طرح جلد کتاب ِ «آیا با این دوست‌دختر / دوست‌پسر-ام بزناشویم؟»
آیا با این دوست‌دختر/دوست‌پسر-ام بزناشویم؟

برگزیدن ِ آدم ِ درست برای ِ زناشویی: تکلیف ِ «ارتباط با خانواده‌های‌تان»

فهرست ِ محتوای ِ کتاب
این نوشته بخشی از کتاب ِ «آیا با این دوست‌دختر/دوست‌پسر-ام بزناشویم؟» است. برای ِ دست‌رسی به فهرست ِ محتوای ِ کتاب و خواندن ِ بخش‌های ِ دیگر می‌توانید به این لینک بروید.

هر کسی که تا سه ساله‌گی هم زیسته باشد می‌داند که رابطه‌های ِ خانواده‌گی پیچیده هستند. همین که می‌زناشوییم، رابطه‌های ِ خانواده‌گی‌مان بسیار پیچیده‌تر هم می‌شوند – ببخشید درست‌تر این است که بگویم: همین که نام‌زد می‌شویم، تازه اگر زودتر از آن رخ ندهد. حالا دیگر دو خانواده هستند که بسیار کنج‌کاو اند تا سر از کار ِ شخصی ِ شما درآورند؛ دو خانواده که دست‌ودل‌بازانه به شما پندهایی می‌دهند و از شما این انتظار را دارند که پی‌رو ِ آن پندها باشید؛ دو خانواده که شما را ناچار به حضور در زمان‌ها و مکان‌های ِ برگزیده‌ی ِ خود می‌کنند – البتّه، هم‌زمان با هم؛ دو خانواده که، دیر یا زود، در هنگام ِ دردسر برای ِ کمک خواستن به سراغ ِ شما خواهند آمد.

این که این رابطه‌های ِ خانواده‌گی ِ پیچیده چه نقشی برای ِ شما و هم‌دم‌تان خواهند بازی‌کرد بسته‌گی به چندین سازه‌ی ِ میان‌کنش عامل ِ متقابل دارد: شما چه اندازه خانواده‌ی‌تان را دوست دارید، آن‌ها چه اندازه شما را دوست دارند؛ شما چه اندازه خانواده‌ی ِ هم‌دم‌تان را دوست دارید، آن‌ها چه اندازه شما را دوست دارند؛ هم‌دم‌تان چه اندازه خانواده‌ی ِ خود را دوست دارد، خانواده‌اش چه اندازه او را دوست دارد؛ و به همین ترتیب. سپس، وقتی شما می‌بینید که هر یک از خانواده‌های‌تان از چند نفر شکل گرفته اند، و این که این نفرها گردآیه‌ای مجموعه‌ای از رابطه‌های ِ بی‌هم‌تای ِ خودشان را با همه‌ی ِ عضوهای ِ دیگر ِ خانواده دارند، از جمله شما و هم‌دم‌تان، می‌بینید که موضوع تا چه اندازه پیچیده‌تر می‌شود. ولی همان گونه که گفتم، شما از پیش می‌دانید که رابطه‌های ِ خانواده‌گی پیچیده هستند. این موضوع بخشی از تجربه‌ی ِ زیسته‌ی ِ شما است.

فرهنگ‌های ِ خانواده‌گی

چیز ِ دیگری که شما از تجربه‌ی ِ زیسته‌ی ِ خودتان می‌دانید این است که خانواده‌ها می‌توانند بسیار ناهم‌سان باشند. دوست ِ من تیم اُکنل، روان‌شناس و خانواده‌درمان‌گر، زمانی می‌گفت، «خانواده‌های ِ ناهم‌سان مثل ِ کشورهای ِ ناهم‌سان اند. آن‌ها به زبان‌های ِ ناهم‌سان حرف می‌زنند، و فرهنگ‌های ِ ناهم‌سان دارند». فرهنگ‌های ِ خانواده‌گی ِ ناهم‌سان – یعنی، سنّت‌های ِ خانواده‌گی ِ ناهم‌سان، و شیوه‌های ِ ناهم‌سان در انجام ِ هر چیزی که خانواده‌ها انجام می‌دهند: حفظ ِ تماس، بده‌بستان ِ اطّلاعات، ابراز ِ مهر، مدیریت ِ کش‌مکش، کمک به هم‌دیگر، و بسیاری چیزهای ِ دیگر. مثلاً، برخی از خانواده‌ها «در-هم-تنیده» اند. آن‌ها باهم‌بودن ِ فیزیکی ِ بسیار بالایی دارند و هر کسی سر-اش در کار ِ همه کس هست. دیگر خانواده‌ها برعکس ِ این هستند، «نا-درگیر». برخی از خانواده‌ها وقتی کار به دعوا می‌رسد بلند و پرجنجال اند، برخی دیگر بسیار آرام و رام اند. در برخی از خانواده‌ها همه پیرامون ِ پروژه‌ای خانواده‌گی، مثل ِ کسب‌وکاری خانواده‌گی، یا زنده‌گی ِ مذهبی ِ خود گرد آمده اند. دیگر خانواده‌ها چنین چیزی ندارند که آن‌ها را دور ِ هم نگاه دارد.

هنگامی که دو هم‌دم واقعاً از دو کشور یا گروه ِ قومی ِ ناهم‌سان می‌آیند، شگفت نی‌ست اگر فرهنگ ِ خانواده‌گی ِ هم‌دم‌شان را ناهم‌سان با فرهنگ ِ خود ببینند. (شاید آن صحنه از فیلم ِ آنی هال را به یاد داشته باشید که شخصیت ِ وودی آلن شام ِ آرامی را با خانواده‌ی ِ واسپ ِ خوش‌ادب ِ آنی می‌خورد، و آن شام را، در ذهن ِ خود، با وعده‌های ِ پر-سر-و-صدا و پرآشوب ِ خانواده‌ی ِ یهودی ِ خود-اش در بروکلین می‌سنجد). ولی حتماً این گونه نی‌ست که دو هم‌دم از گروه‌های ِ قومی ِ ناهم‌سان ناگزیر فرهنگ‌های ِ خانواده‌گی ِ بسیار ناهم‌سانی داشته باشند. من زوج‌های ِ بسیاری را دیده ام که فرهنگ ِ خانواده‌ی ِ هم‌دم‌شان، با وجود ِ ناهم‌سانی‌های ِ قومی‌شان، برای‌شان بسیار آشنا و راحت بوده است. از آن سو، هم‌دم‌هایی از گروه ِ قومی ِ یک‌سان می‌توانند فرهنگ‌های ِ خانواده‌گی ِ کاملاً ناهم‌سانی داشته باشند.

هنگامی که دو هم‌دم از فرهنگ‌های ِ خانواده‌گی ِ بسیار ناهم‌سانی می‌آیند، فهمیدن ِ رفتار ِ هم‌دیگر نسبت به خانواده‌های‌شان برای‌شان دش‌وارتر است. این دش‌واری در فهم ِ دو-سره می‌تواند به کش‌مکش بی‌انجامد. تام و آنت مثالی از چنین زوجی هستند.

پدر ِ آنت، بیلی، را می‌توان نمونه‌ی ِ داستان ِ موفّقیت ِ امریکایی ِ کلاسیک دانست. او در محلّه‌ای خشن در نیویورک بزرگ شد: هِلز کیچِن. از دبیرستان بیرون انداخته شد و به عنوان ِ مهره‌چین در مرکز ِ بازی ِ بولینگ شغلی یافت. سرانجام، پس از سال‌ها کار ِ سخت و پس‌انداز، و جدایی ِ موفّقیت‌آمیز، مرکز ِ بولینگ ِ خود-اش را راه انداخت. سپس در سال‌های ِ آغازین ِ دهه‌ی ِ ۱۹۷۰، این آینده‌نگری را داشت که باش‌گاه ِ خوش‌اندامی تناسب ِ اندام راه بی‌اندازد. چشم‌انداز-اش باش‌گاه ِ ورزشی‌ای برای ِ ثروت‌مندان بود که در کنار-اش وسیله‌های ِ رفاهی هم فراهم باشند، و همان را هم ساخت. باش‌گاه ِ منهتن آن چنان موفّقیت ِ بزرگی شد که او باش‌گاه ِ دیگری در حومه‌ی ِ ثروت‌مندنشین ِ نیوجرسی گشود، جایی که خانه و زنده‌گی‌اش را به هم‌راه ِ هم‌سر و چهار دختر-اش به آن جا برده بود.

خانواده‌ای که بیلی و زن‌اش ساخته بودند بسیار هم‌بسته بود؛ با فرهنگ ِ خانواده‌گی ِ نیرومندی از باهم کارکردن، و در کنترول ِ خانواده نگاه داشتن ِ هر چیزی که برای ِ خانواده بااهمّیت بود. زمانی که من دختر ِ بیلی، آنت، و شوهر-اش، تام، را دیدم بیلی نیمه-بازنشسته بود و تفریحی در زمینه‌ی ِ ملک و زمین می‌کارکرد، و آنت و سه خواهر-اش باش‌گاه‌های ِ ورزشی را می‌چرخاندند. از آن جا که عصرها و آخرهفته‌ها شلوغ‌ترین زمان‌ها برای ِ باش‌گاه‌های ِ ورزشی بودند، آنت خیلی از عصرها نبود و تام که کارمندی فدرال با شغلی از ساعت ِ نه تا پنج بود وقتی به خانه می‌رسید باید به تنهایی مراقب ِ دو کودک‌شان می‌بود. و دست‌کم یک بار در هفته موردی فوری پیش می‌آمد که آنت، با این که برنامه ریخته بود که در خانه باشد، باید عصر در باش‌گاه می‌بود.

فرهنگ ِ خانواده‌ای که تام در آن بزرگ شده بود بسیار فرق داشت. بسیار کم‌تر در-هم-تنیده بود، در واقع کاملاً نا-درگیر با شغل ِ هم‌دیگر بودند. خانواده‌ی ِ تام خانواده‌ای بود که بازی‌کنان ِ آن هم‌بسته بودند ولی چندان کاری به هم نداشتند. تام برادری داشت که خانه‌اش فقط یک ساعت از او فاصله داشت، ولی به گفته‌ی ِ خود ِ تام، برادر-اش «زنده‌گی ِ خود-اش را داشت». پدر-مادر ِ تام بازنشسته بودند و در آریزونا بودند. او هر هفته اندکی با آن‌ها حرف می‌زد، ولی فقط چند بار در سال آن‌ها را می‌دید. آن‌ها هم زنده‌گی ِ خودشان را داشتند. به دلیل ِ نوع ِ خانواده‌ای که تام از آن آمده بود، او هرگز آماده‌گی ِ پای‌بندی ِ زمانی ِ زیاد و پای‌بندی ِ عاطفی‌ای که آنت نسبت به باش‌گاه ِ ورزشی و خانواده‌اش داشت، نداشت. او احساس ِ رهاشده‌گی و رنجش داشت، و دعواهای ِ تلخی بر سر ِ آن با آنت داشتند. یک روز در دفتر ِ من تام گفت، «می‌دانید، من همیشه احساس می‌کنم مثل ِ شماره‌ی ِ سه هستم. خانواده‌ی ِ آنت و باش‌گاه ِ ورزشی بالاتر از همه است، بچّه‌ها در رتبه‌ی ِ دوم، و من در رتبه‌ی ِ سوم».

تام نمی‌توانست بفهمد که چه‌گونه آنت باید همه‌ی ِ آن زمان را در باش‌گاه ِ ورزشی بگذراند. فرهنگ ِ خانواده‌گی ِ تام بسیار با فرهنگ ِ خانواده‌گی ِ آنت فرق داشت. اگر فرهنگ ِ خانواده‌گی‌اش همانندتر بود، شاید باز هم درگیری ِ آنت با خانواده‌اش را دوست نداشت – این احتمال بود که دوست نداشته باشد – ولی می‌توانست آن را بفهمد. او می‌توانست با آنت در باره‌ی ِ ناراحتی‌اش منطقی‌تر و پربازده‌تر حرف بزند، چرا که، با توجّه به تجربه‌ی ِ خانواده‌گی ِ خود-اش، می‌توانست بداند که با کفش‌های ِ آنت راه رفتن چه‌گونه احساسی دارد.

به گمان ِ من مزیتی است اگر شما و هم‌دم‌تان از فرهنگ‌های ِ خانواده‌گی ِ همانندی آمده باشید. این موضوع میزان ِ کش‌مکشی را که خانواده‌های‌تان در شما پدید می‌آورند خواهد کاست چرا که شما در کل بر سر ِ این که چه‌گونه باید با خانواده‌های‌تان ارتباط داشته باشید هم‌نوا هستید. حتّا وقتی در میانه‌ی ِ یک مسابقه‌ی ِ طناب‌کشی بین ِ دو خانواده‌ی‌تان گیر افتاده باشید – مثلاً وقتی آن‌ها هر دو باید شما را برای ِ شام ِ مراسم ِ شکرگزاری داشته باشند – کش‌مکش ِ کم‌تری خواهید داشت چرا که هر یک از شما می‌دانید که هم‌دم‌تان وقتی در چنین بکِش‌بکِشی گیر افتاده است چه احساسی دارد.

اگر با خانواده‌ی ِ هم‌دم‌تان، در خانه و زنده‌گی ِ آن‌ها، وقت گذرانده باشید پس همین حالا هم می‌توانید بدانید که فرهنگ ِ خانواده‌گی ِ هم‌دم‌تان تا چه اندازه با فرهنگ ِ شما همانند است. شما می‌دانید که بودن با خانواده‌ی ِ هم‌دم‌تان تا چه اندازه احساس ِ آشنا و راحت بودن، یا بی‌گانه و ناخوش‌آیند بودن در شما برانگیخته است. روی ِ همه‌ی ِ آن‌ها بکانونید و حسّ ِ احساسیده‌ای بگیرید.

فرهنگ ِ خانواده‌گی ِ خانواده‌ی ِ شما تا چه اندازه با فرهنگ ِ خانواده‌گی ِ خانواده‌ی ِ هم‌دم‌تان همانند است؟

به این که در بکش‌بکش ِ خانواده‌ی‌تان گیر افتاده باشید بی‌اندیشید. به آنت که در بکش‌بکش ِ خانواده‌اش گیر افتاده است بی‌اندیشید. خانواده‌ی ِ او قلّاب ِ خود را در چه چیزی می‌انداختند که می‌توانستند او را چنین به سوی ِ خود بکشند و گیر بی‌اندازند؟ خانواده‌ی ِ شما قلّاب‌اش را در چه می‌اندازد که می‌تواند شما را به سوی ِ خود بکشد؟ آن‌ها قلّاب‌شان را در وفاداری ِ شما می‌اندازند.

وفاداری

همه‌ی ِ معنای ِ خانواده در وفاداری است. وفاداری ارز ِ مشترک در خانواده‌ها است. این همان چیزی است که بازی‌کنان در پایان ِ روز می‌شمارند و حساب-و-کتاب‌شان بر پایه‌ی ِ آن است. شما هر حرکتی را که نسبت به خانواده‌ی‌تان انجام می‌دهید با پیمانه‌ی ِ وفاداری می‌سنجید – چه به آن آگاه باشید و چه نباشید. و خانواده‌ی‌تان هر حرکت ِ شما را نسبت به خودشان با پیمانه‌ی ِ وفاداری می‌ارزیابند – چه به آن آگاه باشند و چه نباشند.

اصلاً وفاداری چی‌ست؟ تعریفی ساده، در بافتار ِ خانواده، این است: شما زمانی به خانواده‌ی‌تان وفادار اید که کنش‌های‌تان بر اساس ِ استانداردها، انتظارها، و آرزوهای ِ خانواده‌ی‌تان باشد، حتّا، و به ویژه، زمانی که آن استانداردها، انتظارها، و آرزوها رویاروی ِ استانداردها، انتظارها، و آرزوهای ِ خود ِ شما باشند.

من وفاداری را در کل صفتی ستودنی می‌بینم، از جمله وفاداری به خانواده‌ی‌تان، تا آن جا که چنین چیزی برای‌تان شدنی باشد. اگرچه شاید نتوانید به خانواده‌ی‌تان وفادار بمانید چرا که آن‌ها به شما نا-وفادار بوده اند – مثلاً، با دروغ گفتن به شما، یا با آزار ِ ذهنی، فیزیکی، یا سکسی ِ شما. اگر نمی‌توانید به خانواده‌ی‌تان وفادار باشید، مشکلی نی‌ست. ولی اگر در واقع به خانواده‌ی‌تان وفادار اید، و به ویژه اگر به خانواده‌ی‌تان بسیار وفادار اید، باید یک چیز را به خاطر بسپارید. این چیز به اندازه‌ای اهمّیت دارد که من می‌خواهم آن را به عنوان ِ یک قانون بگویم:

قانون ِ وفاداری
هر اندازه هم که همیشه به خانواده‌ی‌تان وفادار بوده باشید، وقتی می‌زناشویید باید وفاداری ِ نخست ِ خود را به خانواده‌ی ِ تازه‌ای انتقال دهید که شما و هم‌دم‌تان با زناشوییدن با هم‌دیگر آن را آفریده اید.

به راستی، یکی از چندین فوت‌وفنّ ِ ریز و ماهرانه‌ای که شما باید هر جور هست به درستی انجام دهید تا زناشویی ِ خشنودی داشته باشید همین انتقال ِ وفاداری ِ نخست‌تان به هم‌دم‌تان به گونه‌ای است که در همان حال بتوانید به خانواده‌ی‌تان هم به اندازه‌ی ِ بسنده‌ای وفادار بمانید.(۶) گونه‌های ِ فراوان و ناهم‌سانی از زناشویی‌های ِ خشنود می‌توان داشت، ولی اگر یک چیز باشد که همه‌ی ِ زناشویی‌های ِ خشنود دارند آن است که دو هم‌دم وفاداری ِ نخست‌شان را به زناشویی‌شان انتقال داده اند.

برای ِ این کار، یکی از نخستین چیزهایی که شما و هم‌دم‌تان باید پس از زناشوییدن انجام دهید این است که دیوار ِ حمایت‌گری دور ِ خانواده‌ی ِ تازه بسازید، همان خانواده‌ای که شما دو نفر به تازه‌گی آفریده اید. آن دیوار به خاطر ِ دو چیز ساخته می‌شود: اطّلاعات و پای‌بندی‌ها.

اطّلاعات.

شما و هم‌دم‌تان باید بر سر ِ اطّلاعاتی که به خانواده‌های‌تان خواهید داد و اطّلاعاتی که – به دلیل ِ زیادی حسّاس بودن – نخواهید داد هم‌نوا شوید. باید هم‌نوا شوید که چه جور اطّلاعاتی را هرگز با خانواده‌های‌تان در میان نخواهید گذاشت (مثلاً ریز-به-ریز ِ رابطه‌ی ِ سکسی‌تان). و باید تصمیم بگیرید اطّلاعاتی را که نمی‌خواهید از خانواده‌های‌تان پنهان نگاه دارید دقیقاً کی و چه‌گونه گفته شوند. مثلاً، اگر باید تصمیم ِ بااهمّیتی بگیرید – این که شغل ِ تازه‌ای را که به شما پیش‌نهاد شده است بپذیرید یا نه، یا خانه‌ی ِ ویژه‌ای را بخرید یا نه، یا به استان ِ دیگری بکوچید مهاجرت کنید یا نه – آیا در باره‌ی ِ چنین تصمیمی از پیش با خانواده‌های‌تان حرف می‌زنید؟ آیا دیدگاه ِ آن‌ها را در باره‌ی ِ آن می‌پرسید؟ یا شما و هم‌دم‌تان نخست تصمیم می‌گیرید، و پس از آن فقط به آن‌ها خبر می‌دهید؟ و اگر از پیش در باره‌ی ِ این تصمیم با خانواده‌ی‌تان حرف می‌زنید، چه‌گونه این کار را انجام می‌دهید – با هم به عنوان ِ یک زوج، یا جداگانه هر یک با خانواده‌ی ِ خودتان؟

اگر شما و هم‌دم‌تان از فرهنگ‌های ِ خانواده‌گی ِ ناهم‌سانی ِ آمده باشید، احتمالاً عادت‌های ِ بسیار ناهم‌سانی در باره‌ی ِ بده‌بستان ِ اطّلاعات با خانواده‌های‌تان در خود پرورده اید. اگر شما دو نفر در این باره هم‌نوا نشده باشید که چه‌گونه نگاه‌بان ِ دیوار ِ وفاداری ِ حمایت‌گرتان در مورد ِ اطّلاعات باشید، این عادت‌های ِ ناهم‌سان می‌توانند سرچشمه‌ی ِ کش‌مکش‌های ِ تند و زننده‌ای شوند. مثلاً، برخی از آدم‌ها یکی از پدر یا مادرشان را به عنوان ِ نزدیک‌ترین رازدارشان می‌بینند. (آنتونی پرکینز در فیلم ِ روانی را به یاد دارید که به جَنِت لِیف می‌گفت، «به‌ترین دوست ِ هر پسری مادر-اش است»؟ حالا روشن است که به آن شوری‌ها هم نه، ولی چیزی میانه‌ی ِ این چیزها). اگر شما رابطه‌ی ِ رازدارانه‌ی ِ نزدیکی با یکی از پدر یا مادرتان نداشته باشید، حتماً احساس می‌کنید که تماس‌های ِ تلفنی ِ روزانه‌ی ِ طولانی ِ هم‌دم‌تان با مادر-اش شکستن ِ مرزهای ِ رابطه است. ولی اگر به‌ترین دوست ِ شما مادرتان باشد شاید آن تماس‌ها برای‌تان شگفت‌آور نباشند.

جاکوب و لیزا چند سالی بود که زناشوییده بودند، و در باروری به مشکل خورده بودند. گویا مشکل از سیستم ِ زادآوری ِ لیزا بوده است. اگرچه لیزا از روی ِ عقل و منطق می‌دانست که این مشکل ِ باروری تقصیر ِ او نبوده است، با این همه احساس ِ شکست و احساس ِ گناه ِ زیادی داشت و به خاطر ِ آن شرمنده بود. آزمایش‌ها سرانجام روشن ساختند که مشکل از لوله‌های ِ فالوپین ِ لیزا است، و تصمیم بر باروری ِ برون‌تنی لقاح ِ مصنوعی (آی.وی.اف) گرفته شد.

پدر-مادر ِ جاکوب دوست داشتند نوه داشته باشند، و جاکوب و لیزا دو سال پیش به آن‌ها نشانه‌هایی داده بودند که دارند برای ِ باروری می‌کوشند. از آن زمان، دست‌کم ماهی یک بار، پدر-مادر ِ جاکوب او را کنار می‌کشیدند و می‌پرسیدند، «چه خبر از تو و لیزا؟» که اشاره داشت به این که «آیا لیزا باردار است – اگر نه، چرا؟» جاکوب در همه‌ی ِ عمر-اش عادت داشته است که پدر-مادر-اش را رازدار ِ خود بداند، ولی چون از خواسته‌های ِ لیزا خبر داشت، کلّ ِ چیزی که در پاسخ می‌گفت این بود که «ما داریم روی ِ این موضوع کار می‌کنیم». سرانجام، و تنها برای ِ یک لحظه، پس از این که سومین تلاش در آی.وی.اف شکست خورده بود، جاکوب خودداری ِ خود را از دست داد و مشکل ِ باروری را به پدر-مادر-اش گفت. در آن لحظه جاکوب احساس ِ آسوده‌گی ِ بسیاری کرد، هم‌چنان که همیشه وقتی در باره‌ی ِ مشکلی به پدر-مادر-اش می‌گفت چنین احساسی می‌کرد، ولی هم‌زمان می‌دانست که داشت اشتباه ِ بزرگی انجام می‌داد. لیزا به راستی از این که جاکوب چنین چیزی را به پدر-مادر-اش گفته است سرافکنده بود، چیزی که حتّا پدر-مادر ِ خود-اش نمی‌دانستند. شگفت این که تنها یک ماه بعد لیزا و جاکوب فهمیدند که تلاش ِ چهارم‌شان در آی.وی.اف موفّق بوده است. اگر جاکوب فقط اندکی بیش‌تر نگاه‌بان ِ دیوار ِ وفاداری ِ خود-اش و لیزا بود، هیچ نیازی نبود که لیزا از این خواری ِ بی‌جا رنج ببرد.

حواس‌تان باشد که من نمی‌توانم به شما بگویم در برابر ِ چه اندازه از اطّلاعات باید خوددار باشید تا نگاه‌بان ِ دیوار ِ وفاداری ِ حمایت‌گرتان باشید. هیچ کس نمی‌تواند؛ کاملاً به خودتان بسته‌گی دارد. این تصمیمی است که شما و هم‌دم‌تان باید بگیرید که آیا نیازمند ِ دیوار ِ بزرگ ِ چین، یا فقط چند ردیف آجر، یا چیزی میان ِ این دو هستید.

شما و هم‌دم‌تان تا چه اندازه در این باره هم‌نوا هستید که چه روی‌کردی به اطّلاعات داشته باشید تا نگاه‌بان ِ دیوار ِ وفاداری ِ حمایت‌گرانه‌ی‌تان به دور ِ زناشویی‌تان باشید؟

پای‌بندی‌ها.

دیوار ِ وفاداری ِ حمایت‌گرتان از پای‌بندی‌هایی که نسبت به خانواده‌های‌تان دارید (یا ندارید) هم شکل می‌گیرد. منظور ِ من از پای‌بندی‌ها چیزهایی است که برای ِ خانواده‌های‌تان انجام می‌دهید. منظور-ام فقط چیزهایی نی‌ست که با خانواده‌های‌تان انجام می‌دهید، مانند ِ فراخواندن ِ آن‌ها به شام یا شرکت در مراسم‌های ِ خانواده‌گی. منظور-ام چیزهای ِ دیگری هم هستند که در زنده‌گی ِ شخصی ِ خودتان به این دلیل انجام می‌دهید که خانواده‌‌ی‌تان از شما می‌خواهد تا آن‌ها را انجام دهید – چیزهایی که به خاطر ِ آن‌ها انجام می‌دهید وگرنه انجام نمی‌دادید. نمونه‌ای از آن جور پای‌بندی‌ها می‌تواند پرورش ِ فرزندان‌تان بر اساس ِ سنّت ِ مذهبی‌ای باشد که برای ِ پدر-مادرتان معنادار است، ولی آن سنّت چندان معنایی برای ِ شما ندارد.

پای‌بندی‌هایی که شما برای ِ خانواده‌های‌تان انجام می‌دهید بسیار گسترده اند؛ از چیزهای ِ کوچک مانند ِ شرکت در شام‌های ِ خانواده‌گی گرفته، تا چیزهای ِ بزرگ مانند ِ مرخصی گرفتن از سر ِ کار برای ِ کمک به عضوی از خانواده که دارد از بی‌ماری یا عمل ِ جرّاحی به‌بود می‌یابد، تا چیزهایی حتّا بزرگ‌تر مانند ِ دادن ِ پول ِ دانش‌گاه ِ یک عضو ِ خانواده یا پذیرفتن ِ پدر یا مادر ِ بیوه‌شده برای ِ این که همیشه با شما بزنده‌گید.

شما و هم‌دم‌تان باید در این باره هم‌نوا شوید که چه پای‌بندی‌هایی را دوست دارید که برای ِ خانواده‌های‌تان انجام دهید، چه پای‌بندی‌هایی را دوست ندارید که انجام دهید، و چه‌گونه به عنوان ِ یک زوج می‌خواهید این پای‌بندی‌ها را انجام دهید، چرا که ناهم‌سانی‌های ِ شما بر سر ِ این موردها می‌تواند سرچشمه‌ی ِ کش‌مکش‌های ِ جدّی شود. پدر-مادر ِ دان چشم به راه بودند تا هر یک‌شنبه او را ببینند و او احساس می‌کرد که نمی‌تواند نه بگوید، هرچند گذراندن ِ هر یک‌شنبه با آن‌ها ایده‌ال ِ او برای خوش گذراندن نبود. او بسیار دوست داشت که زن‌اش، جینی، هم با او بی‌آید تا در آن دیدارها به او اندکی بیش‌تر خوش بگذرد. جینی نمی‌توانست بفهمد که چه‌گونه دان تا آن اندازه خود را نسبت به پدر-مادر-اش وظیفه‌مند می‌بیند؛ جینی هرگز چنین وظیفه‌ای را نسبت به پدر-مادر-اش احساس نکرده است. او وقتی، به خاطر ِ دان، هم‌راه ِ دان می‌شد تا یک‌شنبه‌ها به خانه‌ی ِ پدر-مادر-اش بروند، از این که یک‌شنبه‌اش را از دست می‌داد بی‌زار بود. وقتی هم که در خانه می‌ماند، از این که بودن ِ دان را برای ِ نیمی از آخرهفته‌‌شان از دست می‌داد بی‌زار بود. یک روز با خشم به او گفت، «تو بیش از این که شوهر ِ من باشی پسر ِ آن‌ها هستی. از این متنفّر ام». در این مورد، ناهم‌سانی در چیزی بود که من آن را پای‌بندی ِ کوچکی می‌بینم ولی کش‌مکش ِ فراوانی ساخته بود. ناهم‌سانی در پای‌بندی‌های ِ بزرگ همه‌گی ویران‌گرتر هستند.

اگر شما و هم‌دم‌تان چند وقتی با هم بوده باشید، احتمالاً باید با پای‌بندی‌های ِ کوچکی سر-و-کلّه زده باشید. شاید حتّا تا همین جا هم با پای‌بندی‌های ِ بزرگی سر-و-کلّه زده باشید. شاید حتّا چاره‌ای نداشتید جز این که با پای‌بندی‌های ِ بسیار بزرگ هم سر-و-کلّه بزنید – مثلاً، اگر خانواده‌های‌تان با شما بر سر ِ زناشوییدن با کسی بیرون از مذهب‌تان مخالف باشند. البتّه، شاید پای‌بندی‌های ِ بزرگ به خانواده‌های‌تان در این نقطه فقط شکلی فرضی داشته باشند. ولی اگر خواهرتان واقعاً از شما و هم‌دم‌تان قرض ِ بزرگی بخواهد، چه؟ یا اگر پدر ِ هم‌سر-از-دست-داده‌ی ِ هم‌دم‌تان نتواند از پس ِ خود برآید و دو گزینه بیش‌تر نداشته باشد، یا زنده‌گی با شما یا زنده‌گی در آسایش‌گاه، آن وقت چه؟ تصمیم‌گیری در باره‌ی ِ پای‌بندی‌های ِ بزرگ مانند ِ این‌ها احتمالاً دیر یا زود به سوی ِ شما خواهند آمد، پس شما و هم‌دم‌تان باید هر چه زودتر در باره‌ی ِ آن‌ها با هم حرف بزنید.

هم‌چنان که در باره‌ی ِ دادن ِ اطّلاعات به خانواده‌های‌تان گفتیم، در باره‌ی ِ پای‌بندی‌هایی هم که می‌خواهید داشته باشید میزان ِ آن‌ها اهمّیتی ندارد. آن چه اهمّیت دارد این است که شما و هم‌دم‌تان بر سر ِ این چیزها هم‌نوا باشید که چه چیزهایی را می‌خواهید به دوش بگیرید، این که آن چیزها برای ِ شما دو نفر زیاد هستند یا اندک. حالا وقت ِ آن است که به وفاداری، آن چنان که در پای‌بندی‌ها بیان می‌شود، بی‌اندیشید. بکانونید و حسّ ِ احساسیده‌ای بگیرید.

شما و هم‌دم‌تان تا چه اندازه در این باره هم‌نوا هستید که پای‌بندی‌های‌تان به خانواده‌های‌تان جوری باشد که نگاه‌بان ِ مرز ِ وفاداری به دور ِ خانواده‌ی ِ تازه‌ی‌تان باشید؟

به ویژه، شما و هم‌دم‌تان تا چه اندازه در باره‌ی ِ بزرگ‌ترین پای‌بندی‌هایی که برای انجام‌شان نسبت به خانواده‌ی ِ خودتان و خانواده‌ی ِ دیگری آماده‌گی دارید، هم‌نوا هستید؟

و حالا وقت ِ آن است که روی ِ تکلیف ِ اصلی ِ ارتباط با خانواده‌های‌تان به عنوان ِ یک کل بکانونید. همه چیز را کنار ِ هم قرار دهید و حسّ ِ احساسیده‌ای بگیرید.

تا چه اندازه شما و هم‌دم‌تان در تکلیف ِ اصلی ِ ارتباط با خانواده‌های‌تان همانند هستید؟

آن‌ها همه‌گی پرسش‌های ِ تعریف‌گرانه‌ی ِ سویه‌ی ِ کرداری هستند. حالا وقت ِ آن است که روی ِ تجربه‌ی‌تان در طول ِ این فصل بکانونید، و حسّ ِ احساسیده‌ای از خودتان و هم‌دم‌تان در کلّ ِ سویه‌ی ِ کرداری بگیرید. روی ِ جنبه‌های ِ ویژه‌ای از این سویه یا چرخش ِ دست ِ ویژه‌ای نکانونید. و لطفاً نکوشید که میان‌گینی حسابی از چرخش‌های ِ دست‌تان به دست آورید. به جای این‌ها، خودتان را در هواپیمایی بی‌انگارید که بر فراز ِ تجربه‌ی‌تان از این فصل به پرواز در می‌آید و می‌توانید تمام ِ آن را یک‌جا ببینید. بکانونید و حسّ ِ احساسیده‌ای از تمام ِ آن بگیرید.

تا چه اندازه شما و هم‌دم‌تان در سویه‌ی ِ کرداری همانند هستید؟

لطفاً حتماً یادداشت بردارید که دستان‌تان را در این چرخش ِ دست تا چه اندازه حرکت دادید.

گفت‌وگو

حالا وقت ِ آن است که شما و هم‌دم‌تان یک جا بنشینید و در باره‌ی ِ حسّ ِ احساسیده‌ی‌تان از سازگاری در سویه‌ی ِ کرداری حرف بزنید:

۱) جای ِ آرامی بی‌یابید که بتوانید پشت ِ میزی روبه‌روی ِ هم بنشینید.

۲) هم‌زمان چرخش ِ دست‌تان برای ِ آن پرسش ِ تعریف‌گرانه‌ی ِ پایانی را به هم‌دیگر نشان دهید – سویه‌ی ِ کرداری در کل.

۳) هر یک از شما چرخش ِ دست‌تان را به واژه برگردانید، با به کارگیری ِ فقط یک یا دو جمله – مثلاً، «من در این سویه بسیار به تو احساس ِ نزدیکی می‌کنم و فکر می‌کنم ما واقعاً می‌توانیم در این سویه هم‌دیگر را بی‌آری‌گوییم»، یا «من فقط کمی در این باره دست‌پاچه هستم. ما در این باره دردسرهایی پیش ِ رو خواهیم داشت، ولی فکر می‌کنم مشکلی نخواهد بود»، یا «من واقعاً در این باره نگران هستم. فکر می‌کنم برای ِ ما دش‌وار خواهد بود که در این سویه هم‌دیگر را بی‌آری‌گوییم».

۴) نوبتی جنبه‌ای از این سویه را که مایه‌ی ِ نگرانی ِ شما است بگویید تا در آن باره حرف بزنید. تجربه‌هایی را که هر دو در آن مورد داشته اید که مایه‌ی ِ نگرانی‌تان شده است توصیف کنید. توصیف کنید که به گمان ِ شما ناهم‌سانی‌های‌تان در این سویه چه‌گونه می‌تواند بر زناشویی‌تان اثر بگذارد. توصیف کنید که چه چیزی باید در باره‌ی ِ شما، هم‌دم‌تان، و رابطه‌ی‌تان جور ِ دیگری باشد تا شما از آن جنبه‌ی ِ آن سویه دیگر آن چنان نگران نباشید. هر چند بار که دوست دارید نوبتی حرف بزنید تا همه‌ی ِ نگرانی‌های‌تان را بگویید.

۵) این فصل را با هم بخوانید و هر چیزی – چه مثبت و چه منفی – را که برای‌تان رخ داد – هنگامی که داشتید به تنهایی آن را می‌خواندید – به هم بگویید.۶) هنگامی که هر دو گفت‌وگوی‌تان را به پایان رساندید و باز با خودتان تنها شدید، روی ِ آن پرسش ِ تعریف‌گرانه‌ی ِ نهایی بکانونید – روی ِ سویه‌ی ِ کرداری در کل -، حسّ ِ احساسیده‌ای بگیرید، و آن را با دستان‌تان برای ِ خودتان بازگویید. اگر «کانونیدن» را خوانده اید و انجام ِ تمام ِ شش حرکت ِ کانونیدن را فراگرفته اید، پس نشست ِ کامل ِ کانونیدن را روی ِ حسّ ِ احساسیده‌ای که همین حالا تجربیدید تجربه کردید انجام دهید.

درباره‌ی نویسنده

فرهاد سپیدفکر

نمایش همه‌ی مطالب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

15 + شش =