نفرین نفرین به میلههای ِ جدایی که در اتوبوس هم ما را جدا انداختند از هم نفرین به هر که برنتابد به قدر ِ فاصلهی ِ یک ایستگاه...
بایگانی -فروردین ۱۴۰۲
سوار بر اتوبوس ِ شب سحرگاه گرچه به خواستگاه - به روز - نرسیدیم به خواسته رسیدیم به فانوسی که آویخته بود از چشم ِ قهوهخانهای...
خوشا چادری که در آغوش میکشد سراپای ِ تو را مردینهای که هر روز به رخ میکشد داشتن ِ تو را پارچهای که هر شب به جان میکشد رنگ...
روزی که گوشهای ِ زمین هم خسته شوند از طنین ِ گامهای ِ چشم به راه ِ من و دیگر نربایند غبار ِ خستهگیها را از کفشهای ِ من چه...