زندهگی راهپلّهای است تاریک
و نوزادی که میافتد
ناگهان روی ِ پلّهای
بانگ ِ اعتراض ِ گریه
گریه از ترس ِ این پلّههای ِ بی سر و ته
سری در شب
تهی در خاک
هر دو تاریک
کودکی دیگر
آرام و بیگریه
نومرگ میرود از این دنیا
و میمانیم ما کهنهمرگها
یکی دو پلّه
آویخته از پستان ِ زنی
زندهگی را میمکیم و
پس میدهیم
دو سه پلّه دیگر
روی ِ پستان ِ زنی دیگر
زندهگی همین است شاید
شیری که آب میشود
شیرهای که آب میرود
از پستانی تا پستانی دیگر
از سدّی پشت ِ سدّی دیگر
جویباری که میرود
سروده شده در دوشنبه ۲۲ مهر ۱۳۸۷ ساعت ۰۲:۱۵