طرح جلد کتاب ِ «آیا با این دوست‌دختر / دوست‌پسر-ام بزناشویم؟»
آیا با این دوست‌دختر/دوست‌پسر-ام بزناشویم؟

برگزیدن ِ آدم ِ درست برای ِ زناشویی: چیزهای ِ بااهمّیت ِ یک‌سان

فهرست ِ محتوای ِ کتاب
این نوشته بخشی از کتاب ِ «آیا با این دوست‌دختر/دوست‌پسر-ام بزناشویم؟» است. برای ِ دست‌رسی به فهرست ِ محتوای ِ کتاب و خواندن ِ بخش‌های ِ دیگر می‌توانید به این لینک بروید.

«ما بر سر ِ چیزهای ِ بااهمّیت هم‌نوا هستیم»

در پاسخ به پرسش ِ آن شخص ِ کنج‌کاوی که می‌پرسد چه چیزی میان ِ شما بود که دوستان ِ بسیار خوبی از شما و شخص ِ دیگری ساخت، شاید هم چنین بگویید که، «ما بر سر ِ چیزهای ِ بااهمّیت هم‌نوا هستیم». این حرف بی‌شک همان چیزی است که زوج‌های ِ زناشوییده‌ی ِ خشنود برای ِ توضیح ِ دلیل ِ خشنودی‌شان می‌گویند. حواس‌تان باشد که آن‌ها نمی‌گویند که بر سر ِ همه چیز هم‌نوا هستند – فقط بر سر ِ چیزهای ِ بااهمّیت.

چه چیزی اهمّیت دارد؟ نخستین چیز ِ بااهمّیتی که به‌ترین دوستان و آدم‌های ِ زناشوییده‌ی ِ خشنود بر سر ِ آن هم‌نوا هستند این است که … اصلاً چه چیزی اهمّیت دارد. البتّه، این حرف به این معنا نی‌ست که دقیقاً چیزهای ِ یک‌سانی به یک اندازه برای ِ هر یک از آن دو بااهمّیت اند (اگرچه به باور ِ من حتماً چند چیزی هستند که اهمّیت ِ برابری برای ِ هر دوی ِ آن‌ها دارند). این حرف به این معنا است که هر یک از دو هم‌دم احساس می‌کند که چیزهایی که هم‌دم ِ دیگر بااهمّیت می‌داند ارزش ِ بااهمّیت دانستن دارند – حتّا اگر آن چیزهای ِ ویژه برای ِ خود-اش اهمّیت نداشته باشند. موسیقی برای ِ من اهمّیت دارد و برای ِ سو اهمّیت ندارد. ولی به گمان ِ سو، کاملاً منطقی است که من یک ساعت پشت ِ سر ِ هم بارها و بارها هم‌چنان به تک‌نوازی ِ سی-ثانیه‌ای ِ چارلی پارکر گوش دهم.(۲) همین طور، به گمان ِ من هم کاملاً روا است که سو بخواهد در برابر ِ یکی از نقّاشی‌های ِ دل‌پسند-اش آن قدر بی‌ایستد که چنین زمانی یا مرا از بی‌حوصله‌گی به خواب برد یا مایه‌ی ِ غش کردن ِ من شود (هر کدام که زودتر رخ دهد). برعکس ِ این، پاول و جاستین را به یاد آورید، زوجی با زناشویی ِ برنامه‌ریزیده در فصل ِ ۲. پاول نمی‌توانست بفهمد که سریال‌های ِ تلویزیونی چه‌گونه می‌توانند آن همه برای ِ جاستین اهمّیت داشته باشند، و جاستین نمی‌توانست بفهمد اخبار و روی‌دادهای ِ کنونی چه‌گونه می‌توانند آن همه برای ِ پاول اهمّیت داشته باشند. آن‌ها بر سر ِ این موضوع هم‌نوا نبودند که آن چه برای ِ هم‌دم‌شان اهمّیت دارد ارزش ِ بااهمّیت دانستن نیز دارد.

موضوع‌های ِ بزرگ

زوج‌های ِ زناشوییده‌ی ِ خشنود بر سر ِ آن چه من «موضوع‌های ِ بزرگ» می‌نامم نیز هم‌نوا هستند. موضوع‌های ِ بزرگ چیزهایی هستند که برای ِ همه‌ی ِ ما اهمّیت دارند و گریز-ناپذیر اند. آن‌ها به این دلیل اهمّیت دارند که ما ناگزیر باید با آن‌ها سر-و-کلّه بزنیم تا به این تصمیم برسیم که باید چه‌گونه زنده‌گی‌ای داشته باشیم. موضوع‌های ِ بزرگ ارزش‌ها و آرمان‌ها، حسّ ِ عدالت، و گرایش ِ معنوی هستند. هم‌نوایی بر سر ِ این موضوع‌های ِ بزرگ بخش ِ بزرگی از هم‌نوایی بر سر ِ چیزهای ِ بااهمّیت هستند.

ارزش‌ها و آرمان‌ها.

من به این دلیل ارزش‌ها و آرمان‌ها را در یک گروه قرار داده ام که آرمان‌های ِ ما برون‌رویشی از ارزش‌های ِ ما هستند. مثلاً، اگر قدرت چیزی باشد که شما ارزش ِ بالایی به آن می‌دهید، شاید آرمان ِ شما سیاست‌مدار شدن یا مدیر ِ اجرایی ِ یک شرکت ِ رتبه‌بالا شدن باشد. اگر ثروت‌مند بودن، ولی نه حتماً قدرت‌مند بودن، چیزی باشد که شما ارزش ِ بالایی به آن می‌دهید، شاید آرمان ِ شما بازرگان ِ کالاها شدن باشد. اگر نزدیک بودن به طبیعت چیزی است که شما ارزش ِ بالایی به آن می‌دهید، شاید آرمان ِ شما زیست‌شناس ِ دریایی شدن مثل ِ ژاک کوستئو، یا جنگل‌بان شدن باشد. اگر بالاترین ارزش‌تان ثروت‌مند بودن باشد بی‌شک دوست نخواهید داشت که جنگل‌بان شوید، یا اگر بالاترین ارزش‌تان نزدیک بودن به طبیعت باشد تجارت ِ ارز را دوست نخواهید داشت. به این معنا، ارزش‌ها و آرمان‌های ِ ما ناجدایی‌پذیر اند.

شناسایی ِ ارزش‌های‌تان: آن چه شما بیش‌تر از همه می‌خواهید.

چندین روش هست که می‌توانید آن‌ها را به کار گیرید تا ایده‌ی ِ به‌تری از این داشته باشید که ارزش‌های‌تان واقعاً چه چیزهایی هستند. یک راه این است که از خودتان این سه پرسش را در باره‌ی ِ زنده‌گی‌تان بپرسید:

۱) در زنده‌گی‌ام، بیش از همه می‌خواهم چه چیزی باشم؟

۲) در زنده‌گی‌ام، بیش از همه می‌خواهم چه چیزی انجام دهم؟

۳) در زنده‌گی‌ام، بیش از همه می‌خواهم چه چیزی داشته باشم؟

حواس‌تان باشد که واژه‌ی ِ «بیش از همه» در این پرسش‌ها کلیدی است. دلیل‌اش این است که وقتی شما می‌کوشید تا ارزش‌های‌تان را بشناسایید، موضوع فقط این نی‌ست که فهرستی از چیزهایی که برای‌تان اهمّیت دارد بسازید. آن چه باید انجام دهید این است که تصمیم بگیرید چه چیزی بااهمّیت‌تر از چه چیزی است، و سرانجام چه چیزی بااهمّیت‌ترین است. فهرست ِ آن چیزهایی که برای‌تان اهمّیت دارند احتمالاً بسیار بلند خواهد بود؛ هر کدام از ما چیزهای ِ بسیاری را بااهمّیت می‌دانیم. ولی آن فهرست ِ بلند احتمالاً به شما، یا هر کس ِ دیگری که به آن نگاهی بی‌اندازد، چندان ایده‌ای نمی‌دهد که شما دقیقاً می‌خواهید زنده‌گی‌تان را به چه سمت و سویی ببرید. برعکس، وقتی شما این فرآیند ِ تصمیم‌گیری را به پایان برسانید و روشن شود که چه چیزی بااهمّیت‌تر از چه چیزی است، فهرست ِ چیزهایی که برای‌تان بیش از همه اهمّیت دارند به نسبت کوتاه خواهد بود. و آن فهرست ِ کوتاه می‌تواند به خوبی روشن سازد که شما می‌خواهید زنده‌گی‌تان را به چه سمت و سویی ببرید.

مثلاً، اگر شما تفنگی بر سر ِ من بگذارید، مرا به دست‌گاه ِ دروغ‌سنج ببندید تا یقین یابید که من حقیقت را می‌گویم، و سپس به من بگویید، «خب، سام، به آن سه پرسش پاسخ بده – و بیش از دو مورد برای ِ پاسخ‌گویی به هر پرسش نگو»، پاسخ‌های ِ من چنین خواهند بود: ۱) در زنده‌گی‌ام، بیش از همه می‌خواهم استادکار ِ خوبی در کار-ام به عنوان ِ روان‌درمان‌گر و پدری خوب باشم؛ ۲) آن چه بیش از همه می‌خواهم انجام دهم این است که هر اندازه هم که کم بتوانم از مجموع ِ کلّ ِ رنج در جهان بکاهم؛ ۳) آن چه بیش از همه می‌خواهم داشته باشم دانش و فهم ِ بیش‌تر در کل (و به ویژه در موسیقی) و زمان ِ آزاد ِ بیش‌تر است.

از شما می‌خواهم که این سه پرسش را در برابر ِ خود قرار دهید. به آن‌ها پاسخ دهید. در این باره نیز بی‌اندیشید که پاسخ‌های ِ هم‌دم‌تان چه می‌توانند باشند.

در هنگام ِ به‌کارگیری این روش و نیز روش‌هایی که بعدتر گفته می‌شوند، در تعیین ِ آن چه بیش از همه برای‌تان ارزش دارد حواس‌تان به یک چیز باشد: هیچ نیازی نی‌ست تا بکوشید که بفهمید چرا آن چه را که انجام می‌دهید برای‌تان ارزش دارد یا ارزش‌های‌تان را زیر ِ پرسش ببرید که آیا واقعاً می‌ارزند یا نه. دلیل‌های ِ ارزش‌مند بودن ِ این چیزها برای‌تان می‌توانند بسیار گوناگون و پیچیده باشند. شاید از برخی از آن‌ها باخبر باشید و احتمالاً از بسیاری از آن‌ها باخبر نباشید. ولی این جا، نکته در این است که بدانید ارزش‌های‌تان چه هستند، نه این که چرا هستند؛ نکته در این است که آن‌ها را بشناسایید، نه این که به داوری ِ آن‌ها بنشینید. البتّه، به گمان ِ من این خوب است که ارزش‌های‌مان را همیشه به پرسش بکشیم، ولی برای ِ شما، این جا، تنها چیزی که نیاز است این است که بدانید آن ارزش‌ها چه چیزهایی هستند.

شناساییدن ِ ارزش‌های‌تان: پایاپای‌ها.

روش ِ دیگر برای ِ رسیدن به فهم ِ روشن‌تری از ارزش‌های‌تان این است که با خود بی‌اندیشید آماده‌ی ِ انجام ِ چه پایاپای‌هایی هستید، و چه پایاپای‌هایی را دوست ندارید که انجام دهید. این حرف دیگر کلیشه شده است که شما نمی‌توانید همه چیز را با هم داشته باشید و زنده‌گی یعنی همین پایاپای‌ها؛ باید چیزی را بدهید تا چیزی را به دست آورید. ولی حقیقتی در همین کلیشه‌ها نهفته است، و نگریستن به ارزش‌های‌تان از دریچه‌ی ِ پایاپای‌ها می‌تواند روشن‌گرانه و آگاهی‌بخش باشد. پرسش‌های ِ زیر دربرگیرنده‌ی ِ برخی از پایاپای‌های ِ اصلی‌ای است که زنده‌گی بر سر ِ راه ِ ما می‌گذارد:

  • اگر شما باید از میان ِ شغلی که اصلاً جالب نبود ولی حقوق ِ بالایی داشت و شغلی که بسیار جالب بود ولی مثل ِ آن یکی حقوق ِ بالایی نداشت، یکی را می‌برگزیدید، گزینه‌ی‌تان کدام یک بود؟
  • همین جور، در باره‌ی ِ برگزیدن از میان ِ شغلی که امنیت ِ شغلی ِ چندانی نداشت ولی آزادی ِ شخصی ِ بسیاری به شما می‌داد و شغلی که امنیت ِ بسیاری داشت ولی آزادی ِ شخصی ِ چندانی به شما نمی‌داد، چه؟
  • آیا دوست دارید شغلی را بپذیرید که فرصت ِ کاری ِ معرکه‌ای است ولی سه یا چهار سال باید زمان ِ زیادی را دور از هم‌دم‌تان (و فرزندان) بگذرانید؟ (حالا یا به این دلیل که این شغل نیازمند ِ ساعت‌های ِ کاری ِ زیادی است یا چون نیازمند ِ سفرهای ِ بسیاری است)

آدم‌ها در زنده‌گی همیشه در برابر ِ تصمیم‌گیری بر سر ِ این جور پایاپای‌ها قرار می‌گیرند: آدم‌هایی که به شرکت‌های ِ حقوقی ِ قدرت‌مند می‌پی‌وندند، آدم‌هایی که وارد ِ دوره‌ی ِ آموزش ِ شبانه‌روزی ِ رزیدنسی ِ پزشکی می‌شوند، آدم‌هایی که تصمیم می‌گیرند در زنده‌گی ِ کارمندی بمانند تا این که برای ِ خودشان کار و کاسبی راه بی‌اندازند، آدم‌هایی که واقعاً تصمیم می‌گیرند که کسب‌وکار ِ خودشان را راه بی‌اندازند.

شاید شما خودتان هم پیش از این ناگزیر تصمیم‌هایی در باره‌ی ِ چنین پایاپای‌هایی گرفته باشید. شما چه راهی را رفتید؟ هم‌دم‌تان چه راهی را رفته است؟ اگر هر دو در برابر ِ تصمیم‌های ِ پایاپایی ِ همانندی قرار می‌گرفتید، آیا راه ِ یک‌سانی را می‌رفتید؟ می‌توانید به همه‌ی ِ این پرسش‌ها بی‌اندیشید تا ایده‌ی ِ روشن‌تری از ارزش‌های ِ خود و هم‌دم‌تان به دست آورید.

شناساییدن ِ ارزش‌های‌تان: بلندپروازی.

برای ِ دست یافتن به زاویه‌ی ِ دید ِ دیگری در باره‌ی ِ ارزش‌های‌تان، می‌توانید روی‌کرد ِ سرراستی داشته باشید. یعنی، می‌توانید مظنون‌های ِ همیشه‌گی را یک جا گرد آورید – پول، قدرت، دست‌آورد، شهرت – و از خودتان بپرسید که هر یک از آن‌ها تا چه اندازه برای‌تان اهمّیت دارد. در یک کلمه، می‌توانید از خودتان بپرسید، «من تا چه اندازه بلندپرواز ام؟».

در پاسخ به آن بخش از این پرسش که در باره‌ی ِ پول است، به عدد نی‌اندیشید. به جای ِ آن، به این شیوه بی‌اندیشید: «من پول ِ بسنده‌ای می‌خواهم تا ــــــــــــ». سپس جای ِ خالی را به هر شکلی که می‌خواهید و هر چند بار که می‌خواهید پرکنید، مثلاً: «بچّه‌های‌ام را به دانش‌گاه ِ خصوصی ِ گران‌قیمتی که خودشان می‌خواهند بفرستم»، «پیش از چهل ساله‌گی بازنشست شوم»، «احساس ِ امنیت ِ مالی کنم تا هیچ وقت آن گونه که حالا نگران ام نیازی به نگرانی در باره‌ی ِ پول نداشته باشم»، «ویلاهایی در جزیره‌های ِ ویرجین و جنوب ِ فرانسه داشته باشم» – یا هر چیزی. هنگامی که به شهرت، قدرت، و دست‌آورد می‌اندیشید، با این دید بی‌اندیشید که چه کسی به‌تر از همه نمایان‌گر ِ هر کدام از این‌ها برای ِ شما است، و از خودتان بپرسید که آیا زیستن ِ زنده‌گی ِ آن‌ها برای ِ شما گیرایی دارد یا نه.

هم‌چنان که سطح ِ بلندپروازی ِ خودتان را می‌نگرید، لطفاً سطح ِ بلندپروازی ِ هم‌دم‌تان را هم ببینید، حتّا اگر تا کنون چندان به چنین چیزی توجّه نداشته اید. این چیز دیر یا زود به سراغ‌تان خواهد آمد. داستان ِ لیندا و وس نمونه‌ای است از این که چه‌گونه نا-جفت-و-جوری در انتظارها‌ی ِ دو هم‌دم از بلندپروازی ِ دیگری می‌تواند پاورچین پاورچین بالاسر ِ شما برسد و برای‌تان مشکل بی‌آفریند.

رابطه‌ی ِ لیندا با پدر-اش، گوردون، در سرتاسر ِ زنده‌گی‌اش توفانی بوده است. گوردون وکیل ِ حقوقی ِ بسیار موفّقی بود – شریک ِ مدیریتی ِ یک شرکت ِ حقوقی ِ بزرگ. او شخصیت ِ گونه‌ی ِ الف ِ جاه‌پرستانه‌ای داشت که همیشه در حال ِ کار بود و هرگز نمی‌توانست آرام بگیرد و اندکی بی‌آساید. بدتر از آن، او همان اندازه در برابر ِ لیندا نابردبار، پرخواسته، کمال‌گرا، و سخت‌گیر بود که با وکیل‌های ِ زیردست‌اش چنین بود. لیندا از رفتاری که پدر-اش در دوران ِ کودکی‌اش، و حتّا در دوران ِ دانش‌گاه، با او داشت احساس ِ ستم‌دیده‌گی می‌کرد.

بی‌شک مردی که لیندا عاشق‌اش شد و با او زناشویید هرگز همانند ِ پدر-اش نبود. وس صمیمی، فهمیده، بردبار، پذیرنده، نا-پرخواسته، و کاملاً آسوده بود. او به اندازه‌ای آسوده بود که اصلاً پیشه‌کار نبود. وس در واقع کار داشت ولی در شغلی با حقوق ِ پایین که بسیار پایین‌تر از چیزی بود که از کسی با هوش و آموزش ِ او می‌شد انتظار داشت. ولی، از جای‌گاهی که در آن قرار داشت کاملاً خشنود بود. لیندا خشنود نبود. او از این دل‌خور بود که خود-اش باید آن همه سخت کارکند، و نیز خود-اش کسی بود که باید بخش ِ بزرگی از پولی را که برای ِ حفظ ِ سبک ِ زنده‌گی‌شان نیاز داشتند، در می‌آورد. لیندا به این نکته رسید که، در زناشوییدن با وس، تر و خشک را با هم سوزانده بود؛ او اگرچه شوهری نمی‌خواست که به نابردباری، پرخواسته‌گی، و کمال‌گرایی ِ پدر-اش باشد، ولی واقعاً مردی می‌خواست که پیشه‌کار و بلندپرواز باشد – کسی درست مانند ِ پدر-اش، دست‌کم در این چیزها.

شناساییدن ِ ارزش‌های‌تان: روش ِ خیال‌پردازی.

آخرین راهی که می‌توانید ارزش‌های‌تان را با آن بشناسایید روش ِ خیال‌پردازی است. این خیال‌پردازی چیزی است که شرط می‌بندم بارها با آن سرگرم شده اید – خیلی از آدم‌ها این کار را انجام داده اند – ولی شاید نه برای ِ روشن ساختن ِ ارزش‌های‌تان: اگر برنده‌ی ِ یکی از آن بخت‌آزمایی‌های ِ بزرگ می‌شدید – مثلاً ۲۰ میلیون دلار یا بیش‌تر – با آن پول چه کاری انجام می‌دادید؟ مثلاً، ۱۰۰ هزار دلار ِ نخست را چه‌گونه می‌خرجیدید خرج می‌کردید؟ آیا کشتی ِ تفریحی‌ای می‌خریدید و آن را به مادر ِ بیوه‌ی‌تان می‌دادید، یا نه، چیز ِ دیگری؟ و سپس با باقی ِ پول چه کاری انجام می‌دادید؟ مثلاً، بیایید فرض کنیم که شما در آن زمان کم-و-بیش سی و پنج ساله هستید، پس منطقی است که تا آن زمان در هر مسیر ِ کاری‌ای که برگزیده اید جاافتاده باشید. شما برنده‌ی ِ ۲۰ میلیون دلار می‌شوید. زنده‌گی‌تان تا چه اندازه دست‌خوش ِ تغییر می‌شود؟ همه چیز، یا کمابیش هیچ چیز؟

بیش‌تر ِ وقت‌ها، هنگامی که سرگرم ِ این خیال‌پردازی می‌شویم، تا آخر ِ راه نمی‌رویم. در ذهن‌مان فقط به دو سه چیزی که واقعاً دوست داریم می‌اندیشیم (مثلاً «خانه‌ای در آسپِن خواهم خرید و همه‌ی ِ زمان‌ام را به اسکی و گلف خواهم گذراند») و دیگر بی‌خیال ِ باقی ِ چیزها می‌شویم. ولی ۲۰ میلیون دلار پول ِ زیادی است، و اگر شما در سنّ ِ سی و پنج ساله‌گی برنده‌ی ِ آن شوید زمان ِ زیادی دارید تا آن پول را بخرجید. پس، در همه‌ی ِ آن سال‌های ِ پس از ناگهان پول‌دار شدن‌تان، دقیقاً زنده‌گی‌تان را چه‌گونه خواهید زیست؟ کلّ ِ داستان را ریز به ریز در خیال‌تان بپرورید. به گمان‌تان داستان ِ هم‌دم‌تان چه‌گونه خواهد بود؟

هنگامی که به ارزش‌ها و آرمان‌های‌تان از زاویه‌های ِ گوناگونی که من توصیف کردم نگریستید، در جای‌گاهی هستید که بتوانید به این پرسش ِ تعریف‌گرانه پاسخ دهید:

تا چه اندازه ارزش‌ها و آرمان‌های ِ شما با ارزش‌ها و آرمان‌های ِ هم‌دم‌تان هم‌نوا هستند؟

حسّ ِ عدالت.

منظور ِ من از «حسّ ِ عدالت‌» ِ شما نگرش‌های‌تان در باره‌ی ِ موضوع‌های ِ سیاسی و اجتماعی است. عدالت – این که چه چیزی عادلانه است و چه چیزی نی‌ست – همان چیزی است که همه‌ی ِ پرسش‌های ِ سیاسی و اجتماعی در آن خلاصه می‌شود. اگر شما هوادار ِ کنش ِ آری‌گویانه اید، دلیل‌اش این است که به گمان‌تان چنین چیزی برای ِ امریکایی‌های ِ آفریقایی (سیاه‌پوست) و زنان عادلانه است ولی برای ِ مردان ِ سفیدپوست ناعادلانه نی‌ست. اگر شما مخالف ِ کنش ِ آری‌گویانه اید، به این دلیل است که به گمان‌تان چنین چیزی برای ِ مردان ِ سفیدپوست ناعادلانه است. اگر به گمان‌تان سیستم ِ مالیات باید یک جورهایی تغییر یابد، به این دلیل است که به گمان‌تان سیستم ِ مالیات ناعادلانه است. اگر به گمان‌تان سیستم ِ عدالت ِ جزایی باید یک جورهایی تغییر یابد، به این دلیل است که به گمان‌تان ناعادلانه است – حالا یا در برابر ِ بزه‌کارها مجرمان یا در برابر ِ قربانی‌ها. و دیگر چیزها نیز از همین دست اند. پس، هنگامی که به این می‌اندیشید که شما و هم‌دم‌تان چه پاسخ‌هایی در برابر ِ پرسش‌های ِ سیاسی و اجتماعی دارید، من دوست دارم از زاویه‌ی ِ عادلانه‌گی – عدالت – به آن بی‌اندیشید.

در این نقطه، شاید شک داشته باشید که حسّ ِ عدالت ِ شما روی ِ کیفیت ِ رابطه‌ی ِ عشقولانه‌ی‌تان یا زناشویی‌تان اثری داشته باشد. ولی می‌تواند اثر داشته باشد، و معمولاً هم اثرگذار است. اندکی پیش، با یکی از کارسپاران ِ پیشین‌ام حرف می‌زدم که چندین سال بود با او سخن نگفته بودم. او مردی بسیار نیک‌خوی و بردبار است. یاد-ام بود که هنگامی که آخرین بار حرف زده بودیم او درگیر ِ رابطه‌ای جدّی بود، و از او در آن باره پرسیدم: «خب، بلِیک، رابطه‌ی ِ تو و آن مدیر ِ اجرایی ِ رتبه‌بالای ِ بیمه که با آن بیرون می‌رفتی به کجا کشید؟» او پاسخ داد، «خب، سام، می‌دانی که من یک جمهوری‌خواه ِ محافظه‌کار هستم. تانیا مردم‌سالار ِ آزادی‌خواه است. من از [رئیس‌جمهور] بوش خوش‌ام می‌آمد، او از او بد-اش می‌آمد. وقتی که ما چیزی در اخبار در باره‌ی ِ مادران ِ به‌زیست می‌دیدیم، یا در خیابان قدم می‌زدیم و گدایی می‌دیدیم، او در آن مورد پنداشت ِ خود-اش را داشت و من هم پنداشت ِ خود-ام را. ما درگیر ِ دعواهای ِ بسیار بدی می‌شدیم. این کار اصلاً جواب نمی‌داد».

حسّ ِ عدالت ِ شما از زاویه‌ی ِ دیگری هم روی ِ زناشویی‌تان اثر می‌گذارد: این که می‌تواند بر تصمیم‌های ِ کرداری‌تان اثرگذار باشد، تصمیم‌هایی که در باره‌ی ِ چه‌گونه‌گی ِ زنده‌گی‌تان می‌گیرید. مثلاً، بر این تصمیم که به چه‌گونه محلّه‌ای برای ِ زنده‌گی بروید اثرگذار است، یا این تصمیم که به‌ترین مدرسه برای ِ کودکان‌تان چی‌ست. زوج‌ها حتّا تصمیم می‌گیرند که از یک ایالت به ایالت ِ دیگری بروند چرا که احساس می‌کنند فضای ِ سیاسی در ایالت ِ جدید با حسّ ِ عدالت ِ آن‌ها به‌تر جفت-و-جور است تا آن چه در فضای ِ سیاسی ِ ایالت ِ پیشین بود.

به گمان‌ام نیازی نی‌ست که من به شما فهرست ِ فراگیری از موضوع‌هایی را بدهم که با حسّ ِ عدالت‌تان به آن‌ها پاسخ می‌دهید. بی‌شک می‌دانید که بزرگ‌ترین موضوع‌ها چه موضوع‌هایی هستند: نژاد، شغل‌ها، دست‌مزدها، مالیات‌ها، سقط ِ جنین، مهاجرت، فقر، به‌زیستی رفاه، جرم. پس حالا به گذشته بی‌اندیشید، به زمان‌هایی که شما و هم‌دم‌تان در مورد ِ این موضوع‌ها حرف زده اید. به یاد آورید که در آن بحث‌ها تا چه اندازه احساس ِ راحتی داشتید. آیا احساس می‌کردید که می‌توانید دیدگاه‌های‌تان را آزادانه بازگویید، یا جلوی ِ خودتان را می‌گرفتید چرا که انتظارتان این بود که هم‌دم‌تان با شما هم‌نوا نباشد؟ آیا شما دو نفر، در واقع، بیش‌تر هم‌نوا بودید یا بیش‌تر ناهم‌نوا بودید؟ هنگامی که ناهم‌نوا بودید، آن ناهم‌نوایی‌ها تا چه اندازه سوزان و داغ بودند، تا چه اندازه احساس ِ بدی برای‌تان داشتند؟ وقتی به همه‌ی ِ آن‌ها بازاندیشیدید، و حسّ ِ احساسیده‌ای گرفتید، می‌توانید پرسش ِ تعریف‌گرانه‌ی ِ بعدی را پاسخ دهید:

تا چه اندازه حسّ ِ عدالت ِ هم‌دم‌تان با حسّ ِ عدالت ِ شما هم‌نوا است؟

گرایش ِ معنوی.

گرایش ِ معنوی ِ شما فقط دربرگیرنده‌ی ِ نگرش‌های‌تان به دین نی‌ست بلکه دربرگیرنده‌ی ِ باورهای ِ بنیادین ِ شما نیز هست؛ باور به این که این جهان چه‌گونه جهانی است – جهانی که همه‌گی ِ ما در آن سرگرم ِ زنده‌گی هستیم – و چرا در این جهان رخ‌دادها به این شیوه رخ می‌دهند.

با این همه، نگرش‌های‌تان در باره‌ی ِ دین نقطه‌ی ِ آغازی برای ِ اندیشیدن در باره‌ی ِ گرایش ِ معنوی‌تان است. پیش از هر چیز، آیا شما خودتان را عضوی از یک دین ِ سازمان‌یافته می‌دانید؟ اگر آن دین دینی نی‌ست که شما با آن به دنیا آمدید، از چه مسیری به آن جا رسیدید؟ آیا به خداوند باور دارید، به گونه‌ای که خدا در دین‌تان توصیف شده است؟ گاهی آدم‌ها باور ندارند. مثلاً، آلبرت اینشتین خود را یهودی و شخصی معنوی می‌دانست، ولی باور نداشت که خداوند دریای ِ سرخ را به خاطر ِ کودکان ِ اسرائیل شکافت، یا این که خداوند به گونه‌ای دیگر در تاریخ و در زنده‌گی‌های ِ فردی ِ ما دخالت می‌کند. گاهی آدم‌هایی که یقین ندارند که خدایی هست یا نه، با این همه به انجام ِ کارهای ِ دینی‌شان پای‌بند اند، چرا که خود ِ انجام ِ این کارها را بااهمّیت می‌بینند. در مورد ِ انجام ِ کارهای ِ دینی، تا چه اندازه آن‌ها را برآورنده و توان‌گرانه می‌بینید؟ نماز و نیایش چه نقشی در زنده‌گی‌تان دارند؟

باورهای ِ مربوط به آیین‌ها و انجام ِ کارهای ِ دینی بسیار فردی و بسیار ژرف هستند؛ جای ِ شگفتی نی‌ست اگر شما و هم‌دم‌تان در این باورها ناهم‌سانی‌هایی داشته باشید. زوج‌ها می‌توانند پلی بر ناهم‌سانی‌های ِ دینی بزنند، حتّا ناهم‌سانی‌های ِ بزرگ، به شرط ِ این که بتوانند بفهمند که باورهای ِ هر کدام چه قدر ژرف و درونی اند. وینسنت و کامیلی هر دو بر اساس ِ سنّت ِ دینی ِ یک‌سانی بزرگ شدند. ناهم‌سانی‌شان در این بود که کامیلی به راستی به خداوند باور داشت و سنّت ِ دینی‌شان را ارزش‌مند می‌دانست، ولی وینسنت سرتاپا خداناباوری بود که هیچ کاربردی برای ِ هیچ دین ِ سازمان‌یافته‌ای نمی‌پنداشت. خوش‌بختانه، آن‌ها در دیگر جنبه‌های ِ سویه‌ی ِ پنداری (و نیز در دو سویه‌ی ِ سازگاری ِ دیگر) آن اندازه نزدیک بودند، و هم‌دیگر را آن اندازه ارج می‌نهادند، که هر یک به دیگری این امکان را می‌داد تا آن چه را که می‌خواست در باره‌ی ِ دین انجام دهد. به فرزندان‌شان آموزش ِ دینی داده شد چرا که کامیلی بسیار خواهان ِ چنین چیزی بود و وینسنت هم اهمّیتی نمی‌داد که این روش یا روش ِ دیگری باشد. البتّه، همه‌ی ِ زوج‌ها نمی‌توانند آن سطح از بردباری ِ دو-سره را که وینسنت و کامیلی داشتند به دست آورند؛ و اگر ناهم‌سانی‌های ِ دینی ِ بزرگی در میان ِ شما و هم‌دم‌تان هست، باید حواس‌تان باشد که شما دو نفر به چه سطحی از بردباری می‌توانید برسید.

به گمان‌ام این جا همان جایی است که باید چند کلمه‌ای در باره‌ی ِ زناشویی ِ میان‌دینی حرف بزنم. بیش از چند کلمه نخواهد بود چرا که من کارشناس ِ زناشویی ِ میان‌دینی نی‌ستم، و نیز به این دلیل که شما می‌توانید کتاب‌های ِ خوبی در باره‌ی ِ آن بخوانید که از سوی ِ آدم‌هایی نوشته‌شده اند که کارشناس اند. اگر این کتاب‌ها را بخوانید، خواهید دید که راه‌های ِ بسیار گوناگونی هستند که می‌توان زناشویی ِ میان‌دینی ِ موفّقی داشت؛ شما فقط باید راهی را بی‌یابید که برای‌تان پاسخ‌گو باشد. از دید ِ من، موضوع‌های ِ میان‌دینی فقط برای ِ زوج‌هایی مشکل‌آفرین هستند که نفهمیده اند زناشوییدن یعنی انتقال ِ وفاداری ِ نخست‌شان از خانواده‌ی ِ خونی‌شان به خانواده‌ی ِ تازه‌ای که با زناشوییدن آن را آفریده اند. برای ِ آن زوج‌ها، عضوهای ِ دخالت‌گر و منفی‌باف ِ خانواده می‌توانند دودسته‌گی، سر-در-گمی، و ویرانی به بار آورند. اگر حواس‌تان باشد که وفاداری ِ نخست‌تان را به خانواده‌ی ِ تازه‌ای که دارید می‌آفرینید انتقال دهید، چنین چیزی برای ِ شما پیش نخواهد آمد. (البتّه احتمالاً باید آن وفاداری ِ نخست را بسیار پیش از زناشوییدن به هم‌دیگر انتقال دهید، چرا که یکی از سمّی‌ترین موضوع‌های ِ میان‌دینی می‌تواند این باشد که «چه جور جشنی باید گرفته شود».)

با این همه، گرایش ِ معنوی ِ شما چیزی بسیار فراتر از نگرش‌های‌تان به دین است. گرایش ِ معنوی ِ شما، در بنیادی‌ترین حالت ِ خود، مربوط به آن دسته از باورهای‌تان می‌شود که به شما می‌گویند «چرا» جهان آن گونه است که هست. پدر-ام در آخرین هذیان‌زده‌گی‌اش، درست چند روز پیش از مرگ به دلیل ِ سرطان‌اش، با چشمان ِ بسته‌اش می‌گریست و زیر ِ لب بارها و بارها می‌گفت، «چرا؟» «چرا آن‌ها مادر-ام را کشتند؟» «چرا آن‌ها برادران‌ام را کشتند؟» «چرا آن‌ها خواهر-ام را کشتند؟» برادران و خواهر ِ پدر-ام، که آن زمان کودک بودند، و مادر-اش، بیش از چهل و پنج سال ِ پیش، توسّط ِ نازی‌ها کشته شده بودند – و او هنوز، در بستر ِ مرگ‌اش، داشت می‌پرسید، «چرا؟».

«چرا؟» پرسشی است که ما از خودمان، نه فقط در باره‌ی ِ نسل‌کُشی، بلکه در باره‌ی ِ بسیاری از چیزها می‌پرسیم. اگر ایمان ِ دینی داشته باشیم آن پرسش ِ سایه‌افکن را می‌پرسیم که در کتاب ِ جاب طرح‌شده است: اگر خدا خوب است، چرا در جهان بدی هست؟» اگر ایمان ِ دینی نداشته باشیم، فقط می‌پرسیم، «چرا در جهان بدی هست؟» و نیز می‌پرسیم چرا بدی و بدبختی‌ای که بر سر ِ آدم‌ها می‌آید گویی یک‌سان و یک‌اندازه پخش نشده است. چرا برخی از کودکان با عیب‌های ِ مادرزادی ِ هول‌ناکی به دنیا می‌آیند و برخی دیگر از کودکان نه؟ چرا آن هواپیما از آسمان فرو افتاد، ولی هواپیمایی که من دی‌روز سوار-اش بودم نه؟َ آیا رخ‌دادها به یک دلیل‌هایی رخ می‌دهند، یا بی هیچ دلیلی فقط رخ می‌دهند؟ و اگر آن‌ها به دلیل‌هایی رخ می‌دهند، آن دلیل‌ها چی‌ستند؟ آیا دلیل‌هایی هستند که ما می‌توانیم بدانیم یا دلیل‌هایی هستند که تا همیشه برای ِ ما مثل ِ راز خواهند بود؟ آیا آن چه در جهان رخ می‌دهد – از جمله خود ِ این بوده فکت که ما هستیم و هستی داریم – همه‌گی بخشی از برنامه‌ای بانظم است، حتّا اگر ما هرگز نتوانیم نظم ِ آن برنامه را بفهمیم، یا این که هیچ برنامه‌ای نی‌ست؟ آیا سرانجام همه چیز به خیر و خوشی به پایان می‌رسد یا نه؟ آیا امیدی هست یا هیچ امیدی نی‌ست؟

پاسخ‌های ِ شما به آن «چرا؟»ها و دیگر پرسش‌هایی که از آن‌ها بر می‌خیزند دل و جان ِ گرایش ِ معنوی‌تان هستند. حالا چه پاسخ‌های‌تان ایمان‌پایه باشند و چه نه. حتّا اگر خودتان را خداناباور بدانید، گونه‌ای از گرایش ِ معنوی دارید، و پاسخ‌های‌تان به این پرسش‌ها همان گرایش هستند.

هنگامی که دو هم‌دم در پاسخ‌های ِ سرشتین‌شان به این «چرا؟»ها یا همان سرشت ِ پاسخ‌های‌شان با هم فرق داشته باشند چنین تجربه‌ای می‌تواند برای ِ هر دو را به سر-در-گمی بکشاند. ویرجینیا و دکستر هر دو به خدا باور داشتند، ولی دیدگاه‌شان در باره‌ی ِ نقش ِ خدا در سرنوشت ِ تک‌تک ِ انسان‌ها با هم فرق داشت. هر گاه خبری در باره‌ی ِ چیز ِ بدی که رخ داده بود می‌شنیدند – چه برای ِ ناآشنایان و چه برای ِ کسی که می‌شناختند – پاسخ ِ ویرجینیا این بود که «هر چیزی به یک دلیلی رخ می‌دهد». این حرف خشم ِ دکستر را می‌برافروخت، او هرگز نمی‌توانست هیچ «دلیل» ِ خوبی برای ِ تراژدی‌ها ببیند، و این اتّهام را به ویرجینیا می‌زد که در برابر ِ احساس ِ هراس و اندوهی که تراژدی‌ها می‌سازند از باور-اش به عنوان ِ روشی برای ِ نگاه‌بانی از خود-اش بهره می‌برد. آن چه را که دکستر واقع‌گرایی می‌دید، ویرجینیا بد-انگاری می‌دانست؛ و وقتی که چنین چیزی رو به او روانه می‌شد بسیار آزار می‌دید.

شما به این دلیل حسّی از گرایش ِ معنوی‌تان دارید که بارها و بارها پرسیده اید «چرا؟» و می‌دانید که چه جور پاسخ‌هایی به خودتان داده اید. شاید نتوانید گرایش ِ معنوی‌تان را هم‌چسبانه منسجم بازگویید – انجام ِ چنین چیزی برای ِ برخی از ما کار ِ دش‌واری است – ولی بی‌شک حسّ ِ احساسیده‌ای از آن دارید.

تا کنون، حتماً می‌دانید که گرایش ِ هم‌دم‌تان به کارها و آیین‌های ِ دینی چی‌ست. هم‌چنین شاید خوب بدانید که هم‌دم‌تان چه‌گونه پاسخ‌هایی به پرسش‌های ِ «چرا؟»یی می‌دهد. اگر نمی‌دانید، پی بردن به آن خیلی آسان است؛ از خود ِ او بپرسید، همین. کار ِ دش‌واری نی‌ست که چیز ِ معیّنی بی‌یابید تا در آن باره حرف بزنید؛ جنایت‌ها و فاجعه‌های ِ تازه هر روز در اخبار ِ عصرگاهی جلوی ِ میز ِ ما چیده می‌شوند. همین که با هم‌دم‌تان در باره‌ی ِ «چرا؟»یی‌ها حرف زدید خواهید توانست به پرسش ِ تعریف‌گرانه‌ی ِ بعدی پاسخ دهید.

تا چه اندازه شما و هم‌دم‌تان گرایش ِ معنوی ِ یک‌سانی دارید؟

حالا وقت ِ آن است که حسّ ِ احساسیده‌ای از این بگیرید که شما و هم‌دم‌تان تا چه اندازه در چیزهای ِ بااهمّیت هم‌نوا اید. در این اندیشه فرو روید که شما و هم‌دم‌تان تا چه اندازه بر سر ِ این که چه چیزی اهمّیت دارد هم‌نوا اید، و نیز به اندازه‌ی ِ نزدیکی ِ خودتان با هم‌دم‌تان بر سر ِ هر یک از موضوع‌های ِ بزرگ. همه‌ی ِ این‌ها را کنار ِ هم بگذارید و بکانونید.

تا چه اندازه شما و هم‌دم‌تان بر سر ِ چیزهای ِ بااهمّیت هم‌نوا اید؟

درباره‌ی نویسنده

فرهاد سپیدفکر

نمایش همه‌ی مطالب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

6 − 5 =