او زن شد و من شوهر

او چشمی بود که می‌توانست در من ببیند
چیزی برتر را
و من چشمی
که آن چشم را

او می‌خواست ببیند و من می‌خواستم
دیده شود
آن چیز ِ برتر
را
چیزی که دیگران نتوانستند
دیدن
را

او چشمی بود و من چشمی
که آن چشم
را

یک جفت چشم که با هم پی‌وند زدیم
اشک‌ها
برق‌ها
نگاه‌ها
را
یک جفت چشم که با هم دوختیم
به چیزی برتر
او زن شد و من شوهر
چه پی‌وندی!

سروده شده در چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰ ساعت ۱۵:۲۰

درباره‌ی نویسنده

فرهاد سپیدفکر (بامَن)

نمایش همه‌ی مطالب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

یک × پنج =