در خطرناک زیستن

لب‌خندهای ِ افسون‌گر آدمی را به سوی ِ خود می‌کشند
لب‌خندهایی که در دندان‌شان برقی به چشم می‌زند
چشم‌هایی که خماری‌شان بر افسون ِ آن برق می‌افزاید
و تو را می‌گویند:
لب‌های‌ات را پیش آر
پیش آی و بوسه‌ای زن بر لب‌های ِ جاودانی
بوسه‌ای که تو را به لذّت ِ خیانت می‌رساند
لذّت ِ خیانت را بچش
پیش از آن که درد ِ خیانت دیدن را چشی
تو بارها این درد را چشیده ای
ولی
جان ِ خویش را از لذّت ِ آن هم‌واره ناکامیده ای
این بار لذّت‌اش را بمک
در جست‌وجوی چه ای از این همه خودآزاری؟
به خیل ِ کسانی بپی‌وند که به باورمندان ِ رهاوندی پی‌وسته اند
رهاوندانی که آزادانه دل به خیلی بسته اند تا درد ِ خیانت نبینند

آری آنان بزدلان ِ راه اند
رهاوند و چندوند گشته اند نه از شور ِ آزادی
که از ترس
از هراس ِ پی‌وند
که هر پی‌وندی و دل‌بندی را خطری است
خطر ِ خیانت دیدن
و خطرناکیدن جسارتی است
شایسته‌ی ِ بزرگان
و بارها و بارها خطرناکیدن شجاعتی است
شایسته‌ی ِ والایان
و هر دم در خطرناک زیستن پاداشی است
شایسته‌ی ِ پیام‌بران

سروده شده در چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰ ساعت ۱۱:۴۷

درباره‌ی نویسنده

فرهاد سپیدفکر (بامَن)

نمایش همه‌ی مطالب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

شش − دو =