در میانه‌ی ِ بزرگ‌راه ِ چمران

چی‌ست تفاوت ِ کوچه با خیابان؟
و بزرگ‌راه از کجای ِ خیابان آغاز می‌شود؟
از همان جا که شتاب ِ ماشین‌ها بیش‌تر؟
و چهره‌ها همه ناآشنا؟

بزرگ‌راه
جایی که هیچ کس در آن قرار ِ بوسه نمی‌گذارد
خطّی دراز از ارواح ِ سرگردان ِ خانه‌های ِ ویران‌شده
ارواحی که دیگر کسی در اتاق‌های‌شان هم‌آغوش نمی‌شود
و صدای ِ بازی ِ هیچ کودکی
خواب ِ ظهر ِ آن‌ها را نمی‌پراند

بزرگ‌راه این روزها
از راه‌روی ِ آپارتمان
از پارکینگ ِ برج‌ها آغاز می‌شود
و گاه از درون ِ اتاق‌های ِ خانه
که هیچ نگاه ِ آشنایی در آن به چشم نمی‌خورد

بزرگ‌راه
به مرز ِ تخت‌خواب‌ها رسیده
به مرز ِ دامن‌ها و پیراهن‌ها
به مرز ِ تن‌ها
و ما
از درز ِ کوچک ِ تنهایی
به تماشای ِ شکست ِ کوچه‌ها نشسته‌ ایم

کجا است شجاعت ِ شاعرانه‌ی ِ لبی که بوسه‌ای گیرد
در میانه‌ی ِ بزرگ‌راه ِ چمران
دستی که رقصی زند
پایی که بکوبد
دوچرخه‌ای که رکابی زند
در میانه‌ی ِ بزرگ‌راه ِ چمران
فوّاره‌ای که بلند شود
پرنده‌ای که بخواند
پیرمردی که آرام با عصایی بگذرد
در میانه‌ی ِ بزرگ‌راه ِ چمران
دکّانی که چراغ‌اش تا نیمه‌ی ِ شب روشن ماند
درختی که بروید

شاید دوباره کوچه‌های ِ مرده جان گیرند
راه‌ها دوباره کوچک شوند
باغ‌ها دوباره به خیابان‌ها بازگردند
و مردم دوباره با هم آشنا شوند

سروده شده در جمعه ۲۱ آبان ۱۴۰۰ ساعت ۱۲:۵۱

درباره‌ی نویسنده

فرهاد سپیدفکر (بامَن)

نمایش همه‌ی مطالب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پنج × پنج =