارانه و خشم‌گین به خود-اش، دفاع‌گرانه از آلیسون خشم‌گین می‌شود. آلان به او می‌گوید بار ِ دیگر که چنین چیزی پیش می‌آید او خود-اش باید آن را بر دوش بگیرد چرا که او سرکار خانم ِ بی‌عیب است. آلیسون با خشم می‌پاسخد که اگر جناب ِ آقای ِ ریدمان نتواند از پس ِ آن برآید سرکار خانم ِ بی‌عیب بی‌شک بر خواهد آمد. و این پایان ِ گفت‌وگو خواهد بود. چیزی برای ِ حل نبود – بلیت‌های ِ تخفیف‌دار از دست رفته بودند – ولی هیجان‌ها هوا خورانده شدند. و بار ِ دیگر که چنین چیزی پیش آید، آلیسون از آلان خواهد خواست که آن را بر دوش گیرد. و او بر دوش خواهد گرفت چرا که، هم‌چنان که آلیسون به خوبی می‌داند، آلان معمولاً این کار را انجام می‌دهد.) آلان و آلیسون این کش‌مکش را پشت ِ سر می‌گذارند و به آری‌گویی ِ هم‌دیگر از همه‌ی ِ راه‌هایی که معمولاً انجام می‌دهند می‌برگردند چرا که بسیار همانند اند. آن‌ها سرراست به عشق‌ورزی به هم می‌برگردند. آیا زناشویی ِ آلان و آلیسون به‌تر و شادتر می‌بود اگر آن‌ها مهارت‌های ِ حلّ ِ کش‌مکش و مهارت‌های ِ ارتباطی ِ به‌تری داشتند؟ بی‌شک. اگر آن‌ها آن مهارت‌ها را داشتند، در آن ۵ درصد ِ زمان‌هایی که در کش‌مکش هستند نیز هم‌چون آن ۹۵ درصد ِ دیگر که به خوبی با هم کنار می‌آیند احساس ِ ارج‌مندی و آری‌گویی می‌کردند.

باری و باربارا چندان چیز ِ مشترکی ندارند. چندان چیزی نی‌ست که آن‌ها بخواهند با هم انجام دهند، در هم‌دیگر چندان چیزی نمی‌بینند که به آن علاقه‌مند باشند، چندان حرفی برای ِ گفتن به هم ندارند، و چندان زنده‌گی ِ سکسی‌ای ندارند. ولی مهارت‌های ِ ارتباطی ِ بسیار خوبی دارند. هر گاه که کش‌مکش دارند، که معمولاً دارند چرا که بر سر ِ خیلی چیزها ناهم‌نوا اند، بسیار باادب اند. آن‌ها پشت ِ میز ِ آش‌پزخانه می‌نشینند، هشیارانه به هم گوش می‌دهند، و هرگز در هم نمی‌میان‌پَرند میان ِ حرف ِ هم نمی‌پرند یا به هم نمی‌توهینند. چه کش‌مکش را حل کنند و چه فقط هم‌نوا باشند که ناهم‌نوا اند، به آرامی و به روشی آن کار را انجام می‌دهند که دو-سره آری‌گویانه است. ولی این کمابیش تنها چیزی است که آن‌ها دو-سره آری‌گوی اند، زیرا آن‌ها بسیار ناهم‌سان اند. آیا مهارت‌های ِ حلّ ِ کش‌مکش و مهارت‌های ِ ارتباطی‌شان برای ِ آن‌ها بسنده است تا زناشویی ِ خشنودی، به جای ِ زناشویی‌ای که فقط نرم‌روان است، داشته باشند؟ من چنین نمی‌اندیشم. یا چنین به این ماجرا بنگرید: دوست دارید در کدام زناشویی باشید، زناشویی ِ آلان و آلیسون، یا باری و باربارا؟

نویسنده‌های ِ کتا‌ب‌های ِ خودیاری ِ زناشویی از گفتن ِ این که در همه‌ی ِ زناشویی‌ها کش‌مکش هست به گفتن ِ این می‌روند که پارمایه‌های ِ محتویات ِ لازم ِ اصلی برای ِ زناشویی ِ خشنود مهارت‌های ِ ارتباطی ِ خوب و مشکل‌گشایی حلَ ِ مسأله است. آن‌ها در این کار سه اشتباه دارند. اشتباه ِ نخست خطای ِ منطقی ِ این برهان است که چون دو چیز هم‌بسته اند، یکی از آن دو علّت ِ دیگری است. یعنی، آن‌ها می‌گویند که ارتباط ِ خوب علّت ِ زناشویی ِ خشنود است چرا که این دو گویا هم‌روند اند. ولی فقط چون دو چیز هم‌روند اند به این معنا نی‌ست که یکی علّت ِ دیگری است. برای ِ نمونه، شاید ما هم‌بسته‌گی ِ بالایی میان ِ شمار ِ ساعت‌های ِ میان ِ شام‌گاه و پگاه و میزان ِ پولی که مردم می‌خرجند بیابیم – یعنی، هر چه ساعت‌های ِ شب بیش‌تر، خرجیدن بیش‌تر. ولی این اشتباه است که بگوییم شب‌های ِ بلندتر علّت ِ خرج ِ افزاییده است، چرا که زمان ِ میان ِ شکرگزاری و کریسمس، هنگامی که خیلی از مردم میزان ِ سهم‌ناکی می‌خرجند، اتّفاقاً همان زمانی رخ می‌دهد که شب‌ها درازترین شب‌ها می‌شوند. اگر هم رابطه‌ی ِ علّیّتی میان ِ خشنودی و ارتباط در زناشویی باشد – که تا کنون ثابت نشده است – می‌تواند چنین باشد که خشنودی ِ زناشویانه علّت ِ ارتباط ِ خوب است، به جای ِ حالت ِ وارون ِ آن.

دومین اشتباه ِ این نویسنده‌ها در گفتن ِ این که همیشه کش‌مکش هست، که البتّه نمی‌توان آن را رد کرد، این است که از این واقعیّت می‌چشم‌پوشند که این که چه اندازه کش‌مکش باشد بسیار اثرگذار است. و میزان ِ کش‌مکش در زناشویی در اصل بسته به مهارت‌های ِ ارتباطی ِ آن زوج نی‌ست (اگر چه دور ِ باطل ِ کش‌مکش در باره‌ی ِ کش‌مکش می‌تواند رخ دهد و به راستی رخ می‌دهد)، بلکه بسته به این است که دو هم‌دم تا چه اندازه در سویه‌های ِ اصلی ِ سازگاری همانند یا ناهم‌سان اند. اگر دو هم‌دم سازگار باشند، چندان کش‌مکشی نخواهد بود، چرا که آن‌ها بیش‌تر ِ وقت‌ها خودجوشانه هم‌نوا اند.

سومین و بااهمیّت‌ترین اشتباه ِ این نویسنده‌ها این است که زناشویی‌های ِ کارکننده را با زناشویی‌های ِ خشنود می‌درهم‌آمیزند. زناشویی‌های ِ کارکننده و زناشویی‌های ِ خشنود یک‌سان نی‌ستند؛ بسیاری از زناشویی‌های ِ کارکننده خشنود نی‌ستند. آیا تا کنون به این نکته نگریسته اید که کارشناسان ِ زناشویی تا چه اندازه در باره‌ی ِ زناشویی به گونه‌ای سخن می‌گویند که انگار ساختار اند – هم‌چون ساخت‌مان‌ها یا روگذرهای ِ بزرگ‌راهی – به جای ِ این که آن را چیزی بدانند که با انسان‌ها و هیجان‌های‌شان سر و کار دارد؟ آن‌ها واژه‌هایی مانند ِ «استوار»، «محکم»، و «قوی» را برای ِ توصیف ِ زناشویی‌های ِ خوب به کار می‌گیرند. من هنگامی که می‌شنوم آدم‌ها چنین سخن می‌گویند، در شگفت می‌مانم که چه بر سر ِ خشنودی به عنوان ِ سنجه‌ی ِ زناشویی آمده است. گاهی با شگفتی به این می‌اندیشم که آیا این نویسنده‌ها به ساده‌گی از شدنی بودن ِ خشنودی، خشنودی ِ واقعی، در زناشویی دست شسته اند. ولی خشنودی در زناشویی شدنی است، و این همان چیزی است که ما باید هدف بگیریم – نه فقط زناشویی‌ای که هم‌چون تکّه‌ی ِ ساخت‌یافته‌ی ِ بسنده‌ای از مهندسی ِ عمران است.

۲. اگر شما می‌گویید که سطح ِ سازگاری میان ِ دو آدم نمی‌تواند دگرش تغییر یابد، و اگر من در زناشویی ِ ناخشنودی باشم، آیا شما می‌گویید که هیچ جای ِ امیدی نی‌ست – که من باید دست از پا درازتر کسی دیگر را بیابم؟

خیر، نه اصلاً. زناشویی‌ها می‌توانند به دلیل‌های ِ دیگری جز ناسازگاری ِ دو هم‌دم دچار ِ مشکل شوند. نخستین چیزی که شما و هم‌دم‌تان باید انجام دهید این است که تعیین کنید آیا مشکل‌های ِ شما بیش‌تر از ناسازگاری مایه می‌گیرد یا نه. البتّه، برای ِ چنین کاری شما می‌توانید با هم‌دیگر در طول ِ این کتاب کارکنید. اگر ارزیابی‌تان این است که شما و هم‌دم‌تان بسنده سازگار هستید، پس باید بشناسایید که چه سازه‌های ِ دیگری در این زناشویی مشکل‌ساز اند. (اگر نمی‌توانید آن سازه‌ها را خودتان بشناسایید، یک زناشودرمان‌گر می‌تواند به کمک‌تان بیاید.) پس از این که آن‌ها را شناساییدید، می‌توانید یکی از کتاب‌های ِ به‌تر در زمینه‌ی ِ ارتباط ِ زناشویانه و مشکل‌گشایی را بخوانید، و شگردهایی را که آن جا فرا می‌گیرید به کار گیرید تا به کمک ِ آن مشکل را حل کنید. شاید حتّا مشکل فقط مهارت‌های ِ ارتباطی ِ سست باشد. گاهی مشکل این است.

اگر، به وارون، چنین باشد که مشکل‌های ِ شما به راستی به دلیل ِ ناسازگاری باشند، هنوز هم جای ِ امید هست. شما می‌توانید کتابی به نام ِ ناهم‌سانی‌های ِ آشتی‌پذیر (بخش ِ «خواندنی‌های ِ بیش‌تر» در پایان ِ این کتاب را ببینید) را بگیرید. این کتاب که نوشته‌ی ِ دو پژوهش‌گر/درمان‌کار ِ پیش‌رو در زمینه‌ی ِ زناشودرمانی به نام‌های ِ اندرو کریستنسن و نِیل اس. جاکوبسون است، ویژه‌ی ِ کمک به هم‌دم‌ها برای ِ پذیرش و رواداری ِ ناسازگاری‌های‌شان، و، اگر اصلاً شدنی باشد، پل زدن میان ِ آن‌ها طرّاحی شده است. شما می‌توانید با خواندن ِ آن کتاب با هم کارکنید، و شگردهای ِ گوناگون ِ سفارشیده در آن را انجام دهید. و دوباره، اگر در هر نقطه‌ای احساس نمی‌کنید که بتوانید خودتان آن را انجام دهید، می‌توانید از یک زناشودرمان‌گر بخواهید که به کمک‌تان بیاید.

تنها پس از این که این فرآیند ِ پویش، آگاهی، و آزمایش‌گری را به انجام رساندید زمان ِ آن رسیده است که تصمیم بگیرید آیا می‌توانید آن چه را که بیش از همه نیاز دارید و از زناشویی‌تان می‌خواهید، به اندازه‌ای بسنده بگیرید یا نه. به ویژه، خواهید توانست تعیین کنید که آیا شما و هم‌دم‌تان، با همه‌ی ِ تلاشی که به خرج داده اید، توانسته اید به زناشویی‌ای برسید که خشنود است یا زناشویی‌ای که تنها کارکننده است. اگر توانسته اید زناشویی‌ای شکل دهید که کارکننده است ولی واقعاً خشنود نی‌ست، دیگر تصمیم با خود ِ شما است که آیا چنین چیزی در بلندمدّت برای ِ شما بسنده‌خوب است یا نه.

تصمیم به جدایی و طلاق کاری پیچیده و دش‌وار است، و بر پایه‌ی ِ درنگرش‌های ِ ملاحظات ِ بسیاری جز خشنودی ِ شخصی است – چیزهایی چون پای‌بندی‌های ِ دینی، سازه‌های ِ اقتصادی، و دل‌نگرانی‌هایی در باره‌ی ِ اثرهای ِ جدایی و طلاق روی ِ فرزندان است. به دلیل ِ این درنگرش‌ها، گاهی آدم‌ها ماندن در زناشویی‌های ِ ناخشنود را می‌گزینند.

۳. شما می‌گویید که سازگاری کلید ِ زناشویی ِ خشنود است. با این همه می‌گویید که ایده‌های‌تان در باره‌ی ِ سازگاری را از درمان ِ زوج‌های ِ «جفت‌وجوری» که مشکل ِ زناشویی داشتند به دست آوردید. اگر آن‌ها آن اندازه جفت‌وجور بودند، چرا اصلاً به دفتر ِ شما می‌آمدند؟ چرا مشکل ِ زناشویی داشتند؟

پاسخ این است که آدم‌ها به دلیل‌های ِ بسیار گوناگونی می‌توانند ناخشنود شوند. گاهی زنده‌گی چالش ِ سهم‌گینی برای ِ آن زوج پیش می‌آورد، و این می‌تواند توانایی ِ آن‌ها برای ِ کنار آمدن را درهم‌شکند. گاهی یکی از دو هم‌دم یا هر دو، جدا از این که چه اندازه سازگار اند، می‌توانند مشکل ِ فردی‌ای داشته باشند که در زناشویی مشکل‌ساز شود. و هر از گاهی، زوج ِ جفت‌وجوری می‌توانند خود را پا-در-هوای ِ فقط یک یا دو کش‌مکش ِ تنگ-و-باریک بیابند. بگذارید نمونه‌هایی برای‌تان بازگویم.

اِد و دیانا در سال‌های ِ پایانی ِ دهه‌ی ِ سی ِ خود زناشوییدند و در باره‌ی ِ مشکل ِ باروری نگران بودند، پس در راه ِ بچّه‌دار شدن هیچ زمانی را هدر ندادند. از بخت ِ خوب‌شان، هیچ دردسری در آبستن شدن برای ِ نخستین فرزندشان که یک دختر بود نداشتند. چند سال پس از آن، آن‌ها به این رسیدند که وقت‌اش است دخترشان برادر یا خواهر ِ کوچکی داشته باشد، و خوش‌بختانه باز هم هیچ دردسری در آبستنیدن ِ یک برادر ِ کوچک برای او نداشتند. و پس از آن، فقط چند ماه پس از زایش ِ آن پسر، آن‌ها برادر ِ کوچک ِ دیگری برای ِ دخترشان آبستنیدند. آن‌ها سر ِ این فرزند ِ آخری چندان شادمان نبودند چرا که برای ِ داشتن ِ تنها دو فرزند برنامه‌ریزیده بودند.

زمانی که اِد و دیانا به دیدار ِ من آمدند، کودکان‌شان پنج، دو، و یک ساله بودند. خیلی زود روشن شد که مشکل ِ اِد و دیانا این است که این کودکان رابطه‌ی ِ میان‌فردی ِ خود ِ آن‌ها را تنگیده بودند. موضوع تنها این نبود که آن‌ها برای ِ این کودکان نیازمند ِ کار ِ بسیار زیادتری بودند؛ در واقع، اِد و دیانا آن بخش از کار را به خوبی گردانده بودند. مشکل این بود که اِد و دیانا گذاشته بودند که کودکان از راه‌هایی به رابطه‌ی ِ زوجی ِ آن‌ها نفوذند که می‌شد از آن‌ها پیش‌گیرید. زمان‌های ِ خواب همیشه مشکل‌ساز بود، و خیلی وقت‌ها یا اِد یا دیانا سرانجام شب با یکی از فرزندان به خواب می‌رفتند. به گمان‌تان چه بر سر ِ زنده‌گی ِ سکسی ِ آن‌ها می‌آمد؟ در چیزهای ِ دیگر هم آن‌ها فضایی برای ِ رابطه‌ی‌شان نگشوده بودند. آن‌ها به سختی، آن هم چه می‌شد اگر، می‌توانستند با هم عصرگاه بیرون روند، و از زمان ِ زایش ِ فرزند ِ نخست‌شان هرگز آخرهفته‌ای را با هم به تنهایی نگذرانده بودند.

تنها کودکان نی‌ستند که بر سر ِ راه ِ رابطه‌های ِ زناشویی قرار می‌گیرند. شغل‌ها هم معمولاً چنین اند، به ویژه از گونه‌های ِ پرتوان‌اش. استوآرت بر سر ِ شغل ِ شرکتی ِ پرفشاری بود، و پاتی ساعت‌های ِ درازی را می‌کارکنید تا در شرکت ِ حقوقی ِ بزرگی هم‌بهره باشد. آن‌ها هر دو تا دیروقت، و معمولاً آخرهفته‌ها را هم می‌کارکنیدند. هنگامی هم که می‌توانستند با هم باشند، معمولاً ذهن‌درگیر، نگران، و فرسوده بودند. گلایه‌ای که خود می‌گفتند این بود که «درخشش از زناشویی ِ ما بیرون رفته است». شگفتا.

گاهی آدم‌ها به اندازه‌ی ِ شگفت‌انگیزی خود را می‌فزون‌شناورند بیش از اندازه غرق می‌کنند. برینا و وودی می‌کوشیدند تا کسب‌وکار ِ شیرینی‌پزی ِ خود را ببالانند توسعه دهند، خانه‌ی ِ خود را بازسازند (خیلی از کارها را خودشان انجام می‌دادند)، و دوقلوهای ِ کوچک ِ خود را بپرورند و همه‌ی ِ این کارها را هم‌زمان انجام دهند. آن‌ها در زناشویی ِ برابری بودند، که از برخی جنبه‌ها به خوبی در خدمت ِ آن‌ها بود ولی آن‌ها را با نقش‌هایی رونده ناثابت سردرگم گذاشته بود. پی‌آمد ِ این نقش‌ها این بود که روز به روز – حتّا ساعت به ساعت – درهم‌آمیزی و کش‌مکش‌هایی در این باره بود که چه کسی باید چه کاری را انجام دهد.

روان‌فشارهای ِ دیگر می‌توانند مدل ِ زناشویی ِ زوج را به فروشکسته‌گی بیانجامند. جو و مری را زمانی دیدم که در دهه‌ی ِ پنجاه ِ عمر ِ خود بودند. نقش‌های ِ جنسیّتی ِ سنّتی‌شان سال‌ها برای ِ آن‌ها به خوبی جواب داده بودند، اگر چه مری افزون بر داشتن ِ مسئولیّت ِ اصلی برای ِ کارهای ِ خانه به عنوان ِ پرستار هم می‌کارکنید. ولی هنگامی که مادر ِ ناکار-اش معلول‌اش به خانه‌ی ِ آن‌ها آمد تا با آن‌ها بزنده‌گید، کارهای ِ مری خیلی زیاد شد. مری از جو کمک خواست، ولی او چنین کمکی را به او نداد چرا که مری تا آن زمان «مراقبت از همه چیز را بر دوش گرفته» بود، و به هر حال او مادر ِ خود-اش بود.

همه‌ی ِ ما می‌دانیم که از کار برکنار شدن، بی‌کار بودن، یا مشکل ِ مالی داشتن می‌تواند مایه‌ی ِ کش‌مکش، حتّا میان ِ جفت‌وجورترین زوج‌ها شود.

تراژدی‌ها هم می‌توانند زوج‌های ِ جفت‌وجور ِ خشنود را به سوی ِ کش‌مکش برانند. زوج‌هایی با مشکل ِ باروری را درمانیده ام که فرآیند ِ فرساینده‌ی ِ دور-و-درازی از تلاش برای ِ باردار شدن با کمک ِ پزشکی را از سر گذرانده اند ولی موفّق نشده اند. این زوج‌ها ناکام و سوگ‌زده اند. به دلیل ِ همه‌ی ِ دخول‌های ِ برنامه‌دار و زمان‌بندیده‌ای که باید می‌داشتند شهوت‌انگیزی از زنده‌گی ِ سکسی ِ آن‌ها برون‌پالوده شده است. و اکنون با دو-راهی ِ فرزندخوانده‌گی رو به رو اند، که کمابیش همیشه دش‌وار است.

اکنون، از مشکل‌های ِ فردی‌ای که می‌تواند به رابطه‌ی ِ زناشویی آسیب بزند، چنین نمونه‌هایی می‌توان برشمرد: بس‌آیندترین تکرارشونده‌ترین مشکل الکلی بودن است. داستان ِ کایتلین و موریس یکی از هزاران داستانی است که مو-به-مو مانند ِ هم اند. آن‌ها بسیار هم‌دیگر را دوست داشتند، ولی موریس الکلی بود. او نباشنده‌گی غیبت ِ فیزیکی ِ فراوانی داشت، جای ِ دیگری سرگرم ِ نوش و مستی بود، و هنگامی که در خانه بود هم خیلی وقت‌ها نباشنده‌گی ِ هیجانی داشت چرا که مست یا خمار بود. البتّه، هیچ یک از این‌ها را نمی‌پذیرفت. یک بار که به من زنگ زد تا قرارمان را به زمان ِ دیگری اندازد و آشکارا بریده‌بریده حرف می‌زد، هم چنین چیزی را نپذیرفت.

گاهی یکی از دو هم‌دم می‌تواند پریشان‌ذهنی داشته باشد که مایه‌ی ِ مشکل‌های ِ بزرگی شود. برای ِ نمونه، کولین پریشانی ِ دوقطبی ِ گونه‌ی ِ دو داشت که سال‌های ِ زیادی نابازشناخته مانده بود. پریشانی ِ دوقطبی ِ دو گونه‌ای از افسرده‌گی ِ شیدایی است که در مرحله‌ی ِ شیدایی – که می‌تواند حالت ِ معمول ِ فرد باشد – روان‌پریشانه نی‌ست. فرد ِ با دوقطبی ِ دو در نگاه ِ نخست بسنده-به‌هنجار دیده می‌شود؛ بی‌گمان هیچ یک از چیزهایی مانند ِ سخنان ِ ناهم‌چسب، سراسیمه‌گی، و رفتار ِ عجیب-و-غریب دیده نمی‌شود، چیزهایی که ویژه‌گی‌های ِ سرشتی ِ شیدایی ِ کامل اند. به جای ِ آن، رفتار ِ فرد به شیوه‌های ِ زیرکانه‌تری نابه‌هنجار است. برای ِ نمونه، او می‌تواند خودبزرگ‌پندار، تکانشی، زودرنج، و دست‌خوش ِ داوری ِ بسیار بد باشد. این ویژه‌گی‌ها در کولین، طیّ ِ سال‌ها، در زناشویی ِ او با سِرِنا ویرانی به‌بارآورده بود، و آخرین نقشه‌ی ِ زود-پول‌دار-بشُوی ِ او آن‌ها را به ورشکسته‌گی رساند. سرانجام، کولین به درستی بازشناخته تشخیص داده شد – پریشانی ِ دوقطبی ِ دو در آن زمان تازه کم‌کم داشت شناخته می‌شد – و زیر ِ تحت ِ درمان ِ لیتیوم قرار گرفت. پس از آن بود که دگرشی تغییری ریشه‌ای داشت، و برای ِ نخستین بار پی برد که چه آسیبی به خود-اش و به زنی که بسیار او را دوست داشت زده بود. و با وجود ِ ورشکسته‌گی، سِرِنا خشنودتر از هر زمان ِ دیگری در زناشویی‌اش بود.

پریشانی ِ فردی ِ دو هم‌دم حتماً نباید نشان‌گان ِ روان‌پزشکانه‌ی ِ بازشناخت‌پذیری داشته باشد تا مشکل ِ بزرگی بسازد. پدر ِ بلیک مرد ِ خوب و مهربانی بود، جز این که هنگامی که با زن‌اش به کش‌مکش افتاد از دید ِ روان‌شناسی دَدمنش جان‌ور-خوی و آزارباره دگر-آزار شد، کمابیش انگار که از به خاک افکندن ِ زن‌اش دل‌اش خنک می‌شد. خود ِ بلیک هم به دلیل ِ ترکیبی از طبیعت و تربیت همین رگه‌ی ِ زننده را داشت، با این که در چیزهای ِ دیگر مرد ِ خوب و مهربانی بود. اگر چه او و زن‌اش، شیلا، به خوبی جور بودند و بسیار هم‌دیگر را دوست داشتند، رگه‌ی ِ بدجنس ِ بلیک زناشویی را برای ِ شیلا ناشدنی ساخته بود.

مشکل ِ جاناتان از گونه‌ای بسیار دگرسان ناهم‌سان بود. او بارها و بارها از یکی از پدر-مادر ِ طلاق‌گرفته‌اش به دیگری رفت‌آمدیده بود، که مایه‌ی ِ این شده بود که از سوی ِ هر دو احساس ِ وانهاده‌گی بکند. او در این راه به خوبی فراگرفته بود که فرزندان باید دیده شوند و شنیده نشوند، و این که آن چه به ویژه نباید شنیده شود هر چیزی است که دربرگیرنده‌ی ِ یک درخواست است، و بیش از همه گلایه نباید شنیده شود. پس، در رابطه‌اش با شیرلی – که با او جفت‌وجوری ِ شگفت‌آوری داشت، و افزون بر آن، گرم و پروارنده بود – نگران بود که درخواستی داشته باشد یا گلایه‌ها را بازگوید. پس خود را نمی‌بازگویید – تا این که به اندازه‌ای احساس ِ در-بند بودن کرد که با خشم تَرَکید، احساسی که هم‌چون بیرون از کنترول ِ خویش بودن تجربید. (ببینید که حتّا در مورد ِ این مرد ِ چالشیده-در-ارتباط هم مشکل چندان بی‌مهارت بودن در ارتباط نبود بلکه فقط نگران بودن بود). هنگامی که بر ترس ِ خود چیره شد، زناشویی ِ او و شیرلی توانست به بالاترین توان‌مندی ِ خود برسد.

این‌ها تنها چندین نمونه از مشکل‌های ِ فردی هستند که هر کدام از دو هم‌دم می‌تواند با خود به زناشویی بیاورد. نمونه‌های ِ بسیار بیش‌تری هستند. ریشه‌ی ِ برخی از این مشکل‌ها می‌تواند به روی‌دادهای ِ منفی در کودکی برگردد – برای ِ نمونه، مشکل با اعتماد و سکسینه‌گی به دلیل ِ تجربه‌های ِ آغازین از آزارگری. ریشه‌ی ِ دیگر موردها را نمی‌توان با آسوده‌گی به چیزی برگرداند. این مشکل‌ها فقط آن جا هستند، و هر اندازه هم که دو هم‌دم جفت‌وجوری ِ نزدیکی داشته باشند باز هم مایه‌ی ِ کش‌مکش در زناشویی اند.

دو هم‌دم حتماً نباید از مشکل ِ روان‌شناسانه‌ی ِ فردی رنج ببرند تا خود را در کش‌مکشی جدّی بر سر ِ موضوع ِ تنگ‌وباریکی ببینند. همین بس است که اشتباهی در ارتباط و مشکل‌گشایی داشته باشند و در نبرد ِ قدرتی گیر بیفتند که بسیار آسیبنده است. این موضوع می‌تواند در باره‌ی ِ هر چیزی باشد، تا زمانی که دو هم‌دم آن چیز را بااهمیّت بدانند. در فصل ِ ۱۳ نمونه‌هایی از چنین کش‌مکش‌هایی و چه‌گونه‌گی ِ حلّ ِ آن‌ها به شما خواهم داد.

سرانجام، زوج‌ها می‌توانند به دلیل ِ جفت‌وجوری ِ خوب هم دچار ِ مشکل شوند. به ویژه اگر دو هم‌دم در جوانی زناشوییده باشند، پیش از این که کاملاً رشد کرده باشند و بتوانند با چالش‌های ِ زنده‌گی ناوابسته‌گانه کنار آیند، آن‌ها دست‌خوش ِ ریسک ِ زیادی نزدیک بودن هستند: زیادی درگیر بودن در زنده‌گی ِ هم‌دیگر؛ زیادی وابسته بودن به هم (و نه هیچ کس ِ دیگری) برای ِ هم‌نشینی، گفت‌وگو، تفریح، پشتیبانی ِ هیجانی – همه چیز. اگر آن‌ها خودشان را به این شیوه بی‌رخنه در زناشویی‌شان مهر-و-موم کنند، یکی یا هر دو به احساس ِ خفه‌گی، اندازه‌مندی محدودیّت، و خاموشی ِ سکسی خواهد رسید. برای ِ حلّ ِ این مشکل، دو هم‌‌دم باید از هم‌دیگر پس‌روند، آدم‌های ِ دیگر را به زنده‌گی ِ خود راه دهند، و ناوابسته‌گی ِ شخصی ِ خود را باز برقرارند.

۴. آیا نمی‌شود که ناسازگاری‌هایی میان ِ هم‌دم‌هایی که نخست سازگار بودند بالانده شوند توسعه یابند، زیرا تجربه‌های ِ ناهم‌سانی دارند و زیرا حال-و-روزشان می‌دگرد تغییر می‌یابد؟

بی‌گمان کش‌مکش‌هایی می‌توانند سر بر آورند، ولی کش‌مکش‌ها همان ناسازگاری‌ها نی‌ستند. مثال ِ درسی از «ناسازگاری‌ها»یی که در مسیر ِ زناشویی بالانده می‌شوند معمولاً از خود-شکوفاننده‌گی ِ یک زن است. این مثال از آن مورد ِ درسی چنین است:

تجربه‌های ِ شخصی در جهان ِ کاری یا جهان ِ اجتماعی ِ هر یک از دو هم‌دم جدا از دیگری می‌تواند نیازها و آرزوهای ِ نویی بیآفریند که با نیازها و آرزوهای ِ هم‌دم بکش‌مکشد. برای ِ مثال، آنه و دارِن در موضوع ِ نزدیکی و زمان ِ با هم بودن در دوران ِ آشنایی و آغاز ِ زناشویی‌شان می‌توانستند سازگار بوده باشند. ولی، بعدها در این رابطه، آنه دگرش ِ تغییر ِ شغلی ِ بااهمیّتی می‌یابد که او را به جای‌گاه ِ پرزحمت ولی هیجان‌انگیزی می‌جابه‌جاید. او ساعت‌های ِ درازی را در دفتر می‌گذراند و دیگر برای ِ دارِن زمان ندارد، چیزی که پیش از آن همیشه داشت. اکنون دوباره آن را، مراقبتانه، بخوانید و حواس‌تان باشد که چیزی از ذهن ِ خودتان به آن نیافزایید. آیا احتمالاً به این نتیجه رسیدید که آنه، به دلیل ِ شغل ِ تازه‌اش، کم‌تر از گذشته مراقب ِ دارِن بود؟

بیایید در باره‌ی ِ این مثال با هم بیاندیشیم و بکوشیم بپنداریم که آنه و دارِن در آن وضعیّت چه‌گونه احساسی داشتند. (می‌بینید که این مثال چیزی در این باره نگفته است که آنه و دارِن در باره‌ی ِ ساعت‌های ِ کاری ِ زیاد ِ او در دفتر چه احساسی داشتند.) در این داستان این نکته نهفته است که زمانی بوده است که آنه و دارِن از گذراندن ِ زمان ِ بسیار با هم لذّت می‌بردند. سپس آنه شغل ِ تازه‌ای می‌یابد و دیگر برای ِ دارِن زمان ندارد. شاید خواننده از این داستان به این برسد که کم‌بود ِ زمان ِ با هم بودن مشکلی برای ِ دارِن است ولی نه برای ِ آنه – که چنین چیزی کش‌مکشی میان ِ آن‌ها است. ولی اگر آنه و دارِن در سویه‌ی ِ پنداری به خوبی جفت‌وجور باشند، ساعت‌های ِ کاری ِ زیاد ِ آنه، و زمان ِ دوری ِ او از دارِن، تنها مشکلی برای ِ دارِن نی‌ستند؛ مشکلی برای آنه هم هستند. او دل‌تنگ ِ گذراندن ِ زمان با دارِن است، و از محروم کردن ِ دارِن از گذراندن ِ زمان با او احساس ِ گناه می‌کند. شغل ِ جدید ِ آنه او را در کش‌مکش با خود-اش قرار داده است. دارِن هم با خود-اش در کش‌مکش است. او دل‌تنگ ِ زمانی است که او و آنه با هم می‌گذراندند. ولی، با این همه، هم‌پندارانه با آنه، پشتیبان ِ پای‌بندی ِ او به شغل ِ تازه‌اش است. شاید حتّا از این که از او بخواهد ساعت‌های ِ کاری ِ خود را کاهش دهد تا با او زمان بگذراند احساس ِ گناه کند. پس، پای‌بندی ِ زمانی ِ آنه ناسازگاری ِ سرتاپا-تازه‌ای میان ِ آن‌ها نی‌ست – بلکه تنها یک مشکل است. این مشکل همان اندازه کش‌مکش درون ِ هر یک از آن دو می‌سازد که میان ِ آن‌ها – شاید حتّا بیش‌تر. آن‌ها راه‌کاری برای ِ این مشکل خواهند یافت که برای ِ هر دو پاسخ‌گو باشد، چرا که آنه به زمان‌اش با دارِن هرگز کم‌تر از آن چه در گذشته بود بها نمی‌دهد، و دارِن هم به آرزوهای ِ کاری ِ آنه می‌آری‌گوید.

اکنون همین وضعیّت را در نظر بگیرید، ولی این بار چنین خیال کنید که آنه هرگز به راستی احساس نکرده است که با دارِن هم‌پندار است. او هرگز به راستی احساس نکرده است که به دارِن علاقه‌مند است، یا از او برانگیخته می‌شود. او زمان ِ زیادی با دارِن گذرانده است و همه چیز خیلی هم باحال بوده است، ولی با این همه او کار ِ فایده‌بخش‌تری برای ِ انجام نداشته است. سپس آنه این شغل ِ جدید را می‌یابد. این شغل کشش‌دار و انگیزنده بود، و او آن جا به گونه‌ای احساس ِ آری‌گوییده‌گی می‌کرد که هرگز چنین آری‌گوییده‌گی را با دارِن احساس نکرده بود. پس زمان ِ زیادی را سر ِ کار می‌گذرانَد، و به ویژه دل‌تنگ ِ آن ساعت‌های ِ درازی که با دارِن گذرانده بود نمی‌شود. در این مورد، آنه با خود در کش‌مکش نی‌ست – فقط با دارِن در کش‌مکش است. و، در این مورد، ما حق داریم بگوییم که ساعت‌های ِ دراز ِ او سر ِ کار بازگوینده‌ی ِ ناسازگاری میان ِ آن دو است. ولی ناسازگاری‌ای است که همیشه آن جا بوده است. فقط آنه و دارِن نمی‌توانستند چنین چیزی را به روشنی ببینند تا این که آنه خود-شکوفاننده‌تر شد.

بگذارید مثال ِ دیگری برای‌تان بزنم از این که چه‌گونه کش‌مکشی که با خود-شکوفاننده‌تر شدن ِ دو هم‌دم می‌برآید همان ناسازگاری نی‌ست. این مثالی شخصی است، و مشکل ِ آنه و دارِن را هم‌چون تکّه‌ای از کیک نشان می‌دهد. یک روز در بهار ِ ۱۹۹۳، زن‌ام تماسی تلفنی از دانش‌گاه ِ شیکاگو داشت. آن تماس از این قرار بود که گروه ِ مردم‌شناسی ِ آن دانش‌گاه به تازه‌گی رأی داده بود که او را به عنوان ِ استاد-تمام ِ آن جا برگزینند. آن تماس گویی از ناکجاآباد آمد؛ هیچ یک از ما چنین چیزی را نمی‌چشم‌داشت. سو بی‌شک به دنبال ِ شغلی در آن جا نبود.

گروه ِ مردم‌شناسی ِ دانش‌گاه ِ شیکاگو برترین گروه ِ کشور در چندین دهه بوده است. فراخوانده شدن برای ِ پیوستن به آن، برای ِ یک مردم‌شناس، هم‌تراز با نام‌زد شدن برای ِ دیوان ِ عالی ِ کشور است. ولی این همان چیزی است که زمانی رخ می‌دهد که شما به باهوشی، سخت‌کوشی، و از-خود-گذشته‌گی ِ سو باشید. (در آن زمان، سو عضو ِ گروه ِ مردم‌شناسی ِ دانش‌گاه ِ روتگرز بود. روتگرز آموزش‌گاه ِ بسیار خوبی است، ولی رتبه‌ی ِ گروه ِ مردم‌شناسی‌اش به شیکاگو نمی‌رسد.)(۲).

پس، فراخوانده شدن به دانش‌گاه ِ شیکاگو افتخار ِ بزرگ و فرصت ِ بزرگی برای ِ سو بود. تنها مشکل این بود که من در کار-ام در بخش ِ خصوصی در نیوجرسی به خوبی جاافتاده بودم، و بیش از سیزده سال برای ِ ساخت ِ آن حرفه به سختی کوشیده بودم. برای ِ من، جابه‌جایی به شیکاگو به معنای ِ این بود که یا شغلی چیزی بیابم، که پس از آن همه سال رئیس و آقای ِ خود-ام بودن برای‌ام کششی نداشت، یا این که همه چیز را در حرفه‌ی ِ خصوصی در آن جا از نو بیآغازم، که دش‌وار بود. هم‌چنین، نیوجرسی هم‌چون خانه‌ی ِ من بود؛ من به راستی نمی‌خواستم به شیکاگو بروم. در نتیجه، سو و من یک سالی در کش‌مکش بودیم که جابه‌جا شویم یا نه. ولی این کش‌مکش بالاننده‌ی ِ توسعه‌دهنده‌ی ِ ناسازگاری میان ِ ما نبود. هیچ چیزی در مورد ِ میزان ِ اهمیّت ِ شغل ِ سو برای ِ او، یا شغل ِ من برای ِ من، در هم‌سنجی مقایسه با رابطه‌ی‌مان ندگریده تغییر نکرده بود. هر یک از ما به شغل‌مان بسیار پای‌بند بودیم، و هیچ یک از ما نمی‌خواست دیگری آسیب ببیند، یا رابطه‌ی‌مان آسیب ببیند، حالا هر تصمیمی که می‌خواستیم بگیریم. به دیگر سخن، هر یک از ما به همان اندازه با خودمان در کش‌مکش بودیم که با هم‌دیگر. کم‌وبیش یک سال کشید تا تصمیم به جابه‌جایی گرفتیم، و تصمیم ِ آسانی نبود. ولی در سراسر ِ آن زمان ِ پر-تنش ما هم‌دیگر را به دلیل ِ سازگاری‌مان می‌فهمیدیم، و آن گونه بود که می‌توانستیم با خواسته‌های ِ هم‌دیگر، حتّا زمانی که در برابر ِ خواسته‌های ِ خودمان بودند، بهم‌دلیم هم‌دلی کنیم.

هنگامی که زوج‌ها در سویه‌های ِ سازگاری نزدیک به هم به راه می‌افتند، نزدیک می‌مانند. ناگزیر کش‌مکش‌هایی بالانده می‌شوند توسعه می‌یابند ولی چنین چیزهایی ناسازگاری نی‌ستند. کش‌مکش‌ها تنها زمانی ناسازگاری هستند که دو هم‌دم از آغاز ناسازگار بودند.

۵. شما می‌گویید که ارج‌مندی در زناشویی بر پایه‌ی ِ فهم ِ دوسره است، که آن هم بر پایه‌ی ِ همانندی در سویه‌های ِ سازگاری است. ولی آیا نباید آدم‌ها در هر حال هم‌دیگر را ارج‌مندند؟

بله باید، ولی نمی‌ارج‌مندند. چنین است و چنان است که جهانی که در واقع هست ناهم‌سان از چیزی است که ما دوست داریم باشد. برای ِ آدم‌هایی که هم‌دیگر را نمی‌فهمند از دید ِ روان‌شناسی واقع‌گرایانه نی‌ست که بتوانند چیزی را ارج‌مندند که نمی‌فهمند. فرانک و فیلیشیا را در ذهن‌تان بپندارید. فرانک محیط‌باور ِ هوادار ِ محیط ِ زیست ِ دوآتشه‌ای است که باور دارد جنگل‌ها نباید کم و کم‌تر شوند اگر چنین کاری گونه‌های ِ کم‌یابی از پرنده‌ها را رو-به-نابودی برد. فیلیشیا باور دارد که شغل‌ها بااهمیّت‌تر از پرنده‌ها هستند. از دید ِ او، جنگل‌ها باید بریده شوند، حتّا اگر به معنای ِ محویدن ِ پرنده‌ها باشد، چرا که چنین چیزی برای ِ همه‌ی ِ آدم‌ها ناگزیر است تا بتوانند هم‌چنان خانواده‌های ِ خود را بپشتیبانند. فرانک و فیلیشیا هر یک احتمالاً در باره‌ی ِ آن دیگری چنین می‌اندیشد که «او چه‌گونه می‌تواند چنین بیاندیشد؟» که فقط یک گام ِ کوتاه دور از این اندیشه است که «او چرا چنین است؟ چه مشکلی دارد؟». اگر چنین اندیشه‌هایی در باره‌ی ِ هم‌دم‌تان دارید، احتمال ِ بسیار کمی دارد که چنین نیز بیاندیشید که «ولی من واقعاً او را برای ِ داشتن ِ آن دیدگاه ِ خل‌وچل می‌ارج‌مندم». از دید ِ منطقی ناشدنی نی‌ست که آدم‌ها این سه چیز را یک جا بیاندیشند، ولی چنین چیزی رخ نمی‌دهد. آدم‌ها روان‌شناسانه چنین نساخت‌یافته اند. فرانک و فیلیشیا کارشان بسیار آسان‌تر بود اگر هر دو سرسپرده‌ی ِ پرنده‌ها یا شغل‌ها بودند.

اکنون، شوربختانه، چنین نمی‌توان نتیجه گرفت که همانند بودن به هم‌دم‌تان در سویه‌های ِ سازگاری ضمانتی است بر این که هم‌دم‌تان شما را می‌ارج‌مندد. اگر هم‌دم‌تان یکی از آن آدم‌هایی باشد که باید بر همه، از جمله جفت‌اش، احساس ِ برتری کند، هر اندازه هم که سازگار باشید، چیزهایی خواهد یافت تا شما را در آن باره بخوارد خوار کند. در این شکل ِ اندازه‌مند محدود، ارج‌مندی از جنس ِ ویژه‌گی ِ اخلاقی است و نه همانندی: هم‌دم ِ با ویژه‌گی ِ اخلاقی ِ سست شاید نتواند شما را ارج‌مندد حتّا اگر شما دو نفر آن اندازه سازگار باشید که ارج‌مندی ِ میان ِ شما بتواند دوسره باشد.

۶. انگار شما می‌گویید که آدم‌ها معمولاً هم‌دم‌های ِ زناشویی‌شان را به دلیل‌هایی می‌گزینند که به نسبت سطحی، عرفی، و از روی ِ جبر ِ اجتماعی اند. ولی آیا آدم‌ها هم‌دم‌های ِ زناشویی‌شان را به دلیل‌های ِ ژرف، ناخودآگاه، و روان‌شناسانه‌ای نمی‌گزینند که از زخم‌های ِ روانی‌ای ریشه می‌گیرند که در کودکی از آن‌ها رنج برده اند؟

خیر – دست‌کم بیشینه‌ی ِ اکثریّت ِ بزرگی از ما، که در اساس سلامت ِ ذهنی ِ خوبی دارد، چنین نمی‌گزیند. ما چنین نمی‌گزینیم چرا که زخمی نی‌ستیم. شاید چنین چیزی برای ِ شما شگفت‌آور باشد، چرا که آدم‌های ِ زیادی ادعا می‌کنند که ما همه‌گی زخمی هستیم. ولی چنین نی‌ست. واقعیّت این است که در روشی که چه بزرگ‌سالان و چه کودکان به تیره‌روزی و روان‌گزیده‌گی می‌واکنشند قاعده بر واگشت‌پذیری تاب‌آوری است نه آسیب‌پذیری. بیش‌تر ِ کودکانی که روی‌دادهای ِ روان‌گزا یا پدر-مادری ِ زیر ِ استاندارد را می‌تجربند زخم‌جای ِ روانی ِ پای‌داری از خود نشان نمی‌دهند.(۳)

برای ِ نمونه، پژوهش بر روی ِ کودکان ِ طلاق مدرک ِ نیرومندی برای ِ واگشت‌پذیری می‌فراهمد. تجربه‌ی ِ طلاق ِ پدر-مادر برای ِ بیش‌تر ِ کودکان بسیار روان‌گزا است. و کودکان ِ طلاق نسبت به کودکان ِ خانواده‌های ِ ناطلاق نرخ ِ بالاتری از مشکل‌های ِ جورگشت جور شدن را در بزرگ‌سالی‌شان دارند. ولی تنها کمینه‌ی ِ اقلّیّت ِ کوچکی از کودکان ِ طلاق اند که از این زخم‌جای‌های ِ پای‌دار رنج می‌برند. باقی، به گفته‌ی ِ استاد ِ بزرگی در این زمینه، «به افراد ِ انصافاً کاردانی بالانده می‌شوند توسعه می‌یابند که در گستره‌ی ِ به‌هنجاری از جورگشت می‌کارکردند».(۴) اگر روان‌گزیده‌گی‌هایی مانند ِ طلاق زخم‌های ِ روانی بر روی ِ بیش‌تر ِ کودکان نمی‌گذارند، شگفت‌آور خواهد بود اگر تیره‌روزی‌های ِ کم‌تر-روان‌گزا چنین باشند. (نسخه‌ی ِ دل‌بند ِ من از «ما همه‌گی زخمی هستیم» این است که ما مردان – که در بسیاری چیزها امتیازدار ایم – با این همه، زخمی هستیم چرا که آموزانده شده ایم تا احساس‌های‌مان را هنگام ِ رشد نبازگوییم. چه مصیبتی! مرا به حال ِ خود-ام بگذارید!)

درست است که برخی از آدم‌هایی که روان‌گزیده اند، و در نتیجه از زخم‌های ِ پای‌داری رنجیده اند، هم‌سران‌شان را بر پایه‌ی ِ آن زخم‌ها می‌گزینند. برای ِ نمونه، زنی که بارها از سوی ِ پدر-اش تجاوزانده بود زمانی به من گفت، «من با جیم به این دلیل زناشوییدم که می‌دانستم او هرگز به من آسیب نمی‌زند». و حتّا آدم‌هایی که از بدرفتاری‌های ِ پدر-مادرشان نه کاملاً روان‌گزیده شده اند جفت‌شان را با یاد ِ آن بدرفتاری می‌گزینند.

آدم‌هایی با مشکل‌های ِ روان‌شناسانه‌ی ِ بزرگ گویا بیش از آدم‌های ِ با سلامت ِ ذهنی جفت‌شان را بر پایه‌ی ِ آن مشکل‌ها می‌گزینند. برای ِ نمونه، روشن است که آدم‌هایی با پریشان‌حالی ِ دیرینه‌ی ِ جدّی با نرخی بیش از آن چه می‌توان در حالت ِ تصادفی چشم‌داشت با هم‌دیگر می‌زناشویند. چرایی ِ آن هم ساده است. هنگامی که آدم‌ها برای ِ افسرده‌گی ِ دیرینه چندان شانسی ندارند – به ویژه اگر افسرده‌گی در آغاز ِ کودکی آغازیده باشد، هم‌چنان که معمولاً چنین است – رنگ ِ افسرده‌گی بر همه‌ی ِ جنبه‌های ِ چشم‌اندازشان می‌نشیند: این که خودشان را چه‌گونه می‌بینند، جهان را چه‌گونه می‌بینند، رابطه‌های ِ میان‌فردی را چه‌گونه می‌تجربند، در باره‌ی ِ آینده چه‌گونه می‌اندیشند. پس هنگامی که دو آدم ِ دیرینه‌افسرده هم‌دیگر را می‌بینند، معمولاً پی به این می‌برند که سطح ِ بالایی از فهم ِ دوسره را بر پایه‌ی ِ بدبختی ِ مشترک‌شان دارند. (با این همه، باید به یاد داشت که این بدبختی سهم‌گینانه ریشه‌های ِ ژنتیک دارد و پی‌آمد ِ بدرفتاری ِ پدر-مادر نی‌ست.) آن‌ها خودشان را در چیزهایی هم‌پندار می‌بینند که با کسی که از افسرده‌گی ِ همه‌عمر رنج نبرده است، چنین نمی‌توانستند. ولی حتّا میان ِ این آدم‌هایی که زنده‌گی‌ها و چشم‌اندازشان زیر ِ فرمان‌روایی ِ مشکل‌های ِ ذهنی‌شان قرار گرفته است، تنها کمینه‌ی ِ اقلّیّت ِ کوچکی به هم می‌کِشِشند و بر آن پایه می‌زناشویند.

پند ِ این داستان این است که برای ِ بقیه‌ی ِ ما، که در اساس سلامت ِ ذهنی داریم، و گرفتاری‌های ِ روان‌شناسانه‌ی‌مان به نسبت کوچک-اندازه هستند و اثر ِ بزرگی بر رفتار و چشم‌اندازمان ندارند، احتمال ِ بسیار کمی دارد که گزینش ِ جفت‌مان از آن گرفتاری‌ها مایه بگیرند. به ویژه هنگامی که بر آن همه مبنای ِ دیگر می‌درنگریم که بر آن پایه‌ها می‌توانیم به هم کِشِشیده شویم، و تصمیم به زناشویی با هم‌دیگر بگیریم، این ایده که گرفتاری‌های ِ ما می‌توانند همه‌ی ِ آن‌ها را بپای‌مالند ناشدنی به نظر می‌رسد.

در باره‌ی ِ آن چه من گویا می‌خواستم بگویم حق با شما است. همان گونه که ما انسان‌ها واگشت‌پذیر ایم، نرمش‌پذیر هم هستیم. ما آن اندازه نرمش‌پذیر ایم که آدم‌های ِ بسیار گوناگونی را آن اندازه پرکشش بیابیم که به عشق ِ آن‌ها دچار شویم و با آن‌ها بزناشوییم. آن نرمش‌پذیری با درنگرش‌های ِ ملاحظات ِ عرفی و از روی ِ جبر ِ اجتماعی می‌میان‌کنشد، افزون بر میزان ِ بالایی از شانس، تا روشن شود که ما سرانجام با چه کسی می‌زناشوییم.

۷. در توضیح‌تان از سویه‌های ِ سازگاری، هیچ چیزی در باره‌ی ِ شخصیّت ِ آدم‌ها نمی‌گویید. زخم‌های ِ روانی به کنار، آیا شخصیّت ِ آدم‌ها نباید جفت‌وجور باشد تا  با هم سازگار باشند؟

این پرسش ِ بسیار بااهمیّت و پیچیده‌ای است. پاسخ ِ کوتاه به آن آری است، به یک معنا، شخصیّت ِ آدم‌ها باید جفت‌وجور باشد تا آن‌ها سازگار باشند. ولی پاسخ ِ کامل پاسخی بلند است و چندین بخش دارد:

الف) نخست، بیایید سرراست برویم سراغ ِ این که «شخصیّت» چه معنایی برای‌مان دارد. معنای ِ آن برای ِ ما یک‌روندی در رفتار ِ شخص در گستره‌ای از وضعیّت‌ها است که در آن‌ها برخی از ویژه‌داشت‌های ِ شخصیّتی ِ معیّن می‌توانند نقش‌آفرین باشند. در واقع، ما ویژه‌داشت‌ ِ شخصیّتی ِ شخص را آشکارا نمی‌بینیم، زیرا آن ویژه‌داشت‌، هر چه که باشد – «راست‌گو»، «پیراسته»، «پایا»، و دیگر چیزها – فقط کلّیّت‌بخشی‌ای است که ما از تماشای ِ آن شخص در گستره‌ای از وضعیّت‌ها می‌سازیم. پس، اگر ما ببینیم که خانه‌ی ِ مردی همیشه آراسته است، که لباس‌اش همیشه اتوکشیده است، که هرگز خرده کاغذی در ماشین‌اش نی‌ست، و این که میز ِ کار-اش هرگز در-هم‌وبر-هم نی‌ست، آن مرد را «پیراسته» می‌نامیم. اگر او در برخی از وضعیّت‌ها پیراسته باشد ولی در دیگر وضعیّت‌ها نباشد – هنگامی که آن سطح از یک‌روندی در رفتار-اش نباشد – شاید میل نداشته باشیم بگوییم که پیراسته بودن یکی از ویژه‌گی‌های ِ اصلی ِ شخصیّت ِ او است.

گاهی راحت و آگاه‌گرانه است که خودمان و دیگران را با وصف‌گری‌های ِ شخصیّتی بِوَصف‌گَریم، ولی گاهی به‌تر است در باره‌ی ِ رفتارهای ِ خاص در وضعیّت‌های ِ خاص سخن بگوییم. برای ِ نمونه، راحت و آگاه‌گرانه است که آدم‌ها را پیراسته وصف‌گَریم اگر آن‌ها یک‌روند پیراسته باشند. و کمک‌گرانه است که در باه‌ی ِ خودتان و هم‌دم‌تان از زاویه‌ی ِ شخصیّتی برای ِ برخی دیگر از پیکرپاره‌های ِ جزءهای ِ سویه‌ی ِ کرداری بیاندیشید. ولی دش‌وار بتوان یک واژه یافت که دیگر جنبه‌های ِ آدم‌ها را بِوصف‌گَرَد – برای ِ نمونه، نگره‌ها و عادت‌های ِ گوناگونی که آدم‌ها در باره‌ی ِ پول دارند. آسان‌تر است که در باره‌ی ِ رفتارهای ِ خاصّی مانند ِ پس‌انداز ِ پول یا سراسر-پرداخت ِ ترازهای ِ کارت ِ اعتباری حرف بزنیم.

ب) شاید کسی ویژه‌داشت‌های ِ شخصیّتی ِ شگفت‌آوری داشته باشد، ویژه‌داشت‌هایی که آن شخص را، در هم‌سنجی مقایسه با کسی که آن‌ها را ندارد، هم‌دمی خواستنی‌تر برای ِ هر کسی سازد. ولی آن ویژه‌داشت‌های ِ شخصیّتی ناگزیر آن شخص را جفت ِ خوبی برای ِ شما نمی‌سازد. به شش یکّه‌ی ِ‌ آیتم ِ نخستی بیاندیشید که در قانون ِ پیش‌آهنگی آمده است – که همه‌ی ِ شما پیش‌آهنگ‌ها، هم‌چون من، سال‌ها پس از دریافت ِ آخرین نشان ِ شایسته‌گی‌‌تان به یاد دارید. حالا همه با هم: «اعتمادپذیر، وفادار، یاری‌گر، دوستانه، دربار-ادب بسیار آداب‌دان، مهربان». شخصی که همه‌ی ِ این چیزها هست – و، چیزهایی از این دست مانند ِ اندیشنده بافکر، درنگرش‌گر باملاحظه، آسان‌گیر، و بخشاینده – از شخصی بدون ِ این ویژه‌داشت‌ها هم‌دم ِ به‌تری برای ِ هر کسی خواهد بود. ولی اگر آن شخص استانداردهای ِ ناهم‌سانی از شما برای ِ پیراسته‌گی داشت، نگره‌ها و عادت‌های ِ ناهم‌سانی در باره‌ی ِ پول، علاقه‌ها و پسندهای ِ ناهم‌سان، ارزش‌ها و آرزوهای ِ ناهم‌سان، و نگره‌های ِ ناهم‌سان از شما در باره‌ی ِ سکسینه‌گی، پس با همه‌ی ِ ویژه‌گی‌های ِ شخصیّتی ِ شگفت‌آور ِ او (و شما) جفت ِ خوبی برای ِ شما نخواهد بود. در این حالت، هیچ پایه‌ای برای ِ شما دو نفر نخواهد بود تا بر آن پایه هم‌دیگر را آری‌گویید، و بنا بر این هم‌دیگر را دوست داشته باشید – در برابر ِ حالت ِ دیگر که همانا تنها به این دلیل شیفته‌ی ِ هم‌دیگر بودن است که هر دو چنین آدم‌های ِ خوبی هستید.

پ) در مورد ِ برخی از ویژه‌داشت‌های ِ شخصیّتی، به راستی می‌تواند کمک‌گرانه باشد اگر دو هم‌دم چندان خوب با هم جفت‌وجور نباشند. (این نکته‌ای است که در همه‌ی ِ دیگر کتاب‌های ِ حوزه‌ی ِ زناشویی و رابطه گفته می‌شود، و احساس ِ خوبی دارم که سرانجام می‌توانم بر سر ِ چیزی با آن‌ها هم‌نوا باشم.) اگر یک هم‌دم در باره‌ی ِ خرید ِ چیزها تکانشی باشد، و شخص ِ دیگر دوراندیش‌تر باشد، شاید کش‌مکش ِ بیش‌تری از زوجی داشته باشند که هر دو هم‌دم تکانشی هستند، ولی آن‌ها احتمالاً سرانجام زوج ِ به‌تری از آب در می‌آیند. هم‌چنین، اگر هم‌دم‌تان نیرومندی‌های ِ شخصیّتی‌ای دارد که شما ندارید، شما این فرصت را دارید که آن نیرومندی‌ها را با تقلید ببالانید توسعه دهید. برای ِ نمونه، کلاید، چنان که خود می‌وصف‌گَرید، «در ذات بدبین» بود. این موضوع همیشه پایاییدن در برابر ِ ناکامی را برای ِ او دش‌وار ساخته بود. چه جست‌وجوی ِ کلیدهای ِ گم‌شده بود و چه سرنخ‌های ِ شغلی، او خیلی زود می‌واداد تسلیم می‌شد. زن ِ کلاید، ماییسی، وارون ِ آن بود: یک خوش‌بین ِ جاودانه که هرگز نمی‌واداد. کلاید، پس از مدّتی با ماییسی بودن، دید که کمابیش همیشه پایایی ِ ماییسی جواب می‌داد، پس با خود-اش گفت که او هم باید چنین چیزی را بیآزماید. هر کمگاه به نقطه‌ای می‌رسید که آن اندازه ناکام بود که دیگر می‌خواست وادهد، از خود-اش می‌پرسید، «اگر ماییسی بود چه کاری انجام می‌داد؟» و چنین کاری را انجام می‌داد، هر چه که بود (حتّا اگر از انجام ِ آن احساس ِ خوبی نداشت چرا که بسیار بدبین بود)، و بی‌گمان می‌توان گفت، پایا بودن مانند ِ ماییسی برای ِ او هم پاسخ‌گو بود.

برای ِ دو هم‌دم ناهم‌سان بودن سودمند است – هم‌چنان که ناگزیر چنین اند، دست‌کم در برخی چیزها – تا زمانی که این ناهم‌سانی‌ها بیش از آن که قاعده باشند استثناء باشند. ولی اگر ناهم‌سانی‌ها به جای ِ استثناء بودن قاعده باشند، کش‌مکش ِ بسیار زیادی خواهد بود و نخواهید توانست از ناهم‌سانی‌های ِ شخصیّتی‌تان سود ببرید.

ت) هم‌پندار بودن، که برای ِ داشتن ِ حسّ ِ هم‌نشینی و هم‌نفسی در زناشویی کلیدی است، دقیقاً از جنس ِ شخصیّت نی‌ست. بلکه بیش‌تر از جنس ِ چشم‌اندازها، باورها، و نگره‌ها است. دو آدم می‌توانند شخصیّت‌های ِ ناهم‌سان داشته باشند و با این همه هم‌پندار باشند. یکی از شما شاید دوراندیش، جزئیّات‌گرا، موشکاف، و جدّی باشد؛ دیگری می‌تواند بی‌پروا و تکانشی، و نه اصلاً جزئیّات‌گرا یا موشکاف باشد. با این همه شما دو تن جهان را بسیار هم‌سان می‌بینید و به آن می‌واکنشید. ارزش‌های ِ شما همانند اند، گرایش‌های ِ معنوی‌تان همانند اند، دیدگاه‌های‌تان در باره‌ی ِ موضوع‌های ِ اجتماعی ِ بااهمیّت همانند اند، و چیزهایی که بیش از هر چیزی در زنده‌گی‌تان سرسپرده‌ی ِ آن‌ها اید همانند اند.

این که جهان را چه‌گونه می‌بینید، و چه‌گونه به آن می‌واکنشید، نمی‌تواند به فهرستی از ویژه‌داشت‌های ِ شخصیّتی کاسته شود. سازه‌های ِ دیگری معیّن می‌کنند که بر چه پنداری هستید: تجربه‌هایی که داشته اید، اثرهایی که از خانواده و دیگر آدم‌های ِ بااهمیّت‌تان هنگام ِ بزرگ شدن گرفته اید، کتاب‌هایی که خوانده اید، و بسیاری چیزهای ِ دیگر. به همین دلیل است که دو آدم می‌توانند شخصیّت‌های ِ همانند داشته باشند و با این همه هم‌پندار نباشند. و به همین دلیل است که دو هم‌دم با شخصیّت‌های ِ سرتاپا ناهم‌سان با این همه می‌توانند هم‌پندار باشند.

۸. ولی آیا ناشدنی نی‌ست که کسی با جنسیّت ِ مخالف را بیابید که به راستی همانند ِ شما باشد، چرا که مردان و  زنان آن اندازه ناهم‌سان اند که گویی از سیّاره‌های ِ ناهم‌سانی بوده اند؟

همیشه در این باره حرف‌های ِ زیادی در میان بوده است، چیزهایی مانند ِ:

مردان و زنان نه تنها ناهم‌سانانه می‌ارتباطند بلکه آن‌ها ناهم‌سانانه می‌اندیشند، احساس می‌کنند، می‌دریابند، می‌واکنشند، می‌پاسخند، می‌عشقند، می‌نیازند، و می‌سپاس‌گزارند. (۵)

من چنین نمی‌اندیشم. الویرا مادیگان را به یاد دارید؟ سو (هم‌سر-ام) با مردی به تماشای ِ آن رفت که آن فیلم را عاشقانه دوست داشت. خب پس چه کسی از چه سیّاره‌ای است؟

این موضوع نخستین مشکل ِ بزرگ با پنداشت ِ «سیّاره‌های ِ ناهم‌سان» را پیش می‌کشد: این پنداشت مردان و زنان را می‌قالب‌گوند. موضوع تنها این نی‌ست که مردان، یا حتّا بیش‌تر ِ مردان، از دید ِ این که چه‌گونه می‌اندیشند، احساس می‌کنند، می‌عشقند، و از این دست چیزها همه‌گی در یک راه اند و زنان، هم‌چون یک گروه، همه‌گی به راه ِ دیگری اند. واقعیّت این است که مردان در همه‌ی ِ این چیزها ناهم‌سان اند، و زنان نیز چنین اند. پس، ناسنجیده و بی‌پروایانه است که بگوییم «مردان چنین اند» و «زنان چنان اند». برخی از هر گروه می‌توانند چنین یا چنان باشند ولی بسیاری دیگر نی‌ستند.

و با این که بی‌گمان مردان و زنان در بسیاری چیزها، از جمله برخی چیزهای ِ بااهمیّت، ناهم‌سان اند، این پنداشت که آن‌ها آن اندازه ناهم‌سان اند که گویی از سیّاره‌هایی ناهم‌سان اند بیش از اندازه گزافه‌گویانه است. اگر به پژوهش‌های ِ علمی‌ای بنگرید که در باره‌ی ِ ناهم‌سانی‌های ِ میان ِ مردان و زنان در رابطه‌ها انجام شده است، خواهید فهمید که، با این که میان‌گینانه ناهم‌سانی‌های ِ کوچک تا میانه‌ای میان ِ مردان و زنان در برخی سنجه‌ها هست، آن‌ها سرشار از همانندی میان ِ مردان و زنان در بسیاری از سنجه‌های ِ دیگر هستند. و حتّا در نمونه‌هایی که ناهم‌سانی‌های ِ میان‌گینی میان ِ دو جنس دیده شده است، هم‌پوشانی ِ چشم‌گیری میان ِ دو گروه هست. یعنی، به دلیل ِ ناهم‌سانی‌های ِ فردی ِ گسترده میان ِ مردان در یک گروه و میان ِ زنان در یک گروه، مردان ِ فراوانی را خواهید یافت که نمره‌ی‌شان بیش‌تر همانند ِ برخی از زنان است تا دیگر مردان، و، هم‌چنین، زنانی که نمره‌ی‌شان بیش‌تر همانند ِ برخی مردان است تا دیگر زنان. و مردان و زنانی که چنین می‌پاسخند اِوا-خواهر یا داش‌مشتی نی‌ستند. آن‌ها به عنوان ِ مردان ِ سراپا مردینه و زنان ِ سراپا زنینه در خیابان برای‌تان شناسایی‌پذیر اند.(۶)

حتّا هنگامی که ناهم‌سانی‌های ِ جوهری ذاتی میان ِ گروه ِ مردان و گروه ِ زنان یافت می‌شوند، ما باید مراقبتانه بپرسیم که آیا این‌ها به دلیل ِ ناهم‌سان بودن ِ مردان و زنان در چیزهایی ژرف و اساسی است، یا به دلیل ِ چیزی دیگر. برای ِ نمونه، برخی از پژوهش‌ها چیزی را درست‌شمرده اند که بسیاری از ما آن را می‌باوریم (و شاید هم به راستی درست باشد): این که، برای ِ زنان، سکس بیش‌تر به معنای ِ عشق و پی‌وند است، با این حال برای ِ مردان، سکس بیش‌تر به معنای ِ سکس است. ولی بیایید به این پژوهش درنگریم: آزمایش‌گر از مردان و زنان ِ هم‌دست ِ خود خواسته بود که به غریبه‌هایی از جنس ِ مخالف بِروی‌کردند و به آن‌ها بپیش‌نهادند (بله، برای ِ رفتن به مکان ِ هم‌دست برای ِ داشتن ِ سکس). مردان بیش‌تر از زنان این پیش‌نهاد را پذیرفتند. و این نشان می‌دهد که برای ِ مردان سکس به معنای ِ سکس است و برای ِ زنان به معنای ِ سرمایه‌گذاری ِ هیجانی و دل‌بسته‌گی، درست است؟ نه لزوماً. هِی، مرد ِ بزرگ، آیا تو هرگز نگران ِ کتک خوردن و/یا تجاوزیده شدن از سوی ِ زنی که در می‌کده یا مهمانی‌ای می‌بینی هستی؟ پس این واقعیّت که مردان بیش‌تر از زنان آن پیش‌نهاد را پذیرفتند شاید به راستی به دلیل ِ نگرانی‌هایی در باره‌ی ِ ایمنی است که زنان (به حق) دارند و مردان ندارند، نه به دلیل ِ برخی ناهم‌سانی‌های ِ اساسی در این که مردان و زنان چه احساسی در باره‌ی ِ سکس دارند.

یافته‌های ِ پژوهشی‌ای که جدّی‌ترین بدگمانی را بر پنداشت ِ «سیّاره‌های ِ ناهم‌سان» می‌اندازد آن‌هایی هستند که با دوستی‌های ِ میان ِ مردان و زنان سر-و-کار دارند. اگر پنداشت ِ «سیّاره‌های ِ ناهم‌سان» درست بود – اگر مردان و زنان به راستی آن اندازه در چه‌گونه ِ ارتباطیدن، اندیشیدن، دریابیدن، واکنشیدن، پاسخیدن، عشقیدن، و از این دست ناهم‌سان بودند – ما نباید چنین می‌چشم‌داشتیم که مردان و زنان هم‌چون دوست با هم‌دیگر ارتباط بگیرند. آن‌ها چه‌گونه می‌توانستند دوست باشند وقتی که هیچ پایه‌ای برای ِ فهم ِ دوسره نی‌ست؟ با این همه پژوهش‌ها نشان می‌دهند که نه تنها مردان به راستی دوستی‌های ِ ناسکسی ِ نزدیکی با زنان دارند، بلکه هم‌دلی و نزدیکی ِ هیجانی ِ بیش‌تری در دوستی‌های‌شان با زنان نسبت به دوستی‌های‌شان با مردان می‌تجربند، و این که آن‌ها چنین می‌گزارشند که از سوی ِ زنان بیش از دیگر مردان فهمیده می‌شوند. برخی از مردان دقیقاً به همین دلیل‌ها، هنگامی که در بحران اند، به ویژه در جست‌وجوی ِ زنی برای ِ سخن گفتن اند. همه‌ی ِ این یافته‌ها در تناقض با این ادّعا است که مردان و زنان آن اندازه ناهم‌سان اند که گویی از سیّاره‌هایی ناهم‌سان بودند.(۷)

پس چرا پنداشت ِ «سیّاره‌های ِ ناهم‌سان» چنین خریدار داشته است؟ به گمان ِ من دو دلیل دارد. نخست، ناهم‌سانی‌های ِ بدیهی، ولی سطحی ِ، فراوانی میان ِ گروه ِ مردان و گروه ِ زنان هست، و برخی از این ناهم‌سانی‌ها به راستی مایه‌ی ِ مشکل‌هایی میان ِ تک‌تک ِ مردان و زنان می‌شوند. مردانی که سراسر ِ آخرهفته را به تماشای ِ فوتبال می‌گذرانند بدیهی‌ترین مثال است. چنین ناهم‌سانی‌هایی مایه‌ی ِ این می‌شوند که مردان و زنان ناهم‌سان‌تر از چیزی که به راستی هستند بنمایند.

دلیل ِ دوم، و بااهمیّت‌تر، این است: بسیاری از تک‌تک ِ مردان و زنانی که با شخص ِ اشتباه زناشوییده اند خیلی زود به این تجربه می‌رسند که آن‌ها و هم‌دم‌شان چه بسیار ناهم‌سان اند. آن‌ها نمی‌توانند بفهمند که هم‌دم‌شان چه‌گونه می‌تواند تا آن اندازه ناهم‌سان از آن‌ها بیاندیشد و چنان پاسخ ِ هیجانی‌ای داشته باشد. و پس از آن، فرآیند ِ قطبش که بسیار در زوج‌های ِ ناخشنود رخ می‌دهد تنها آن ناهم‌سانی‌ها را می‌بزرگ‌نماید. مرد هر چه بیش‌تر در این باره سخن می‌گوید که بازی ِ ام‌روز چه اندازه اهمیّت داشت، زن بیش‌تر در این باره سخن می‌گوید که فوتبال تا چه اندازه احمقانه و ناچیز است. دو هم‌دم (گذشته از ناکام، رنجیده، و خشم‌گین بودن) به کلّی خودشان را گم‌گشته از هم‌دیگر می‌بینند. پس هنگامی که کسی از راه می‌رسد و می‌گوید، «هی، نگران نباش. مردان و زنان بسیار ناهم‌سان اند، آن‌ها همیشه در اصل برای ِ هم رازناک اند»، چنین سخنی پیامی دل‌گرمنده دل‌گرم‌کننده است. این زوج می‌توانند، با آسوده‌گی، بیاندیشند، «فقط ما نی‌ستیم، همه همین طور اند». یک‌راستایی‌ای در این جا میان ِ پنداشت ِ «سیّاره‌های ِ ناهم‌سان» و پنداشت ِ «زناشویی کار ِ سختی است» دیده می‌شود: هر دو گونه‌ای راحتی به آدم‌های ِ زناشوییده‌ی ِ ناخشنود می‌دهند. آدم‌ها در زناشویی‌های ِ ناخشنود شاید بتوانند درد ِ خود را با این اندیشه بیآرامند که مردان و زنان از سیّاره‌های ِ ناهم‌سانی اند. آدم‌ها در زناشویی‌های ِ خشنود می‌دانند که ما همه‌گی زمینی هستیم.

۹. اگر من و هم‌دم‌ام از گروه‌های ِ قومی، نژادی، یا دینی ِ ناهم‌سانی باشیم چطور؟ آیا به این معنا است که ما نمی‌توانیم در سویه‌های ِ سازگاری آن اندازه همانند باشیم که به خوبی با هم جور باشیم؟

نه، اصلاً. زناشویی‌های ِ آمیخته‌ی ِ نژادی یا دینی یا قومی ِ بسیاری هستند که دو هم‌دم بسیار سازگار اند. مشکل‌ها در این زناشویی‌ها معمولاً از بیرون از زناشویی مایه می‌گیرند: پیش‌داوری‌های ِ عضوهای ِ خانواده‌ی ِ خونی، و پیش‌داوری‌های ِ جامعه در شکل ِ گسترده‌تر. این پیش‌داوری‌ها فشار ِ افزوده‌ای بر زناشویی می‌برنهادد و نسبت به هم‌دم‌هایی که درون ِ گروه ِ اجتماعی ِ خود زناشوییده اند سطح ِ بالاتری از کنار آمدن را از دو هم‌دم می‌طلبد. به گمان ِ من بیش از آن چه باید به اهمیّت ِ ناهم‌سانی‌های ِ دینی، قومی، و نژادی در زناشویی پرداخته شده است.

در واقع، آدم‌ها می‌توانند چیزهایی را که در نتیجه‌ی ِ قوم یا دین ِ مشترک‌شان با هم به اشتراک دارند با سازگاری ِ حقیقی اشتباه بگیرند. هنگامی که با کسی می‌میان‌کنشید که همان ریشه‌های ِ شما را دارد آشنایی ِ آشکاری در کار هست که احساس ِ بسیار آسوده‌تری می‌دهد، ولی آن آشنایی بر پایه‌ی ِ چیزهایی سطحی است، چیزهایی مانند ِ دانستن در باره‌ی ِ غذاهای ِ قومی ِ یک‌سان، فهمیدن ِ جک‌های ِ درون‌گروهی، و توانایی ِ به‌کارگیری ِ اصطلاح‌هایی از زبانی خارجی. شما دو نفر شاید بتوانید به دلیل ِ ریشه‌های ِ فرهنگی ِ مشترک‌تان از خوشی ِ هم‌فهمی‌هایی که دارید بهره‌مند شوید. ولی به این معنا نی‌ست که شما دو نفر خود-به-خود ارزش‌ها، علاقه‌ها، واکنش‌ها، یا حتّا چشم‌اندازهای ِ معنوی ِ یک‌سانی خواهید داشت. در واقع، شما دو نفر شاید حتّا ناهم‌نوایی‌هایی بر سر ِ چیزهایی که به ویژه با قوم یا دین ِ مشترک‌تان ارتباط دارند داشته باشید.

در باره‌ی ِ دوستان ِ بسیار خوب‌تان بیاندیشید. برای ِ من جای ِ شگفتی نخواهد داشت اگر دست‌کم یکی از آن‌ها ریشه‌های ِ قومی یا دینی ِ سراپا ناهم‌سانی از شما داشته باشد.

۱۰. در باره‌ی ِ ناهم‌سانی‌های ِ سنّی چطور؟

من هیچ مدرکی ندیده ام که ناهم‌سانی‌های ِ سنّی، به خودی ِ خود، از سازگار بودن ِ آدم‌ها بجلوگیرد. ولی حسّ ِ من این است که، فراتر از مرزهای ِ مشخّصی، می‌توانند مشکل‌ساز باشند. موضوع تنها این نی‌ست که با آهنگ‌ها و برنامه‌های ِ تلویزیونی ِ یک‌سانی آشنا نی‌ستید، اگرچه حتماً این بخشی از موضوع است. ناهم‌سانی‌های ِ سنّی می‌توانند مشکلی واقعی باشند اگر آن اندازه زیاد باشد که دو هم‌دم را در مرحله‌های ِ گوناگونی از زنده‌گی قرار دهد. گسترده‌ترین مثالی که من بارها و بارها دیده ام، هنگامی است که زنی در دهه‌ی ِ سی ِ خود با مردی می‌زناشوید که در پایان ِ دهه‌ی ِ چهل ِ خود یا پیرتر است. زن بچّه می‌خواهد و مرد نمی‌خواهد – یا به این دلیل که مرد احساس می‌کند زیادی پیر است («ببین، زمانی که بچّه هجده ساله شود، من هفتاد ساله خواهم بود») یا به این دلیل که او پیشاپیش بچّه‌های ِ خود-اش را داشته است. مثال ِ دیگر هنگامی است که زنی در سال‌های ِ پایانی ِ دهه‌ی ِ سی یا آغاز ِ چهل-و-اندی ساله‌گی ِ خود بسیار به شغل‌اش پای‌بند است، با این همه شوهر ِ بسیار پیرتر-اش دارد از دنیای ِ کاری جدا می‌شود و رو به بازنشسته‌گی می‌رود. او می‌خواهد به جای ِ گرمی بجابه‌جاید که بتواند هر روز گلف بازی‌کند، و از زن‌اش می‌خواهد با او بازی‌کند. زن هنوز نمی‌خواهد گلف بازی‌کند؛ او می‌خواهد کارکند.

ولی استثناء‌هایی هم هستند. یک زوج را می‌شناسم که مرد بسیار پیرتر از زن است، و دست‌کم در چند چیز در مرحله‌ی ِ گوناگونی از زنده‌گی هستند، و شگفت‌انگیزانه با هم سازگار اند. سرانجام، آن چه اهمیّت دارد خود ِ ناهم‌سانی ِ سنّی نی‌ست، بلکه اثرهای ِ ناهم‌سانی ِ سنّی بر اندازه‌ی ِ نزدیکی ِ دو هم‌دم در سه سویه‌ی ِ سازگاری است. (ویلیام جیمز، به عنوان ِ نخستین، و احتمالاً بزرگ‌ترین، روان‌شناس ِ امریکایی زمانی گفت، «ناهم‌سانی‌ای که هیچ ناهم‌سانی‌ای نسازد ناهم‌سانی نی‌ست».) پس چیزی که باید از آن چشم برندارید ناهم‌سانی در سنّ‌تان نی‌ست، بلکه اندازه‌ی ِ سازگاری‌تان است.

۱۱. آیا تنها یک شخص ِ درست برای ِ من هست؟

نه، آدم‌های ِ زیادی آن بیرون هستند که می‌توانند همان شخص ِ درست برای ِ شما باشند. همه‌گی ِ آن‌ها در چیزهای ِ گسترده‌ای ناهم‌سان اند که به رابطه‌ی‌تان با هر یک از آن‌ها رنگ و بویی جدا از آن‌ دیگری‌ها می‌دهد. یکی از آن‌ها می‌تواند در کار ِ، مثلاً، مسابقه‌ی ِ اتومبیل‌رانی ِ استوک باشد؛ دیگری شاید در کار ِ قایق‌رانی. ولی اگر هر یک از این آدم‌ها در سراسر ِ سویه‌های ِ سازگاری بسیار همانند ِ شما باشند، هر کدام به یک اندازه همان آدم ِ درست برای ِ شما خواهد بود. اگر چه زنده‌گی با کسی که در کار ِ مسابقه‌ی ِ اتومبیل‌رانی ِ استوک است بسیار ناهم‌سان است از زنده‌گی با کسی که قایق‌ران است. به گمان ِ من آدم‌ها گویی آن توپ‌های ِ آینه‌ای ِ پر-از-تراش هستند که نور را در کلوپ‌های ِ شبانه می‌بازتابند. هر یک از ما تراش‌های ِ بسیار فراوانی مانند ِ آن دارد. و اگر کسی در شماری سرنوشت‌ساز از این تراش‌ها با ما جور باشد، می‌تواند برای ِ ما همان آدم ِ درست باشد. ولی ناگزیر نباید ترکیب ِ ویژه‌ای از تراش‌ها باشد. تنها باید شمار ِ بسنده‌ای از آن‌ها باشد.

اگر شما با یکی از این آدم‌های ِ درست بزناشویید، و زمان ِ دور-و-درازی زناشوییده بمانید (هم‌چنان که احتمالاً خواهید ماند)، شاید، جایی و زمانی، یکی از آن دیگر آدم‌های ِ درست را ببینید – کسی که می‌شد با او بزناشویید و خشنود باشید، اگر چنین می‌شد که نخست او را می‌دیدید. این تجربه تجربه‌ای عجیب‌وغریب است. شما با خودتان می‌گویید، «آها، من می‌توانستم با این شخص بزناشویم، و همه چیز به راستی دیگرگون می‌شد، ولی همین حالا هم همه چیز خوب است». شما چنین چیزی را با آرزویی سوزناک برای ِ آن دیگر آدم ِ درست نمی‌گویید، چرا که با آن آدمی که زناشوییدید خشنودید. ولی نمی‌توانید از این احساس ِ تیرکشیدنی که از کنج‌کاوی است بپرهیزید.

۱۲. آیا یافتن ِ یکی از این آدم‌های ِ درست دش‌وار نی‌ست، هم‌چون تلاش برای ِ یافتن ِ سوزنی در انبار ِ کاه؟

چنین کاری کمی دش‌وارتر از زناشوییدن با یکی از بسیاری از آن آدم‌های ِ اشتباهی است که آن بیرون اند، ولی آن چنان هم دش‌وار نی‌ست. آدم‌ها هم‌واره آدم ِ درست را می‌یابند، و آن‌ها را در همان جاهایی می‌یابند که آدم ِ اشتباه را می‌یابند. یعنی، آن‌ها آن آدم ِ درست را میان آدم‌هایی می‌یابند که الّابختکی با هم روبه‌رو می‌شوند: در هم‌سایه‌گی‌شان، در مدرسه، در دفتر یا دیگر محل‌های ِ کارشان، در کلیسای‌شان. یا به شکلی سراپا بختکی هم‌دیگر را می‌بینند. من کلارک و مگی را هنگامی دیدم که کمابیش شصت ساله بودند و سی و پنج سالی بود که با خشنودی زناشوییده بودند. شگفت‌افتاده از این که آن‌ها تا چه اندازه جفت‌وجور اند، از آن‌ها پرسیدم که چه‌گونه با هم آشنا شدند. مگی از خنده ترکید و پاسخ داد، «او داشت از کشتی‌اش بیرون می‌رفت. [هنگام ِ جنگ ِ جهانی ِ دوم] من با چند نفر از دوستان‌ام (دختر) بیرون بودم. در میدان ِ تایمز مرا سوار کرد (بلند کرد)!». زوج ِ دیگری می‌شناسم که شگفت‌آورانه جفت‌وجور اند و در هواپیما با هم آشنا شدند. مرد از مراسم ِ خاک‌سپاری داشت به سوی ِ خانه می‌برگشت. چه می‌شد اگر عزیز-اش یک هفته زودتر یا دیرتر مرده بود؟ یا چه می‌شد اگر در راه‌بندان ترافیک گرفتار می‌شد، پرواز-اش را از دست می‌داد، و باید پرواز ِ بعدی را می‌گرفت؟ منظور ِ من از بخت و شانس را می‌دریابید؟

یافتن ِ آدم ِ درست کمابیش همه جا شدنی است، چرا که شما در جست‌وجوی ِ گونه‌ای از الگوی ِ یک-در-میلیون از همانندی‌ها نی‌ستید. شما تنها در جست‌وجوی ِ همانندی ِ کلّی ِ بسنده‌ای در تنها سه سویه‌ی ِ سازگاری هستید، که می‌تواند از هر کدام از بسیاری از الگوهای ِ گوناگون پدید آید.

شگفت‌آفرین است که اتّفاقی هر جایی که باشید شاید کسی را بیابید که برای ِ شما همان آدم ِ درست باشد، ولی چنین چیزی اتّفاقی است. گاهی آدم‌ها آن آدم ِ درست را از سایت‌های ِ دوست‌یابی ِ رایانه‌ای یا از آگهی‌های ِ موشکافانه-ساخته‌ی ِ نازناشوییده‌ها مجرّدها می‌یابند. ولی معمولاً در مسیر ِ زنده‌گی ِ روزینه‌ی‌شان با آن آدم ِ درست روبه‌رو می‌درآیند. دوست ِ من، فِرِدی، پس از طلاق‌اش، آگهی ِ نازناشوییده مجرّدی داد، به آگهی‌های ِ دیگران پاسخید، و با شمار ِ سرگیجه‌آور و گسترده‌ای از زنان بیرون رفت. زنی که او سرانجام با او زناشویید آموزگار ِ خصوصی ِ ریاضی ِ دختر-اش بود.

هنگامی که آن آدم ِ درست را می‌یابیم، حسّی از ناگزیری برای ِ ما دارد، و این حس یادآوری ِ این موضوع را دش‌وار می‌سازد که دیدار ِ ما پس از زنجیره‌ی ِ درازی ازروی‌دادهایی پیش آمد که در یک راه ِ معیّن بودند ولی می‌توانستند به خوبی در راه ِ دیگری پیش روند. بسیار شگفت است هنگامی که به این می‌اندیشم که اگر انقلاب ِ مجارستانی ِ سال ِ ۱۹۵۶ رخ نداده بود، من هرگز سو را نمی‌دیدم؛ یا اگر پدر-مادر ِ او به جای ِ فرار تصمیم به ماندن گرفته بودند، یا در کانادا یا استرالیا جای‌گیریده بودند، من هرگز او را ندیده بودم. اگرچه، دیر یا زود، با کمی بخت، یکی از آن دیگر آدم‌های ِ درست برای ِ من را می‌دیدم. زنده‌گی ِ من به چیزی بسیار ناهم‌سان با چیزی که به راستی هست می‌پدید‌آمد – چیزهایی که نمی‌توانم در خیال هم بیاندیشم – ولی حتماً خشنود می‌شد. پس هر کجا که هستید بخت ِ خوبی برای ِ دیدار با یکی از آن بسیار آدم‌های ِ درست برای ِ خود را دارید، مگر این که گونه‌ای از زاهدی خلوت‌نشین باشید. زمانی که بفهمید چه‌گونه ارزیابید که کسی یکی از آن آدم‌های ِ درست است یا نه، اصلی‌ترین کاری که باید انجام دهید این است که تا پیش از آن که یکی از آن آدم‌های ِ درست از راه رسد در برابر ِ زناشوییدن با یکی از آدم‌های ِ اشتباه پاس‌داری دهید – به دلیل ِ بی‌تابی، یا ناامیدی، یا به دلیل ِ فشار ِ زناشوییدن.

درباره‌ی نویسنده

فرهاد سپیدفکر (بامَن)

نمایش همه‌ی مطالب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پانزده + 4 =