بگو ای دیده‌بان ِ دردهای ِ بی‌مرز

آشفته ای و به خود می‌پیچی
چون پلنگ ِ زخم‌خورده‌ای از شاخ ِ گاومیشی
بی‌قراری‌ات ای باد!
پیام‌آور ِ چی‌ست این سرزمین را؟

بگو درد ِ دل‌ات را با من
که باران ِ گوش‌های ِ من می‌شوید
غبار ِ حرف‌های ِ سرگردان
در گردباد ِ سینه‌ات را

درد ِ سنگین را
بلند
باید
فریاد زد؛
مترس از این مترسک‌های ِ آهنین
ایستاده در خیابان‌ها به تبلیغ ِ خرید
به حفاظت از حیات ِ وحش ِ سرمایه
مترس از این مزرعه‌های ِ مسکونی ِ پر از گل‌های ِ آفتاب‌‌خراش
بلند فریاد بزن
که این جا گوش‌ها همه خشک اند
چشم‌ها فانوسی بی‌زبان و لال
و دهان‌ها سرابی بی صدای ِ پای ِ آب

بگو ای دیده‌بان ِ دردهای ِ بی‌مرز
بگو از آن درد ِ مشترک
در خاورمیانه و آفریقا
در اروپا و آمریکا
در آسیای ِ دور
بگو از جغرافیای ِ زجر و زور

بگو حکایت ِ آن گل را
که چشم به راه ِ بهار
خزان ِ خویش را هم داد بر باد

بگو که چرا پشت ِ ابرها پناه می‌گیری و تا صبح با باران قدم می‌زنی
هر بار که می‌وزی
از لای ِ انگشتان ِ ترک‌خورده‌ی ِ آن بی‌کارگران؟

هنگام ِ وزیدن از میان ِ جنگ ِ عاشقانه‌ی ِ دو لب
بوسه‌های ِ زیادی دزدانه نوشیده‌ ای
فراوان صدای ِ التماس ِ هوس را
از پشت ِ میله‌های ِ سرخ ِ لب شنیده‌ ای
مترس از مفسّران ِ شعر ِ فارسی بگو
که در بساط ِ باده و شراب ِ حافظ هم
عشقی خالی از چکّه‌های ِ هوس ندیده‌ ای

ای باد ِ رهاگرد!
رها گردان رازهایی را که دیده‌ ای در خرابه‌ها و زیر ِ پل‌های ِ این شهر ِ افیون
بگو چند نفر پناه می‌برند هر شب
به زیر ِ سقف ِ چکان ِ تزریق
چند پرنده‌ی ِ بال‌بریده به لای ِ بوته‌ها و لوله‌های ِ سیمانی ِ بزرگ‌راه‌ها
چند دلفین ِ به گل نشسته به جوی‌ها و فاضلاب‌ها
نه چند، چقدر عشق ِ از دست رفته در پارک‌ها
چقدر امید ِ بی‌خانمان ِ به خواب رفته روی ِ نیمکت‌ها
فریاد زن به رعدی
چقدر باغ‌بان ِ بی‌باغ
چقدر همسر ِ بی‌سر
چقدر نوزاد ِ شیره‌خوار جای ِ شیرخوار

ای شب‌گرد ِ کوچه‌ها!
در این شب‌های ِ تاریک که پرسه می‌زنی
از میان ِ پنجره‌های ِ بسته
از پشت ِ پرده‌های ِ کشیده کسی را درود مفرست
این شهر از زنگ ِ در هم می‌هراسد
این جا زنگ‌ها فقط برای ِ تحویل ِ سفارش ِ غذا
یا دست‌گیری ِ آدم‌ها به جرم ِ مخالفت با سیستم‌ها
به صدا می‌آیند

ای خنیاگر ِ دوره‌گرد!
به گوش ِ دکل‌های ِ مخابراتی بخوان
زمزمه‌های ِ محلّی ِ از یاد برده‌ی ِ این سرزمین ِ هزار-رنگ را
شاید دمی رها شوند از کنار ِ هم چیدن ِ این دروغ‌های ِ صفر و یک
بخوان به یاد ِ شعرهای ِ وحشی
از عصر ِ فیلتر ِ غریزه و احساسات
از رشد ِ جمعیّت ِ کلاغ‌ها، از انقراض ِ کبوترها

بگو از موسیقی ِ غریبی که به گوش می‌رسد
از آمیزش ِ صدای ِ گام‌های ِ فاحشه‌ای
با نوازش ِ جاروی ِ رفت‌گری بر خلوت ِ شبانه‌ی ِ خیابان

فاحشه‌ای که سحرگاه خسته سوی ِ خانه می‌رود از ناخانه‌ای
ناخانه‌ای
که در برابر ِ چشم ِ کودک‌اش
بی‌گانه‌ای
با سینه‌ها و کفل‌های ِ او
بازی می‌کرد /
کودک‌اش با اسباب‌بازی‌های ِ دیگری؛
بگو در کدام دادگاه می‌پذیرند شهادت ِ این کودک را بر بی‌گناهی ِ مادر-اش؟
مادری که نام‌اش مریم بود

به مردان بگو غلاف کنند سلاح‌های ِ آب‌دار ِ خود را
که این فاحشه‌ها آب‌روی ِ این شهر اند
بگو چرا بکارت ِ شهر چنین دریده گشته است؟
بگو چرا آب ِ عقده‌های ِ شهر چنین در جوی‌ها روان گشته است؟
بگو چرا شهر چنین پر از خانه‌های ِ خالی گشته است؟

ای باد ِ استخوان‌سوز ِ کوهستان‌ها!
بگو از چه سرد می‌شوی چنان
که کودکان ِ گل‌فروش ِ شهر باید
پشت ِ دود ِ اگزوز ِ ماشین‌ها پناه گیرند؟

بگو که مرگ ِ شهر نزدیک است
وقتی که گل بهانه‌ای می‌شود برای ِ صدقه
بگو که شهر در کفنی دودآلود است
وقتی که گل‌فروشی شغل ِ کاذب می‌شود

بگو از کودکانی که پیش از سنّ ِ بلوغ
نه سکس
که دروغ را کشفیده‌ اند

بگو
از مهاجرانی که از ترس ِ مرگ
دل به دریا زدند و
جنازه‌هاشان سر از ساحل درآورد

جنگی که گلوله‌ها و موشک‌ها نتوانستند
آب‌ها و قایق‌ها به پایان رساندند
و کودک ِ مادرمرده‌ای زنده ماند
تا رسانه‌ها و فستیوال‌ها حرفی برای ِ گفتن داشته باشند

بگو از شعار ِ جنگ‌سالاران:
که یک پایان ِ تلخ بهتر از تلخی ِ بی‌پایان است
شعاری که خوانده شد با صدای ِ بلند بر سر ِ مردم ِ هیروشیما
بر سر ِ مردم ِ سردشت
شعاری که در خاورمیانه و آفریقا شد فیلمی با پایان ِ باز

بگو از آنان که از چنگ ِ اربابی
به چنگ ِ ارباب ِ دیگری پناه بردند
و پشت ِ میله‌های ِ آزادی
فریاد ِ آزاده‌گی سر دادند
بی آن که بدانند زندان این سو و آن سو ندارد
وقتی که در هر سو زندان‌بانی ایستاده است
زندان‌بانی که نه فقط غذا
که واژه‌ها را هم در دهان‌ات می‌گذارد

بگو شعر ِ من به پایان نمی‌رسد چرا؟
باقی ِ این دردها را تو بگو
ای تلنگر ِ لطیف ِ دردهای ِ ما!

سروده شده در شنبه ۱۸ آبان ۱۳۸۷ ساعت ۱۲:۳۳

درباره‌ی نویسنده

فرهاد سپیدفکر (بامَن)

نمایش همه‌ی مطالب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

چهار × پنج =