بخش ِ نخست
زناشویی و خشنودی
۱
پرسش:
چه چیزی زناشوییها را خشنود میسازد؟
گمگشتهی ِ عشق
زن ِ جوانی – به نام ِ جین – روی ِ کاناپه در اتاق ِ مشاورهی ِ من مینشیند. کت و شلوار ِ پشمی ِ خوشدوختی به تن دارد و قیافهی ِ خشک و در-هم-رفتهی ِ زنی موفّق در کار و حرفه، که البتّه چنین هم هست. جین پریشان و گریان است. همچنان که میگرید، موهای ِ بلند و راستاش بر چهرهاش میریزند. میان ِ هقهقهایاش اینچنین میگوید:
نمیدانم که بوب را هنوز هم دوست دارم یا نه. ولی چرا نباید داشته باشم؟ او هیچ عیبی ندارد. خوشتیپ، باملاحظه، باادب، سختکوش، و موفّق است. از خانوادهای بااعتبار است. میدانم که آن اوایل عاشقانه او را دوست داشتم … فکر کنم. ولی حالا که پنج سال از ازدواجمان گذشته، قضیه جور ِ دیگری است. و بعد این یارو، جیم، در محلّ ِ کار-ام. میدانم که به من علاقهمند است. و من هم آن قدر شیفتهی ِ او شده ام که مقاومت در برابر ِ او روز-به-روز سختتر میشود. او به خوشتیپی ِ بوب نیست، با این همه وقتی نزدیک ِ او هستم – وقتی به او فکر میکنم – کشش ِ جنسی ِ زیادی حس میکنم. و وقتی با هم حرف میزنیم، حس میکنم که خیلی با او جور هستم. فکر کنم عاشق ِ او شدم – ولی نباید میشدم.
مانند ِ بسیاری از مردم، زناشوییده یا نا-زناشوییده، جین هم گمگشتهی ِ عشق است. او میداند که عشق چهگونه احساسی است، ولی نمیداند که عشق چیست. او نمیتواند به درستی بگوید که چرا عشق در دلاش میشکفد و چرا میپژمرد. از آن جا که گمگشتهی ِ عشق است، نمیتواند به یک پرسش ِ زندهگیبخش پاسخ دهد – پرسشی که پاسخاش گذرگاه ِ آیندهی ِ زندهگی ِ او را روشن خواهد ساخت: آیا من با همان آدم ِ درست هستم؟
مردان و زنانی که گرفتار ِ عشق میشوند در دام ِ این پرسش میافتند. شاید شما نیز هماکنون در دام ِ آن باشید. میدانید که بیشتر ِ آدمها زناشویی ِ خشنودی ندارند. شما آمار را میدانید – همهی ِ ما میدانیم: نیمی از همهی ِ زناشوییها به جدایی میرسند. در بارهی ِ نیم ِ دیگر هم، میدانید که بسیاری از آن آدمها خشنود نیستند. آنها درون ِ زناشوییهای ِ «بیآسیب» ِ خود گیر افتاده اند. و آن چه بیش از همه شما را خواهد ترساند دانستن ِ این است که بسیاری از این آدمهای ِ ناخشنود در آغاز شیفتهوار در دام ِ عشق بودند – درست همان گونه که شاید هماکنون شما باشید.
ولی این را هم میدانید که هستند کسانی که زناشوییشان خشنود است، و تا زمان ِ دور و درازی هم خشنود خواهد ماند – تا همیشه. بیگمان داستانهایی واقعی از زوجهای ِ زناشوییدهی ِ خشنود خوانده اید و دیده اید – همچون پال و لیندا مککارتنی. شاید خودتان هم یکی دو زوج ِ زناشوییدهی ِ خشنود بشناسید. میبینید که گویی آدمها در این زناشوییها نرم و روان مانند ِ یک تیم همکارانه میکوشند. گویی آنها ناب و بیآلایش همدیگر را دوست دارند و از همراهی ِ یکدیگر میخوشگذرانند. و اگر آنها را خوب بشناسید، شاید آنها محرمانه حتّا به شما گفته باشند که در تختخواب هم از یکدیگر لذّت میبرند – حتّا پس از سالهای ِ بسیار با هم بودن. هنگامی که ما خودمان میزناشوییم، امیدوار ایم که زناشویی ِ ما هم یکی از همان زناشوییهای ِ خشنود ِ بیهمتا باشد. چه چیزی مایهی ِ خشنودی یا ناخشنودی ِ زناشویی میشود؟
پیام ِ این کتاب، پیامی است کمابیش دیگرگون از آن چه شما در کتابهای ِ دیگر در بارهی ِ زناشویی خواهید یافت، این که کلید ِ زناشویی ِ خشنود پیش و بیش از هر چیز در برگزیدن ِ آدم ِ درست است – کسی که شما با او سازگاری ِ ژرفی دارید. این کتاب از این رو نوشته شد که شما را آمادهی ِ انجام ِ چنین کاری سازد. ولی شما نمیتوانید آدم ِ درست را برگزینید مگر این که نخست دریابید چه فشارهایی – روی ِ شما و هر کس ِ دیگری که به زناشویی میدرنگرد – برای ِ برگزیدن ِ آدم ِ نادرست هست. و در واقع، شما انگیزهی ِ برگزیدن ِ آدم ِ درست را نخواهید داشت مگر این که مو-به-مو بدانید که سازگاری چیست و چرا در خشنودی ِ زناشوییتان بسیار نقشآفرین است. هنگامی که بخش ِ نخست از این کتاب را به پایان ببرید، دیگر گمگشتهی ِ عشق نخواهید بود. تیزبینانه خواهید فهمید که ساز-و-کار ِ عشق چهگونه است – عشق از کجا میآید، چرا ناپدید میشود، و با نقش ِ زندهگیبخشی آشنا خواهید شد که سازگاری در زنده نگاه داشتن ِ عشق انجام میدهد. سپس آمادهی ِ رفتن به سوی ِ بخش ِ دوم خواهید بود و با بهکارگیری ِ آن میارزیابید که آیا سازگاری ِ شما و همدمتان آن اندازه هست که عشق ِ پایداری داشته باشید.
این ایده که سازگاری کلید ِ خشنودی در زناشویی است شاید شما را بشگفتد و بگیجاند چرا که کتابهای ِ دیگر چنین گفته اند که چیزهای ِ دیگری کلید ِ آن هستند. به راستی چه چیزی مایهی ِ خشنودی در زناشویی است؟ بیایید با هم مظنونهای ِ همیشهگی را یک جا گرد آوریم.
ارتباط؟ پایبندی تعهّد؟
سختکوشی؟ – باز هم حدس بزنید
اینها همان مظنونهای ِ همیشهگی هستند، نیستند؟ در بارهی ِ آنها در بسیاری از نوشتارهای ِ مجلّهها خوانده اید. اگر حتّا یک کتاب ِ خودیاری در بارهی ِ زناشویی خوانده باشید، بیگمان در بارهی ِ نقش ِ کلیدی ِ ارتباط، پایبندی، و سختکوشی خوانده اید. اگر نویسندههای ِ کتابهای ِ خودیاری را در تلویزیون دیده باشید، شنیده اید که در بارهی ِ این چیزها حرف میزنند. شاید حتّا آدمهایی خیرخواه با شما در بارهی ِ نقش ِ پررنگ ِ ارتباط، پایبندی، و سختکوشی برای ِ خشنودی در زناشویی حرف زده باشند.
هنگامی که پیام ِ یکسانی را همواره از کارشناسان و دیگران میشنویم، کسانی که به آنها باور داریم، آن هم پیامی که خردمندانه به نظر میآید، گرایش ِ ما بر این است که پنداشت ِ خود را بر درستی ِ آن بگذاریم. خیلی وقتها چنین پنداشتی پنداشت ِ آسودهای است، ولی گاهی هم نه. هنگامی که ریزبینانه و نقدگرانه به چیزی مینگریم که میپنداشتیم درست است – یعنی، منطق ِ برهان و استواری ِ بودهها فکتها را میارزیابیم – گاه میبینیم که آن اندازه هم که گمان میبردیم درست نیست. بیایید آن نگاه ِ ریزبینانه و نقدگرانه را بر این ادّعا بیاندازیم که ارتباط، پایبندی، و سختکوشی کلید ِ خشنودی در زناشویی است.
ارتباط
در کنار ِ زناشویی و مشکلهای ِ آن به اندازهای از ارتباط نام برده شده است که بسیاری از زوجها به دفتر ِ من میآیند و به جای ِ آن که بگویند، «ما مشکل ِ زناشویی داریم»، میگویند، «ما مشکل ِ ارتباط داریم». این زوجها چنین چیزی را از زناشو-درمانگران آموخته اند.
چنین چیزی بسیار رخ میدهد تا آن جا که پیشگامان ِ زناشو-درمانی و خانواده-درمانی ِ مدرن هم ارتباط-گرا بودند. آنها گمان میبردند که همهی ِ گونههای ِ مشکلهای ِ روانشناختی میتوانند از ارتباط ِ بیمارگونه مایه بگیرند. برای ِ نمونه، آنها گمان میبردند که روانپارهگی شیزوفرنی میتواند از آن جا مایه بگیرد که مادری به شیوهای چنان ناسازنما و گیجیآور با کودک ِ خود ارتباط گرفته است که فهم ِ آن چه مادر میخواسته برای ِ کودک ناشدنی گشته است. یک نمونه از چنین «گرفتاری ِ دوسره»ای این فرمان است: «از من فرمان نبر». اگر شما در پاسخ به این فرمان فرمان نبرید، گویی فرمان برده اید!
زناشو-درمانگران ِ کنونی دیگر بر این اندیشه نیستند که ارتباط ِ بد بتواند آن چنان مایهی ِ اثرهای ِ ویرانگرانهای چون روانپارهگی شود ولی باور دارند که ارتباط ِ بد در بخش ِ بزرگی از مشکلهای ِ زناشویی نقش دارد. بر این پایه، این درمانگران زمان ِ زیادی میگذارند تا به زوجها بیاموزند که چهگونه با هم ارتباط ِ بهتری داشته باشند. آنها خدمتگیرندههای ِ خود را میپرورشند تا احساسهای ِ خود را رک-و-راستتر بگویند و حسمندتر تیزحستر به هم گوش دهند، و شگردهایی برای ِ بررسی ِ کشمکشها و برای ِ گذارگویی مذاکره و مشکلگشایی حلّ ِ مسأله به آنها میآموزند.
چیرهدست بودن در «مشکلگشایی» و «ارتباط ِ خوب» به راستی برتری ِ بزرگی در زناشویی است. در زناشوییهای ِ خشنود، این چیرهدستیها به یاری ِ دو همدم میآیند تا عشق ِ خویش را به هم بازگویند، و در روانتر پیش بردن ِ زندهگی ِ روزینه به یاری ِ آنها میآیند. ولی رنج ِ زناشوییهای ِ رنجآور از آن جا نمیآید که آن دو همدم در ارتباط چندان چیرهدست نیستند. خیلی از کسانی که مشکل ِ زناشویی دارند ارتباطندههای ِ بسیار خوبی هستند. پژوهشها نشان داده اند که همسرانی که مشکلهایی در ارتباط با یکدیگر دارند هیچ مشکلی در ارتباطیدن با هیچ کس ِ دیگری ندارند.(۱) من با چندین و چند وکیل، مدیر ِ اجرایی ِ رده-بالا، آدمهای ِ فروش و بازاریابی، آدمهای ِ تبلیغات و روابط ِ عمومی، و حتّا نویسندههای ِ زناشوییدهی ِ ناخشنود، زناشو-درمانی انجام داده ام. همهی ِ آنها ارتباطندههای ِ شگفتانگیز و چیرهدستی بودند؛ همهی ِ آنها مشکلگشاهای ِ بسیار توانمندی بودند. مشکل ِ این زوجها ناتوانی در ارتباط نبود.
نه تنها هر دو همدم در این زناشوییهای ِ ناخشنود بسیار خوب ارتباط میگرفتند، بلکه بسیار خوب هم معنا و نگرش ِ یکدیگر را میگرفتند. مردان و زنان نیازی به ترجمهی ِ «زبان» ِ یک جنس به زبان ِ جنس ِ دیگر ندارند. بهویژه، اگر چند وقتی همدم ِ یکدیگر بوده باشند، خوب میدانند که دیگری در تلاش برای ِ رساندن ِ چه سخنی است. هنگامی که مرد به این فکر میافتد که زن در جایگاه ِ نقد ِ او نشسته است، از این رو است که زن به راستی در جایگاه ِ نقد ِ آن مرد نشسته است – و هر دوی ِ آنها این را میدانند. و هنگامی که زن به این فکر میافتد که مرد از او میدورد دوری میکند، و خود را از چشم ِ زن میپنهاند و خود را سرگرم ِ رایانهاش در زیرزمین نشان میدهد، به راستی حق با زن است. مرد بسا سرگرم ِ چرخ و گذار در اینترنت نیست. او در زیرزمین است زیرا نمیخواهد در جایی نزدیک ِ زن باشد. هر دوی ِ آنها این را میدانند.
هنگامی که زوجهای ِ گرفتار در زناشوییهای ِ ناخشنود مشکل ِ ارتباطی دارند، معمولاً از آن رو نیست که مشکلهای ِ ارتباطی مایهی ِ مشکلهای ِ زناشویی شده اند، بلکه وارون است: مشکلهای ِ زناشویی اند که مایهی ِ مشکلهای ِ ارتباطی شده اند. چرایی ِ آن هم بسیار ساده است. کار ِ دشواری است که تنش ِ هیجانی ِ بودن در زناشویی ِ ناخشنود – همچون ناامیدی، رنجش، خشم – را بچشی ولی آرام آن جا بنشینی، گشادهرویانه به همدمات گوش دهی، و خردمندانه پاسخ دهی.
مشکل ِ بنیادین برای ِ بسیاری از زوجها در زناشوییهای ِ ناخشنود ارتباط نیست، که فهم است. دو همدم با این که توانایی ِ ارتباط دارند، در فهم ِ یکدیگر شکست میخورند. آنها میفهمند که همدمشان چه میگوید، ولی نمیفهمند که چهگونه همدمشان میتواند چنین چیزی بگوید – چهگونه همدمشان میتواند چنان که میگوید بیاندیشد و احساس کند.
شاید خود ِ شما هم در رابطههایتان، عشقولانه یا ناعشقولانه، با آن گونه از شکست در فهم ِ دو-سره آشنا باشید. برای ِ نمونه، شاید شما مناظرهای را بر سر ِ باوری درونی (همچون سقط ِ جنین یا کنترول ِ اسلحه یا چنین چیزی) با کسی که دیدگاهی ناهمسو با شما دارد، تجربیده باشید. هر دوی ِ شما میفهمیدید که دیگری چه میگفت، ولی هر دو گریزان بودید از این رویارویی که نمیتوانستید بفهمید چهگونه آن دیگری میتواند چنان بیاندیشد و احساس کند. شما به اندازهای ناهمسان بودید که نمیتوانستید همدیگر را به شیوهای همدلانه بفهمید. یا اگر بخواهیم نمونهای فرضی و بسیار افراطی بیاوریم، به آدمکش ِ زنجیرهای ِ بسیار خوشسخنی بیاندیشید – به چیزی مانند ِ سخنرانی ِ هانیبال در سکوت ِ برّهها. چنین کسی میتواند سخنورانه بازگوید که چرا چنین کاری را انجام میدهد، ولی شما نمیتوانید با تجربهی ِ پشت ِ آن واژهها پیوندی بگیرید و بفهمید که همانند ِ او بودن چهگونه بودنی است. شما و او بسیار ناهمسان اید، و واژهها نمیتوانند پلی باشند بر آن شکاف ِ افتاده در میان ِ فهم ِ شما.
آدمهای ِ زناشوییدهی ِ ناخشنود ِ خوشسخنی که از مشکلهای ِ ارتباطی گلایه دارند، همدیگر را همچون آدم نمیفهمند زیرا بهاندازهای ناهمسان اند که حتّا ارتباط ِ بسیار چیرهدستانهیشان هم نمیتواند پلی باشد بر شکاف ِ افتاده در میان ِ فهم ِ دو-سرهی ِ آنها.
و این همان مشکل ِ آن ایدهای است که میگوید ارتباط کلید ِ زناشویی ِ خشنود است: چنین ایدهای نمیخواهد ببیند که برای ِ فهم ِ همدلانه میان ِ آدمها، ارتباط بس نیست. برای ِ این که آدمها در زناشویی ِ خود خشنود باشند باید بتوانند نه تنها بفهمند که همدمشان چه میگوید، بلکه تجربهی ِ پشت ِ آن واژهها را هم بفهمند. هنگامی که آدمها ناهمسان باشند – هنگامی که سازگار نباشند – نمیتوانند چنین کاری را انجام دهند. آنها نمیتوانند بفهمند که همانند ِ همدمشان بودن چهگونه چیزی است – نمیتوانند همدمشان را همدلانه بفهمند – و کاری از بهترین ارتباط ِ جهان هم نخواهد برآمد.
پایبندی
«پایبندی» ارجمند و بلندپایه به نظر میرسد، و در فهرست ِ نیازمندیهای ِ یک زناشویی ِ خوب بسیاری از درمانگران آن را در جایگاهی بالا قرار میدهند. در بسیاری از پرسشنامههای ِ ارزیابی ِ زناشویی پرسشهایی از پایبندی ِ همسران دیده میشود. و باید به زبان آورم و بگویم که من هم کمابیش از هر زوجی که میبینم میخواهم تا نمرهای به سطح ِ کنونی ِ پایبندی ِ خود به زناشوییشان بدهند. ولی، مانند ِ ارتباط ِ خوب، پایبندی ِ نیرومند بیشتر از زناشویی ِ خشنود مایه میگیرد تا آن که مایهبخش ِ آن باشد. و به گمان ِ من، همان گونه است که باید باشد.
«پایبندی»، مانند ِ هر واژهای، میتواند به معنای ِ چیزهای ِ گوناگونی به کار رود. فرهنگ ِ واژگان «پایبندی» را چنین تعریف میکند: «بودن در جایگاه ِ وظیفه داشتن نسبت به چیزی یا واداشتهگی ِ هیجانی به چیزی». هنگامی که از آدمها میپرسم چه اندازه به زناشوییشان پایبند اند، از آنها میخواهم که ساده و سرراست به من بگویند که تا چه اندازه میخواهند در این زناشویی بمانند.
آدمها با انگیزههای ِ گوناگونی که هیچ ربطی به خشنودی ندارد میتوانند بسیار به زناشوییشان پایبند باشند. برخی از آدمها به زناشوییشان پایبند اند زیرا پیمان بسته اند که در آن بمانند. این چنین چیزی نزدیکترین معنا به چیزی است که در فرهنگ ِ واژگان آمده است، و هیچ سخنی در این باره نمیتوان گفت. اگر کسی میخواهد در زناشوییای بماند چون پیمانی با همسر یا خدایاش بسته است، خب میبایست چنین کاری را انجام دهد. آدمهای ِ دیگری هستند که به زناشوییشان پایبند اند زیرا به همسرشان وابستهگی ِ مالی دارند. هر اندازه هم که در این زناشویی ناخشنود باشند، هیچ راهی نمیبینند که بتوانند بیرون از آن زناشویی زندهگی ِ اقتصادی ِ خود را بگذرانند. چنین چیزی سرنوشت ِ بسیاری از زنان ِ نسل ِ مادر ِ من بود؛ پیش از آن که نابرابری ِ اقتصادی بین ِ مردان و زنان در دههی ِ ۱۹۷۰ رو به بهبود رود، که تا اندازهای از جنبش ِ زنان مایه میگرفت. برخی از آدمها پایبند به ماندن در زناشوییشان هستند زیرا به گونهای دیگر، مثلاً هیجانمندانه، به همسرانشان وابسته اند. هر اندازه هم که ناخشنود باشند، در خیال ِ خود هم نمیتوانند به تنهایی زیستن را برتابند. و، البتّه، بسیاری از آدمها به خاطر ِ کودکان ِ خود حسّ ِ پایبندی به زناشویی دارند.
نکته در این است که پایبندی در بسیاری از زناشوییها با ناخشنودی ِ بزرگی همراه است. پایبندی نمیتواند هیچ پشتوانهای برای ِ خشنودی ِ زناشویی باشد، تنها میتواند پشتوانهای برای ِ پایداری ِ زناشویی باشد.
برای ِ خیلی از ماها که چنان نمیپنداریم که تا همیشه در پیمان ِ زناشوییمان به-بند-کشانده ایم و خیلی از ماها که وابستهگی ِ تنگبینانه به همسرانمان نداریم، این که تا چه اندازه پایبند ایم به این بستهگی دارد که تا چه اندازه خشنود ایم. چنین چیزی معنادار است، و همان واکنشی ست که ما در دیگر پهنههای ِ زندهگی نشان میدهیم. اگر کار و پیشهی ِ ما بیمزد و بیمعنا باشد، اگر بتوانیم میکوشیم کار ِ دیگری بیابیم. اگر سنّتهای ِ دینی یا قومیای که در آنها به دنیا آمده ایم به چشم ِ ما بیگانه میآیند یا ما در آنها احساس ِ خفهگی داریم، آنها را همچون پدران و مادرانمان انجام نمیدهیم، یا حتّا هرگز انجام نمیدهیم. چرا باید به چیزی بچسبیم که آزارنده است و برای ِ ما ناخشنودی به بار میآورد؟
و بیگمان، در بسیاری از زوجهایی که برای ِ زناشو-درمانی پیش ِ من میآیند، پایبندی ِ یکی از همسران، یا هر دوی ِ آنها، رو به کاهش است. زناشو-درمانگران از این زوجها در بارهی ِ پایبندیشان از این رو میپرسند که در زناشو-درمانی همه چیز پیش از بهتر شدن بدتر میشود، البتّه اگر قرار باشد که چیزی بهتر شود. آدمهای ِ بسیار-پایبند گرایش ِ بیشتری دارند تا با درمان راه بیایند و رنج ِ پیش از گنج را به جان خواهند خرید.
آشکار است که رابطهای دو-سره میان ِ پایبندی و خشنودی در زناشویی هست. هنگامی که زوجهایی که خشنود نیستند این خبر را به هم میدهند که پایبندیشان رو به کاهش است، خود ِ این کار ناخشنودیشان از این رابطه را میافزاید، که خود به پایبندی ِ کمتر هم میانجامد. هنگامی که زوجهای ِ خشنود این خبر را به هم میدهند که میخواهند تا همیشه با هم زناشوییده بمانند، خود ِ این کار حسّ ِ امنیّت و خشنودی ِ آنها را میافزاید، و به پایبندی ِ بیشتر هم میانجامد. زوجهای ِ بسیاری دیده ام که پایبند اند زیرا خشنود اند، ولی هرگز زوجی را ندیده ام که خشنود باشد چون پایبند است.
سختکوشی
این گزینه گزینهی ِ دلبند ِ من است. برخی از نویسندههای ِ کتابهای ِ خودیاری دو چیز ِ تناقضمند در بارهی ِ زناشویی میگویند بدون این که این تناقض را بازشناسند. نخست، میگویند، «من به زناشویی باور دارم»، که چنین معنا میدهد که آنها باور دارند زناشویی راه ِ خوبی برای ِ دستیابی به خشنودی است. سپس میگویند «زناشویی سختکوشی است» – و شرط میبندم آنها هنگام ِ گفتن ِ این جمله احساس ِ فضیلت و دانایی دارند.
واپسین بار کی بود که به تعطیلات رفتید تا سخت بکوشید و سختی بکشید – برای ِ نمونه به گولاگ – به جای ِ این که به دریاکنار یا به کوهستانها، یا کشتیسواری بروید؟ سختکوشی چیزی نیست که آدمها را خشنود سازد. بلکه چیزی است که آدمها اگر بتوانند از آن میدورند. و به همین گونه، زناشوییای که سختکوشی باشد، زناشویی ِ خشنودی نیست.
خب، شاید همهی ِ سخن ِ این نویسندهها این باشد که زناشویی نیازمند ِ تلاشی پایدار است. نمیتوانم چنین چیزی را نپذیرم زیرا هر پروژهی ِ بلند-بازهای نیازمند ِ تلاشی پایدار است. ولی اگر این پروژه شما را خشنود سازد، آن تلاش را چیزی همچون سختکوشی نخواهید دید. بلکه آن را همچون خوشگذرانی خواهید دید. برای ِ نمونه، شاید ساعتها زمان بگذارید تا چرخش ِ دستتان در بازی ِ گلف یا ضربهی ِ سرویستان در بازی ِ تنیس را به بهترین روش انجام دهید. شاید حتّا بگویید «برای ِ آن سخت میکوشم». ولی معنای ِ این جملهی ِ شما این است که پایدارانه برای ِ آن کار میکوشید. آن تلاش را همچون خوشگذرانی میبینید. وگرنه، چنین کاری را انجام نمیدادید. اگر آدمهای ِ زناشوییهای ِ ناخشنود در دوران ِ آشنایی ِ خود سختی کشیده بودند و سخت کوشیده بودند، همچنان که در زناشوییهای ِ خود میکشند و میکوشند، بیشک نمیزناشوییدند.
زناشوییهای ِ خشنود به معنای ِ سختکوشی نیستند، و این چیزی است که از آدمهای ِ زناشوییدهی ِ خشنود خواهید شنید. دوست و همکار ِ من، ویکتوریا، در دههی ِ هفتاد از زندهگی ِ خود است، او خود زناشو-درمانگر است، و کموبیش پنجاه سال است که با خشنودی زناشوییده است. هنگامی که به او گفتم دارم چنین کتابی را مینویسم، پرسش ِ نخستاش این بود که، «در بارهی ِ این پندار که زناشویی همان سختکوشی است، چه دیدگاهی داری؟»، به او گفتم که چرند است و او پاسخ داد، «خوشحال ام که این را گفتی».
در زناشویی ِ خشنود، کارها کمابیش نرم و روان پیش میروند. بیشتر ِ تصمیمها با کشمکش ِ بسیار کمی گرفته میشوند. خیلی وقتها همنوایی ِ خودجوشی هست و هیچ نیازی به «ارتباط» یا «گذارگویی» مذاکره نیست:
«من امشب دوست ندارم آشپزی کنم. بیا بریم بیرون غذا بخوریم.»
«میدونی، خود-ام هم داشتم به همچین چیزی فکر میکردم.»
یا حتّا:
«عزیز-ام، من فکر میکنم وقتاش شده که ما بچهّی ِ دیگهای بیاریم.»
«جدّی میگی؟»
«آره، شوخی نمیکنم. واقعاً منظور-ام همین بود.»
«باشه، پس بریم تو کار-اش.»
شاید این گفتوگو بیش از اندازه خوب به چشم بیاید تا جایی که نتوان پذیرفت راست باشد، به ویژه نمونهی ِ دوم. میخواهم بگویم که این حرفها در واقع مو-به-مو همان «گذارگویی»ای مذاکرهای است که میان ِ زوج ِ خشنودی که من آنها را میشناسم رخ داد و آنها همان جا تصمیم به داشتن ِ فرزند دوم و سوم گرفتند.
خب آشکار است که در زناشوییهای ِ خشنود هم ناهمنواییهایی هست. و همانا کشمکشهایی، گاهی کشمکشی سوزان. ولی روند ِ کارها بر کشمکش نیست و کشمکش استثنا است. هنگامی هم که رخ میدهد، معمولاً چندان نمیپاید. و اگرچه گاه شاید گرم و سوزان شود، هرگز زهرآلود نمیشود.
زناشویی ِ خشنود آسان است و همچون سختکوشی نیست. زناشویی ِ ناخشنود است که همچون سختکوشی است چرا که ذاتاش چنین است. تلاش برای ِ بهبود ِ زناشویی ِ ناخشنود بیگمان خود ِ سختکوشی است. و همان گونه که هر زناشو-درمانگری گواهی میدهد، و همان گونه که پژوهشها در بارهی ِ کارآیی ِ زناشو-درمانی نشان میدهند، سختی کشیدن و سختکوشی خیلی وقتها بیهوده است.(۲)
ولی ناامید نشوید. اخبار ِ خوبی در راه است.