ببارید ابرهای ِ سیاه!

کی از من دست بر می‌دارید؟
کی می‌پذیرید این جهان را؟
دیگران را؟
مرا؟

ببارید ابرهای ِ سیاه!
ببارید بر سر ِ من
حرف‌های‌تان را

به گوش می‌نشینم
گرچه با خشم و با رعد باشد
هرچند به آتش کشد برق ِ حرف‌های‌تان
جنگل ِ حرف‌های ِ مرا

ببارید که بیمی نی‌ست مرا
که من زمین ام
– گرچه سوخته –
دوباره می‌رویم
دوباره می‌گویم
– با زبان ِ درختان‌ام –
دوباره می‌خوانم
– از گلوی ِ پرنده‌گان‌ام –

من زمین ام
حرف‌های ِ خیس‌تان را به خاک می‌سپارم
دوباره می‌رویم

ببارید ابرهای ِ آسمان!
چتری نمی‌گشایم هرگز
زیر ِ بار ِ برف ِ سنگین ِ حرف‌های‌تان؛
من زمین ام
شما را از خویش می‌دانم
می‌پذیرم خویش را
گرچه او نپذیرد درختان ِ مرا
– شاخه‌های ِ خویش را –

سروده شده در جمعه ۱۲ اسفند ۱۴۰۱ ساعت ۰۸:۲۰

درباره‌ی نویسنده

فرهاد سپیدفکر (بامَن)

نمایش همه‌ی مطالب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

شانزده + 9 =