در چهارراه ِ گزینش

در چهارراه ِ گزینش
با دست و روی ِ کثیف
از هر سو
دسته‌فکری می‌درازند

از خود نمی­‌توانم دور کنم
این فکرهای ِ کودکانه‌ی ِخیابانی را
آن­ قدر دور می­‌زنند دور ِ سر-ام
که شبیه ِ حلزون شده رفتار-ام
حلزونی که نمی‌­داند
وسط ِ خیابانی شلوغ
زمین گذاشته خانه-به-دوشی­‌اش را

چه‌گونه می‌توان برگزید
از میان ِ صدها گزینه
از میان ِ دو گزینه
از میان ِ یک گزینه؟

خوشا آن دم که بی‌چاره می‌شوی و چاره‌ای نی‌ست
جز آن چه هست و باید باشد

سروده شده در چهارشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۸ ساعت ۰۰:۰۰

درباره‌ی نویسنده

فرهاد سپیدفکر (بامَن)

نمایش همه‌ی مطالب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

2 × یک =