آیا با این دوست‌دختر / دوست‌پسر-ام بزناشویم؟ – بخش ۶

۵

گونه‌های ِ گوناگون ِ زناشویی

هنگامی که آدم‌ها در گزیدن ِ هم‌دم ِ زناشویی‌شان می‌خرسندگریند، همان کاری که بیش‌تر ِ وقت‌ها آدم‌ها انجام می‌دهند، گونه‌ی ِ هم‌دمی که به آن می‌رسند بیش‌تر بسته به بخت ِ آن‌ها است. خوش‌بخت‌ها به هم‌دمی می‌رسند که در هر سه سویه‌ی ِ سازگاری به آن‌ها نزدیک است، کسی که آن قدر با آن‌ها جور است که اگر می‌بهینه‌گریدند او را می‌گزیدند. چنین چیزی به راستی رخ می‌دهد. هستند کسانی که برنده‌ی ِ بخت‌آزمایی می‌شوند، و برخی حتّا دو بار برنده می‌شوند.

خیلی از آدم‌ها آن اندازه خوش‌بخت نی‌ستند. آن‌ها به کسی می‌رسند که با او در دو سویه از سه سویه، یا تنها یک سویه، یا حتّا صفر سویه سازگار اند. گونه‌های ِ گوناگون ِ زناشویی‌هایی که از ناجوری ِ آدم‌ها در این یا آن چیز پدید می‌آیند بسته به کارکننده‌گی و توان ِ آن‌ها برای ِ خشنودی می‌توانند دیگرگون باشند.

البتّه، آدم‌ها می‌توانند کم و بیش در هر یک از سویه‌ها همانند باشند. ولی نقطه‌ی ِ آستانه‌ای و حیاتی‌ای هست که اگر دو هم‌دم آن اندازه همانند باشند خود را سازگار می‌بینند، و اگر آن اندازه همانند نباشند خود را ناسازگار می‌بینند. هنگامی که دو هم‌دم سازگار اند، می‌توانند فقط سازگار، یا کمابیش سازگار، یا بسیار سازگار باشند. این موضوع هم‌گون با آستانه‌ی ِ شنوایی است: هم‌چنان که بلندی ِ صدا اندک‌اندک افزوده می‌شود، به نقطه‌ای می‌رسد که ما فقط شروع به شنیدن ِ آن می‌کنیم، البتّه بسیار آهسته. هنگامی که می‌توانیم صدا را بشنویم، می‌تواند بلندتر و بلندتر شود؛ ولی پایین‌تر از آن آستانه نمی‌توانیم آن را بشنویم.

در باقی ِ این فصل، به خاطر ِ ساده‌گی، در این باره سخن خواهم گفت که آیا دو هم‌دم در هر یک از این سه سویه سازگار هستند یا نه، بدون ِ این که در باره‌ی ِ اندازه‌ی ِ سازگاری ِ آن‌ها جدایش‌گری‌های ِ باریک‌بینانه‌ای انجام دهم.

زناشویی‌های ِ صفر-سویه

اگر دو هم‌دم در هیچ یک از سه سویه سازگار نباشند، هیچ راهی نی‌ست که زناشویی‌شان بتواند کارکننده باشد، چه رسد به خشنود. آدم‌ها معمولاً تکانشی و به چندین دلیل ِ بد وارد ِ چنین زناشویی‌هایی می‌شوند: آن‌ها می‌کوشند از خانه‌ی ِ پدر-و-مادرشان بگریزند؛ آن‌ها در مرحله‌ی ِ ورجهیدن از رابطه‌ی ِ پیشین هستند؛ آن‌ها باردار شده اند؛ آن‌ها دیوانه اند. در باره‌ی ِ آخرین مورد هیچ شوخی‌ای ندارم. برای ِ نمونه، هووارد هنگامی با فلورنس زناشویید که در حالت ِ شیدایی بود. او هنگام ِ زناشوییدن با فلورنس کاملاً روان‌پریش نبود، ولی عقل‌ورزی و داوری‌اش به شدّت از شیدایی‌اش آسیب دیده بود. هووارد همین که از حالت ِ شیدایی ِ خود بیرون آمد خیلی زود فهمید که فلورنس بدترین چیزی است که تاکنون دیده بود. هووارد با بازیابی ِ عقل‌ورزی و داوری‌اش نمی‌توانست بپذیرد که چه‌گونه توانسته بود چنین بیاندیشد که زناشویی با فلورنس ایده‌ی ِ خوبی است، و بی هیچ درنگی از او جدا شد. و این همان چیزی است که معمولاً در زناشویی‌های ِ صفر-سویه رخ می‌دهد: آن‌ها پس از چند ماه یا حتّا چند هفته از هم جدا می‌شوند.

زناشویی‌های ِ یک-سویه

کم‌تر زناشویی‌ای می‌توان یافت که دو هم‌دم در آن‌ها فقط در یکی از سه سویه سازگار باشند و با این همه کارکننده باشند. این زناشویی‌ها معمولاً چندان نمی‌پایند، اگر چه به سرعت ِ زناشویی‌های ِ صفر-سویه هم از هم نمی‌پاشند. اگر هم بمانند و از هم نپاشند، خشنود نخواهند بود.

تنها-سکسی

این گونه از زناشویی احتمالاً معمول‌ترین زناشویی ِ یک-سویه است. زناشویی‌های ِ تنها-سکسی معمولاً با ورود ِ تکانشی هم‌راه هستند و تنها تا زمانی می‌پایند که سکس هم‌چنان خوب باشد. ولی کش‌مکش‌های ِ میان ِ دو هم‌دم در باره‌ی ِ چه‌گونه‌گی ِ مدیریّت ِ دو-نفره‌ی ِ زنده‌گی ِ روزینه‌ی‌شان، و احساس ِ هم‌‌پندار نبودن، به این می‌انجامد که سکس‌شان هم خیلی زود رو به سردی برود، زودتر از حالتی که این دو هم‌دم نازناشوییده می‌ماندند، شکنجه‌ی ِ با هم زنده‌گیدن را نمی‌کشیدند، و این رابطه را تنها به سکس می‌اندازه‌مندیدند محدود می‌کردند.

فیلیس و واین در یک سفر ِ ویژه هم‌دیگر را دیدند و بسیار به هم کشش یافتند. هر دوی ِ آن‌ها نخستین رابطه‌ی ِ سکسی ِ خود با هم‌دیگر را شگفت‌انگیزترین تجربه‌ی ِ زنده‌گی‌شان می‌دانستند. آن زمان آن‌ها در نخستین سال‌های ِ دهه‌ی ِ سی ِ زنده‌گی‌شان بودند، و هر دو فراوان تجربه‌ی ِ سکسی داشتند – ولی نه چیزی همانند ِ آن چه با هم‌دیگر تجربیده بودند. «ژرفا»یی، به قول ِ فیلیس، در آن رابطه‌ی ِ سکسی بود که همه‌ی ِ سکس‌هایی را که او تا آن زمان تجربیده بود سطحی می‌نمود. حتّا پس از آن که از سفر برگشتند به شیکاگو، جایی که هر دو می‌زیستند، زنده‌گی ِ سکسی ِ آن‌ها هم‌چنان این کیفیّت ِ نیرومند ِ ناباورانه را داشت. فیلیس به آپارتمان ِ واین رفت تا با هم بزنده‌گیند، و چند ماه نگذشته بود که زناشوییدند. سکس‌شان هم‌چنان بسیار خوب بود.

نخستین نشانه‌های ِ دردسر هنگامی نمایان شد که آن‌ها جست‌وجو برای ِ خرید ِ دو-نفری ِ آپارتمانی را آغازیدند. هنگامی که آپارتمانی می‌یافتند که واین دوست داشت فیلیس از آن بی‌زار بود، و برعکس. هنگامی که از این سفرهای ِ ناکام برای ِ شکار ِ آپارتمان به خانه می‌برگشتند شام خوردن‌شان بدون ِ هیچ حرفی بود، ولی هنگامی که به اتاق خواب می‌رفتند می‌توانستند دوباره به هم پی‌وند بخورند، و سکس – بیش‌تر ِ وقت‌ها – هم‌چنان شگفت‌انگیز بود. سپس کم‌کم زمان‌هایی پیش آمد که سکس نه شگفت‌انگیز که فقط خوب بود. هیچ یک از آن دو نمی‌توانستند بپذیرند که سکس با این هم‌دم ِ ویژه فقط خوب بوده باشد، بی‌گمان نه به این زودی پس از زناشویی.

برای ِ چند ماه، فیلیس و واین کمابیش همه‌ی ِ زمان‌های ِ خالی ِ خود را به جست‌وجوی ِ آپارتمان گذراندند تا این که سرانجام یکی را یافتند که هیچ کدام‌شان از آن بی‌زار نبود. به این رسیده بودند که چیزی به‌تر از این نمی‌توانند بیابند و آن را خریدند. سپس بیش‌تر ِ زمان‌های ِ خالی ِ خود در چند ماه ِ آینده را برای ِ بازسازی و آماده‌سازی و آراستن ِ آن – و ناهم‌نوایی بر سر ِ هر چیز و همه چیز – گذراندند. آن‌ها در باره‌ی ِ این که چه به‌بودهایی را انجام دهند و از کجا پول ِ آن را بیاورند هم‌نوا نبودند، این که دکور و وسیله‌های ِ آپارتمان چه‌گونه باشد هم‌نوا نبودند – از فرش‌ها گرفته تا روشنایی‌ها و هر چه میان ِ آن‌ها بود. فیلیس و واین هم‌چنان بیش‌تر ِ وقت‌ها سکس ِ افسانه‌پردازانه‌ای داشتند، ولی بخش‌های ِ سکس ِ فقط-خوب داشت بیش‌تر و بیش‌تر می‌شد.

پس از این که کارشان بر روی ِ آپارتمان را به پایان بردند زنده‌گی ِ سکسی‌شان به تندی رو به تباهی رفت: رابطه‌های ِ سکسی ِ فقط-خوب‌شان به جای ِ این که استثناء باشند به قاعده تبدیل شد، و تعداد ِ رابطه‌های ِ سکسی‌شان رو به کاهش رفت. آن‌ها یا می‌گفتند «بیش از اندازه خسته» هستند یا «حال‌اش را ندارند». در شش ماه ِ آخر ِ با هم بودن‌شان حتّا یک بار هم سکس نداشتند. زمانی که از هم جدا شدند، تنها دو سال بود که با هم زناشوییده بودند.

در درمان ِ فردی ِ فیلیس پس از جدایی، ما توانستیم آن چه را رخ داده بود بازسازیم: تا زمانی که فیلیس و واین درگیر ِ آپارتمان بودند، با یک‌دیگر هم درگیر بودند. اگر چه بسیاری از میان‌کنش‌های‌شان کش‌مکشانه بود، دست‌کم احساس می‌کردند که هم‌دم‌شان باشنده‌گی ِ هیجانی در زنده‌گی‌شان دارد. ولی هنگامی که آن مورد به پایان رسید دیگر درگیری ِ هیجانی با هم نداشتند. ناهم‌سانی‌های ِ آن‌ها در سویه‌ی ِ کرداری فیلیس و واین را هر روز از هم رنجیده نگاه می‌داشت، ولی این بگومگوها در باره‌ی ِ زنده‌گی ِ روزینه آن بزرگی و اهمیّت را نداشتند که آن‌ها را با هم درگیر نگاه دارند، ولی بحث‌های ِ آن‌ها بر سر ِ آپارتمان چنین بود. و از آن جایی که فیلیس و واین در سویه‌ی ِ پنداری هم چندان همانند نبودند، زمانی که با هم نمی‌پرخاشیدند چندان حرفی با هم نداشتند، و احساس ِ دوری ِ بیش‌تر و بیش‌تری از هم داشتند. سرانجام نداشتن ِ رابطه‌ی ِ ناسکسی رابطه‌ی ِ سکسی ِ آن‌ها را هم به جایی رساند که دیگر نمی‌توانست هم‌چنان که بود شگفت‌انگیز بماند.

تنها-کرداری

به باور ِ من، این گونه معمول‌ترین زناشویی ِ یک-سویه پس از مورد ِ پیشین است. زناشویی‌ای برای ِ آسوده‌گی است. آدم‌ها معمولاً تنها و تنها به دلیل ِ فشار برای ِ زناشوییدن به چنین زناشویی‌ای تن می‌دهند: زمان ِ زناشوییدن و آغاز ِ خانواده فرا رسیده است، و این آدم نیز چنین کاری را انجام می‌دهد. در به‌ترین حالت، فرزندان‌شان در نقش ِ کانونی برای ِ گونه‌ای از حسّ ِ باهمانه‌گی خواهند بود. ولی اگر یکی از دو هم‌دم حتّا کمی آرزوی ِ هم‌نشینی ِ سکسی، یا هم‌نشینی ِ هیجانی و معنوی داشته باشد، در این زناشویی کم‌کم احساس ِ مرده بودن به او دست خواهد داد، چه فرزندی باشد و چه نباشد، و می‌خواهد که از آن زناشویی بیرون رود. گاهی هم‌سر ِ ناخرسند تا یافتن ِ هم‌دمی جدید از زناشویی بیرون نمی‌رود، ولی معمولاً چنین نی‌ست چرا که کشش به سوی ِ ناوابسته بودن و دوباره احساس ِ یگانه‌گی با خود داشتن انگیزه‌ای بسنده برای ِ این کار است.

جولیوس و کانسوئلا زناشویی ِ تنها-کرداری‌ای داشتند که چندان نپایید. جولیوس هنگام ِ آشنایی‌شان چهل ساله بود و کانسوئلا بیست و پنج ساله. جولیوس تا آن زمان رابطه‌های ِ پرشور و پرآشوب ِ بسیاری را تجربیده بود، و احساس می‌کرد آماده است که آرام و قرار گیرد. کانسوئلا هم آماده‌ی ِ زناشوییدن بود. اگر چه شغل ِ خوبی به عنوان ِ دست‌یار ِ وکیل داشت، آن چه واقعاً می‌خواست مادر بودن بود. کانسوئلا زنی چشم‌گیر و زیبا بود و زیبایی‌اش چیزی بود که در آغاز جولیوس را رو به او کشانده بود. هم‌چنین، جولیوس با چیزی افسون شده بود که خود-اش آن را «بی‌گناهی ِ نجیبانه‌ی» ِ کانسوئلا می‌نامید. فهم ِ کانسوئلا از رابطه‌ها، و در کل از زنده‌گی، برای ِ جولیوس جان‌بخشانه روشن و ساده بود، جولیوسی که خود-اش همه چیز را تیره‌تر و پیچیده‌تر می‌دید. کانسوئلا جولیوس را هم‌چون مرد ِ دانای ِ بزرگ‌تری می‌دید – یک عاشق و به همان اندازه یک آموزگار – که مراقب ِ او خواهد بود ولی خود-اش هم نیازمند ِ مراقبت ِ یک زن است.

جولیوس و کانسوئلا یک سالی بود که با هم بودند تا این که شرکت ِ جولیوس انتقالی ِ یک-ساله‌ای را به هنگ‌کنگ به او پیش‌نهادید. فرصت ِ بی‌همتایی بود و جولیوس از کانسوئلا خواست که با او برود. کانسوئلا گفت که می‌رود، به این شرط که با هم بزناشویند. این درخواست جولیوس را در تنگنا قرار داد. او مشروعیّت ِ دیدگاه ِ کانسوئلا را کاملاً می‌فهمید – کانسوئلا به روشنی از همان آغاز در باره‌ی ِ آرزوی‌اش برای ِ زناشویی گفته بود – ولی بازاندیشی‌هایی در باره‌ی ِ زناشوییدن با او بالانده بود. اگر چه هنوز از «بی‌گناهی ِ نجیبانه‌ی» ِ کانسوئلا افسون‌شده بود گاهی پیش می‌آمد که او را آزارنده می‌دید. بااهمیّت‌تر این که، جولیوس از رابطه‌ی ِ سکسی‌شان ناخرسند بود. در آغاز، چنین پنداشته بود که هر چه به‌تر هم‌دیگر را بشناسند کانسوئلا با او راحتی ِ سکسی ِ بیش‌تری خواهد یافت، ولی چنین نشد. تا پایان ِ سال ِ نخست ِ با هم بودن‌شان، جولیوس هنوز چشم به راه ِ این بود که رابطه‌ی ِ سکسی‌اش با کانسوئلا به پرشوری و خرسندی ِ آن سکس‌هایی باشد که با هم‌دم‌های ِ پیشین تجربیده بود. از سوی ِ دیگر، او باورانده شده بود که کانسوئلا زن و مادر ِ بسیار خوبی خواهد بود، و رؤیای ِ دقیقی از این بالانده بود که داشتن ِ خانواده‌ای با کانسوئلا تا چه اندازه می‌تواند خوش‌آیند باشد. سرانجام، جولیوس، به گفته‌ی ِ خود، تصمیم گرفت «در باره‌ی ِ این رابطه خوش‌بین باشد». آن‌ها زناشوییدند و به هنگ‌کنگ رفتند.

نخستین سال ِ زناشویی خوب بود، بیش‌تر به دلیل ِ شور و شوق ِ بودن در هنگ‌کنگ، ولی زمانی که به خانه برگشتند همه چیز کم‌کم در سراشیبی افتاد. واقعیّت این بود که جولیوس و کانسوئلا به اندازه‌ای در چشم‌اندازشان ناهم‌سان بودند که چندان حرفی برای ِ گفتن به هم نداشتند. و ناهم‌نوایی‌های ِ بزرگی در باره‌ی ِ موضوع‌های ِ مربوط به ارزش‌های‌شان داشتند، به ویژه در باره‌ی ِ این که چه اندازه پول و دارایی نیاز دارند تا خشنود باشند. کم‌وبیش همین که نخستین فرزندشان از راه رسید، جولیوس و کانسوئلا در این باره بحث می‌کردند که این فرزند برای ِ داشتن ِ زنده‌گی ِ خوب به چه نیاز دارد. پس از این که فرزند ِ دوم‌شان به کودکستان می‌رفت بود که تصمیم گرفتند باید از هم جدا شوند. این نخستین گزینش ِ بااهمیّت ِ زنده‌گی بود که در این سال‌ها هر دو بر سر ِ آن هم‌نوا بودند. طلاق‌شان کینه‌توزانه بود، که بنا بر سال‌های ِ سال ناخوش‌آیندی و تلخ‌کامی ِ دو-سره جای ِ شگفتی ندارد. ولی سرانجام داستان‌شان پایان ِ خوشی داشت، از این دست: یک سالی که از طلاق‌شان گذشت هر دو با کسی آشنا شدند که در سویه‌ی ِ پنداری به آن‌ها بسیار نزدیک‌تر بود، و می‌توانستند آن گونه از رابطه‌ی ِ سکسی را که می‌خواستند با او داشته باشند.

گاهی آدم‌هایی که در یک زناشویی ِ تنها-کرداری ناخشنود هستند هرگز از آن بیرون نمی‌روند، و پی‌آمدهای ِ آن می‌تواند زشت باشد: هر از گاهی، زوج ِ میان‌سالی به من معرّفی می‌شود که بیست سال یا بیش‌تر است که زناشوییده اند و چنین می‌گزارشند که همه‌ی ِ این سال‌ها را ناخشنود بوده اند. هنگامی که آن دو هم‌دم به دفتر ِ من می‌آیند از هم فقط خشم‌گین نی‌ستند؛ آن‌ها از هم بی‌زار اند. هر دو، به دام افتاده در زناشویی ِ تنها-کرداری‌شان، دیگری را هم‌چون کسی می‌بینند که بااهمیّت‌ترین راحتی‌هایی که زناشویی باید ببخشد – یعنی، هم‌نشینی ِ سکسی و هیجانی – را از او فرو گزارده است. ولی موضوع این نی‌ست که دو هم‌دم آن راحتی‌ها را می‌فرو گزاردیدند. آن دو فقط بیش از آن ناهم‌سان بودند که بتوانند آن راحتی‌ها را به هم‌دیگر ببخشند.

تنها-پنداری

این زناشویی‌ها، به گمان ِ من، خیلی خیلی کم هستند. آدم‌هایی که وارد ِ چنین زناشویی‌هایی می‌شوند باور دارند که دوستی برای ِ زناشویی بسنده است. هم‌چنان که تا کنون می‌دانید، باور ِ من این است که دوستی در هسته‌ی ِ هر زناشویی ِ خشنود و صمیمانه‌ای است – ولی بس نی‌ست. دو دوست که می‌زناشویند می‌بینند که کش‌مکش بر سر ِ این که چه‌گونه هر روز کنار ِ هم بزنده‌گیند رابطه‌ی‌شان را می‌فرساید. و سرانجام یکی از آن دو یا هر دو شاید به این برسند که زنده‌گی با هم بدون ِ پی‌وند ِ سکسی تجربه‌ی ِ بی‌برگ‌وباری است. پس، این زناشویی را به پایان می‌رسانند تا بتوانند دوست بمانند.

زناشویی‌های ِ دو-سویه

باور ِ من این است که بیش‌ترین شمار ِ زناشویی‌های ِ امریکا زناشویی‌های ِ دو-سویه‌ای از این یا آن ترکیب هستند. این زناشویی‌ها می‌توانند گستره‌ای از خوب و کارکننده تا توفانی ولی خشنود را در بر گیرند. بسیاری از این زناشویی‌ها دست‌نخورده می‌مانند؛ بسیاری دیگر نه.

پنداری/کرداری

این گونه از زناشویی همه چیز دارد جز سکس. اگر سکس اهمیّت ِ زیادی برای ِ هیچ کدام از دو هم‌دم نداشته باشد، آن‌ها هر دو می‌توانند در این زناشویی خشنود باشند چرا که به‌ترین دوستان ِ هم هستند و به خوبی با هم کنار می‌آیند. ولی اگر سکس برای ِ یکی از آن دو هم‌دم اهمیّت داشته باشد، آن فرد ناخشنود خواهد بود، و احساس می‌کند که زنده‌گی بی‌پروا و نادیده از کنار ِ او می‌گذرد. هم‌دمی که علاقه‌ی ِ سکسی ندارد شاید چیزی در باره‌ی ِ ناکامی ِ سکسی ِ آن دیگری نداند. یا شاید بداند ولی نخواهد در باره‌ی ِ آن بداند چرا که احساس می‌کند کاری از دست‌اش نمی‌برآید. گاهی، هم‌دم ِ علاقه‌مند به سکس رک و سرراست سراغ ِ مشکل می‌رود و از روش‌های ِ گوناگون (شاید حتّا زناشودرمانی) می‌کوشد علاقه‌ی ِ دیگری به سکس را ببالاند، ولی کم پیش می‌آید که این کار جواب دهد. سپس هم‌دم ِ علاقه‌مند به سکس گفت‌وگوی ِ آشکار در باره‌ی ِ این مشکل را می‌رهد، و هم‌دم ِ بی‌علاقه می‌کوشد چنین بباورد که چون آن هم‌دم دیگر در باره‌ی ِ سکس حرفی نمی‌زند پس دیگر چنین مشکلی نی‌ست.

ولی البتّه که هست. گاهی هم‌دم ِ علاقه‌مند به سکس باقی ِ زناشویی را فقط در حالتی از ناکامی ِ سکسی می‌گذراند چرا که برای ِ سکس جایی بیرون از زناشویی نخواهد رفت – یا به دلیل‌های ِ اصولی و اخلاقی یا از روی ِ نگرانی و ترس. البتّه، گاهی هم‌دم ِ علاقه‌مند به سکس برای ِ سکس جایی بیرون از زناشویی می‌رود. اگر این سکس ِ برون‌زناشویی فقط سکس باشد، می‌تواند زناشویی را بپای‌دارد (این سخن به این معنا نی‌ست که من چنین چیزی را می‌اعتباربخشم، ولی می‌تواند چنین کارکردی داشته باشد). گاهی آن سکس ِ برون‌زناشویی با پذیرش ِ بی‌گفتار ِ هم‌دم ِ بی‌علاقه به سکس انجام می‌شود، چرا که گویی او را از بار ِ این گناه می‌آساید که نمی‌تواند نیازهای ِ سکسی ِ دیگری را برآوردد. اگر چه همیشه این ریسک هست که هم‌دمی که بیرون از زناشویی می‌رود به عشق ِ هم‌نشین ِ سکسی ِ نو دچار شود، و طبیعی است که چنین چیزی آن زناشویی را می‌ناپای‌دارد.

سکس می‌تواند آن اندازه برای ِ شما اهمیّت داشته باشد که برای‌تان دش‌وار باشد بتوانید زناشویی ِ پنداری/کرداری ِ خرسندانه‌ای را در ذهن‌تان انگارید. ولی واقعاً هستند چنین زناشویی‌هایی – هنگامی که دو هم‌دم در نیاز نداشتن‌شان به سکس جور باشند. هوراس و کولین نمونه‌ای از آن هستند. هوراس کتاب‌دار است و کولین آموزگار ِ انگلیسی در دبیرستان، پس چندان جای ِ شگفتی نی‌ست که آن‌ها در کارگاهی برای ِ نویسنده‌گی با هم آشنا شدند. با شناخت ِ بیش‌تر از هم فهمیدند که بسیار بسیار هم‌پندار اند. آن‌ها شیفته‌گی ِ ژرفی به هم بالاندند، و پس از چند ماه هم‌نشینی ِ نزدیک فهمیدند که به عشق دچار شده اند. پس تصمیم گرفتند بزناشویند.

اگر چه هوراس و کولین در سال‌های ِ پایانی ِ دهه‌ی ِ سی ِ خود بودند، هیچ یک از آن دو تا آن زمان چندان قرار ِ عاشقانه‌ای نرفته بود و هیچ یک چندان تجربه‌ی ِ سکسی‌ای نداشت. در واقع، هیچ یک چندان به سکس علاقه‌مند یا با آن راحت نبود.

هوراس و کولین دوران ِ آشنایی ِ پارسایانه‌ای داشتند که فراتر از تماس و بوسه‌ی ِ پرمهر نرفت. از آن جا که هر دو ترسیده بودند، شب ِ عروسی‌شان چندان خوب پیش نرفت. پس از آن تا چند وقت می‌نَبردیدند تا رابطه‌ی ِ سکسی ِ کاملی داشته باشند، ولی به دلیل ِ پس‌رانش‌های‌شان جواب نداد و تنها به ناخوش‌آیندی و تنش میان ِ آن‌ها انجامید. سرانجام، آن‌ها با هم رو-راست حرف زدند و به هم گفتند که چه احساسی در باره‌ی ِ سکس دارند. هر دو آسوده شدند هنگامی که فهمیدند دیگری کاملاً با زناشویی‌ای که فشار ِ چشم‌داشت‌های ِ سکسی را نداشته باشد خرسند است. آن‌ها زناشویی‌شان را بر آن پایه پی گرفتند، روز به روز با هم‌آهنگی زنده‌گیدند، و هم‌چنان به‌ترین دوست ِ هم‌دیگر بودند. و، چون هر دو همیشه آرزوی ِ داشتن ِ فرزند داشتند، کودکی را به فرزندی گرفتند و او را پروراندند تا مرد ِ جوان ِ خوبی (و، برعکس، با اعتماد ِ سکسی ِ بالا) شود.

کرداری/سکسی

حدس ِ من این است که این گونه معمول‌ترین گونه‌ی ِ زناشویی ِ دو-سویه است. این دو هم‌دم در زنده‌گی ِ روزینه‌ی ِ خود با هم کنار می‌آیند، و پی‌وند ِ سکسی ِ خوبی را با هم نگاه می‌دارند. این که چه اندازه خشنود باشند بسته‌گی به این دارد که چه چشم‌داشتی از زناشویی داشته اند. اگر واقعاً هم‌نشینی ِ ژرفی را نمی‌چشم‌داشتند – اگر احساس می‌کنند که نباید به زناشویی به چشم ِ هم‌نشینی ِ ژرف نگریست، یا اگر بدانند که نمی‌توانند هم‌نشینی ِ ژرف را از هم‌دم‌شان چشم‌داشته باشند ولی به بسیاری از روش‌های ِ دیگر هم‌دیگر را گرامی می‌دارند – می‌توانند کاملاً احساس ِ خشنودی داشته باشند. آن‌ها حسّ ِ هم‌نشینی ِ نزدیک را از خانواده‌ی ِ خونی ِ خویش، از دوستان ِ هم‌جنس ِ خود، و از گروه‌های ِ باهمستانی‌ای که عضوی از آن هستند می‌گیرند. و با هم‌دیگر به خاطر ِ فرزندان‌شان احساس ِ هم‌نشینی می‌کنند. فرزندان آن چیز ِ بی‌هم‌تای ِ مشترک میان ِ آن‌ها – نه هیچ کس ِ دیگر – هستند.

آدم‌هایی که در این زناشویی‌ها احتمالاً خشنودترین‌ها خواهند بود کسانی هستند که زناشویی را به شکل ِ نقش‌های ِ جنسیّتی ِ سنّتی می‌تعریفند: شوهر در نقش ِ پیش‌فراهم‌گر، زن در نقش ِ خانه‌دار. دو هم‌دم کارهای ِ گمارده‌ی ِ خود را انجام می‌دهند و همه چیز نرم و روان می‌چرخد؛ کانون ِ نگاه ِ هر یک از آن‌ها بیش‌تر بر فرزندان‌شان است تا بر خودشان. آن‌ها خود را در اصل بخشی از خانواده‌ای نزدیک و عاشقانه می‌بینند تا بخشی از یک رابطه‌ی ِ زناشویی ِ نزدیک و صمیمی. ولی نقش‌های ِ جنسیّتی ِ سنّتی برای ِ زناشویی ِ کرداری/سکسی ِ خشنود ضروری نی‌ستند. هم‌دم‌هایی که نقش‌های ِ جنسیّتی ِ ناسنّتی را می‌کُنِشند هم می‌توانند زناشویی ِ کرداری/سکسی ِ خوبی داشته باشند. کینت و ایلی نمونه‌ای از این دست هستند.

کینت و ایلی، همانند ِ بسیاری از اسکی‌بازان ِ شیفته، روی ِ شیب‌ها با هم آشنا شدند. لحظه‌ای که هم‌دیگر را دیدند، تنها آدم‌های ِ ایستاده بر بالای ِ راه ِ چالشی و اَبَرپیش‌رفته‌ای بودند. خیلی زود پی بردند که هر دو لوله‌غواصّی و زیرغواصّی را هم بسیار دوست دارند. آن‌ها چندین و چند تعطیلی و آخرهفته‌های ِ درازی را به درگیری در این کنش‌مندی‌های ِ کم‌حرف در طول ِ روز و عشق‌ورزی در شب گذراندند. هر یک دیگری را آدمی می‌دید که به آسانی می‌توان با او کنار آمد. برنامه‌ریزی برای ِ سفرهای‌شان همیشه روان انجام می‌شد، و هنگامی که با هم بودند احساس ِ هم‌گامی ِ زیادی با هم داشتند: همیشه چنین بود که گویی می‌خواهند یک چیز را در یک زمان انجام دهند.

کینت که مهندس بود توانست شغلی را در همان شهری بیابد که ایلی در نقش ِ ویراستار ِ سوژه‌کاو در روزنامه‌ای می‌کارکنید. آن‌ها اسباب‌کشیدند تا با هم بزنده‌گیند و خیلی شادمان بودند که پی بردند به همان اندازه که در تعطیلی می‌توانستند در هم‌آهنگی با هم بزنده‌گیند هنگامی که در تعطیلی نبودند هم چنین بود. آن‌ها زناشوییدند و زنده‌گی ِ هم‌سازی را سالی‌های ِ سال در کنار ِ هم گذرانده اند.

آن‌ها فقط هم‌پندار نی‌ستند. کینت علاقه‌های ِ فکری و هنری ِ ایلی را ندارد. ایلی نمی‌تواند آن گفت‌وگوهای ِ ژرفی که با دوستان‌اش در روزنامه و در باهمستان ِ فرهنگی ِ شهر دارد با کینت داشته باشد. دلیل‌اش این نی‌ست که کینت نمی‌خواهد گوش دهد؛ او فقط حرف ِ چندانی برای ِ گفتن در باره‌ی ِ این موضوع‌های ِ فرهنگی که نزدیک‌ترین‌ها به درون ِ قلب ِ ایلی هستند ندارد. کینت و ایلی، کمابیش پس از ده سال از زناشویی‌شان، حتّا دیگر از با هم به سینما رفتن هم دست شستند، چرا که به هیچ یک از آن دو، از فیلم‌هایی که آن دیگری می‌برگزید خوش نمی‌گذشت. (خب، در واقع آن‌ها هنوز هم با هم به سینما می‌روند – به یک پردیس ِ سینمایی، که هر یک فیلم ِ خود-اش را می‌بیند). کینت کلیساروی ِ پای‌بندی است، ولی ایلی نه، و کینت در کل در موضوع‌های ِ اجتماعی و سیاسی به گونه‌ای محافظه‌کارتر از ایلی است.

کینت گویی دل‌تنگ ِ گفت‌وگوهای ِ ژرف با ایلی نی‌ست. او ایلی را می‌ستاید و از هم‌راهی ِ او بسیار می‌خوش‌گذراند، و در این میان هم حرف‌های ِ زیادی برای ِ زدن در باره‌ی ِ پرورش ِ دو دخترشان داشته اند. ایلی دو-سودایی‌تر است. از یک سو، گاهی احساس ِ تنهایی می‌کند. آرزو دارد که کاش می‌توانست گفت‌وگوهای ِ ژرفی با کینت داشته باشد و آن گونه از نزدیکی را با او می‌داشت و هنگامی که با زوج‌هایی روبه‌رو می‌شود که آن نزدیکی را دارند حسودی‌اش می‌شود. از سوی ِ دیگر، باور دارد که دگر-بود ِ رازناک ِ کینت بخشی از آن چیزی است که در این سال‌ها کینت را چنان سکس‌انگیزان ِ نیرومندی برای ِ او نگاه داشته است.

شاید دو هم‌دم در زناشویی‌های ِ کرداری/سکسی گاه به گاه به این بیاندیشند که، آیا این همه‌ی ِ آن چیزی است که هست؟ – به ویژه زن، هنگامی که در باره‌ی ِ عشق و رابطه در مجلّه‌ها یا کتاب‌های ِ خودیاری می‌خواند. شگفت نی‌ست که هنگامی که فرزندان بزرگ می‌شوند و از خانه می‌روند این زناشویی‌ها می‌توانند به سختی به «نشان‌گان ِ آشیانه‌ی ِ تهی» برخورند و برخی از آن‌ها پس از آن دیگر پابرجا نمی‌مانند. ولی بسیاری دیگر پابرجا می‌مانند، و تجربه‌ی ِ کلّی ِ دو هم‌دم در این زناشویی‌ها می‌تواند گستره‌ای را در بر گیرد؛ از درون‌مندی، آن چه کینت و ایلی احساس می‌کنند، گرفته تا آن چه که ثورئو «درمانده‌گی ِ خاموش» می‌نامد.

پنداری/سکسی

این‌ها زناشویی‌های ِ توفانی‌ای هستند که دو هم‌دم همیشه در جنگ اند، ولی آشکار است که عشق ِ ژرفی به هم دارند. این زوج‌ها معمولاً در پی ِ زناشودرمانی نمی‌آیند، اگر چه زناشویی‌شان کش‌مکش‌ران اند. آن‌ها نمی‌آیند زیرا در زناشویی‌شان خشنود اند؛ هیچ کس ِ دیگری در جهان نی‌ست که بخواهند با او باشند. دیرینه‌گی ِ همیشه‌گی ِ همیشه دیر کردن ِ زن می‌تواند مرد را به مرز ِ دیوانه‌گی رساند، همان گونه که ناتوانی ِ پایای ِ دائمی ِ مرد در قرار دادن ِ لباس‌های ِ زیر ِ چرک‌اش در سبد کار ِ زن را به دیوانه‌گی می‌کشاند. مرد صدای ِ موسیقی را بلند دوست دارد؛ زن آرام – یا حتّا چه به‌تر که خاموش باشد. مرد، در کنار ِ زن و فرزندان، سگ‌اش را بیش از همه دوست دارد. زن نمی‌تواند سر در آورد که او چه‌گونه می‌تواند با آن جان‌ور ِ آلوده‌ی ِ بدبو درآغوشد و بباهمد. در باره‌ی ِ کودکان، بر سر ِ چیزهایی خواهند جنگید که به ناهم‌سانی‌های‌شان در شیوه‌ی ِ زنده‌گی مربوط اند، مانند ِ این که کودکان تا چه ساعتی می‌توانند بیدار بمانند. ولی در بسیاری چیزهای ِ دیگر ِ مربوط به کودکان هم‌نوا خواهند بود، چرا که پرورش ِ کودکان تا اندازه‌ی ِ زیادی به ارزش‌ها بسته‌گی دارد – و چون آن‌ها هم‌پندار هستند، در کل ارزش‌های ِ یک‌سانی دارند.

در زناشویی‌های ِ پنداری/سکسی، بگومگوهای ِ بی‌پایانی در باره‌ی ِ همه‌ی ِ چیزهای ِ گوناگون ِ روزینه هست. با گذشت ِ زمانی بسیار دور و دراز، شاید دو هم‌دم بتوانند کمی در سویه‌ی ِ کرداری به هم نزدیک شوند. اگر نشوند، کش‌مکش ِ بی‌پایان و خشم ِ همیشه‌گی‌شان می‌تواند هر دوی ِ آن‌ها را بفرساید. ولی، با وجود ِ زیرگذری از عصبیّت و خشم، همچنان به‌ترین دوستان و عاشقان ِ پرشور ِ هم‌دیگر می‌مانند.

ترودی و هانک نمونه‌ای از این‌ها هستند. در سال‌های ِ نخست ِ دهه‌ی ِ بیست ِ زنده‌گی‌شان، در نخستین روز ِ کارشناسی ِ ارشدشان، با هم آشنا شدند. در مهمانی ِ برپاشده برای ِ دانش‌جویان ِ تازه‌وارد، همین که چشم‌شان به هم افتاد، هر دو غریزی دانستند که عشق ِ بزرگ ِ زنده‌گی‌شان را دیده اند. حق با آن‌ها بود. (آن گونه از بازشناخت ِ دو-سره به راستی گاهی می‌تواند رخ دهد؛ هنگامی که آدم‌ها از نظر ِ سکسی جور اند و هم‌پندار اند.) ترودی و هانک تا پیش از پایان ِ نیم‌سال ِ دوم‌شان زناشوییده و سرخوش بودند – و داشتند می‌جنگیدند. آن‌ها کم‌وبیش بر سر ِ همه چیز می‌جنگیدند. آن‌ها کارهای ِ خانه را بین ِ خودشان تقسیم می‌کردند و کارها را در زناشویی ِ برابر ِ خودشان می‌چرخاندند، و هر دو احساس می‌کردند که سامان‌دهی ِ جوان‌مردانه‌ای است، ولی هیچ یک از چه‌گونه‌گی ِ انجام ِ کارها از سوی ِ دیگری نمی‌خوش‌آیندید. هنگامی که هانک آش‌پزخانه را می‌پاکیزه‌گید، ترودی آن را بسنده-پاکیزه نمی‌دانست. هنگامی که ترودی خرید ِ غذا را انجام می‌داد همیشه خرید ِ چیزی بااهمیّت را می‌فراموشید، از جمله چیزهایی که برای ِ خود ِ او بااهمیّت بودند. هنگامی که هانک به خرید می‌رفت، فزون‌کُشی بود – یا دست‌کم ترودی چنین می‌گفت. ترودی روشی را که هانک رخت‌های ِ شسته را تا می‌زد دوست نداشت و هانک هم روش ِ ترودی را دوست نداشت. هانک دل‌نگران ِ پول نبود و ترودی بود. فهرست ِ ناهم‌سانی‌های‌شان کمابیش بی‌پایان بود. بدتر این که، هر دو خوی ِ تَرَکنده‌ای داشتند و هنگامی که ناهم‌سانی‌ای در میان بود تَرَکیدنی رخ می‌داد. اگر چه، جنگ‌های‌شان کمابیش به همان سرعت ِ آغازشان به پایان می‌رسید و آن‌ها به گفت‌وگویی سهم‌گین در باره‌ی ِ چیزی می‌برگشتند که هر دو در آن لحظه به آن شور و شوق داشتند. و اگر هنگام ِ خواب می‌دیدند که از هم خشم‌گین اند، سکس درمانی برای ِ آن بود. زمانی که هانک و ترودی را دیدم (نه در نقش ِ خدمت‌گیرنده، بلکه هم‌چون دوست و آشنا) ده سال بود که زناشوییده بودند و چند کودک داشتند. اگر چه شمار ِ جنگ‌های‌شان کمی فروکشیده بود، به گفته‌ی ِ خودشان هنوز بالا بود.

زوج‌هایی که در سویه‌ی ِ کرداری از هم دور اند می‌توانند بسیار خشنود باشند، هم‌چنان که هانک و ترودی سال‌های ِ سال چنین بوده اند. ولی یک شاینده‌گی شرایط ِ صلاحیّت هست: جدا از این که دو هم‌دم در زناشویی ِ پنداری/سکسی، در جنبه‌های ِ گوناگون ِ سویه‌ی ِ کرداری تا چه اندازه ناهم‌سان اند، آن‌ها باید بر سر ِ یک چیز ِ بااهمیّت در آن سویه هم‌نوا باشند: چه مدل ِ زناشویی‌ای را می‌خواهند پی‌روند. هم‌چنان که در فصل ِ ۹ خواهید دید، اگر بر سر ِ آن هم‌نوا نباشند، خشنود نخواهند بود.

هم‌سنجش ِ زناشویی‌های ِ کرداری/سکسی با زناشویی‌های ِ پنداری/سکسی اهمیّت ِ سویه‌ی ِ پنداری را در داشتن ِ زناشویی ِ خشنود می‌برجستد. آدم‌ها در زناشویی‌های ِ کرداری/سکسی رابطه‌های ِ کارکننده‌ای دارند، ولی می‌توانند خشنود یا ناخشنود باشند. آدم‌ها در زناشویی‌های ِ پنداری/سکسی احتمال ِ خشنودی ِ بیش‌تری دارند، چرا که سازمایه‌ی ِ عنصر ِ هم‌نشینی ِ نزدیک هم‌راه با سکس است، و این ترکیب آن زوج را می‌تواناید تا جاهای ِ ناهم‌وار ِ برآمده از ناسازگاری در سویه‌ی ِ کرداری را از سر بگذرانند.

در بخش ِ دوم، هنگامی که مو-به-مو به سراغ ِ هر یک از سویه‌های ِ سازگاری می‌روم، امیدوار ام هشیاری ِ ویژه‌ای به سویه‌ی ِ پنداری داشته باشید، چرا که بسیار اهمیّت دارد که در زناشویی‌تان احساس ِ نزدیکی ِ هیجانی و خشنودی داشته باشید.

درباره‌ی نویسنده

فرهاد سپیدفکر (بامَن)

نمایش همه‌ی مطالب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

1 × یک =