آوردنی نیست
رقص
آمدنی است
باید به شور آیند
رگها و پیهای ِ تنات
شوری که پیوند میزند رگ را به دل
دل را به عشوههای ِ چشم
به افشانههای ِ دست
به کوبههای ِ پای
به چرخههای ِ کمر
به پیچههای ِ مو
شوری که بشوراند و بلرزاند سراپای ِ تن را
چو آبشاری که میریزد
ناگهان زمستان را
بر سر ِ دیگی
دیگی پر از روغن ِ داغ
آمدنی است
رقص
نه آوردنی
خوشا رقصی که میآید و دیگر نمیرود از تن
سروده شده در پنجشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۹ ساعت ۱۷:۳۸