۳
عشق چهگونه در این میان جای میگیرد
بیایید نخست به سراغ ِ عشق ِ عشقولانه برویم چرا که این گونه از عشق همیشه پیش از عشق ِ پایدار از راه میرسد و بخشی از پایههای ِ عشق ِ پایدار هم هست – البتّه، این ویژهی ِ زوجهایی است که عشق ِ عشقولانهیشان به عشق ِ پایدار میفرگشتد تکامل مییابد. پیشنهاد ِ من چنین تعریفی است:
عشق ِ عشقولانه برانگیختهگی ِ ویژهای است که شما هنگامی احساس میکنید که میفهمید کسی که شما به او کشش ِ فیزیکی دارید به شما کشش دارد.
این یک جمله نمیتواند همهی ِ آن چه را که تجربهی ِ عشق ِ عشقولانه است بازگوید، ولی انگشت بر کلیدی میگذارد که با فشردناش ساز-و-کار ِ عشق ِ عشقولانه به جنبش میافتد. اگر شک دارید که کشش ِ فیزیکی مرکز ِ عشق ِ عشقولانه است، این آزمایش ِ ذهنی را انجام دهید. (شاید نیازی به آزمایش ِ ذهنی ِ آن هم نداشته باشید؛ شاید چنین چیزی برای ِ شما رخ داده باشد.) فرض کنید فهمیده اید که کسی که برای ِ شما کشش ِ فیزیکی ندارد به شما کشش یافته است و دوست دارد با شما قراری بگذارد. چنین چیزی در شما گزگز ِ عشقولانهای میسازد یا مور-مورتان میشود؟ پس، بیایید فعلاً بپذیریم که کشش ِ سکسی ِ فیزیکی سرچشمهی ِ عشق ِ عشقولانه است. این همان چیزی است که عشق ِ عشقولانه را میجنباند و میتواناید.
بیشتر ِ نویسندههای ِ کتابهای ِ همهپسند در زمینهی ِ رابطه و زناشویی عشق ِ عشقولانه را میخوارشمارند. آنها عشق ِ عشقولانه را همچون خیال و فریب، همچون چیزی تقلّبی، و همچون خود-فریبی به کناری مینهند. آنها آن را در برابر ِ «عشق ِ حقیقی» قرار میدهند، عشقی که از دید ِ آنها واقعی، اصل، و راستین است. آنها در اشتباه اند. عشق ِ عشقولانه همان اندازه واقعی است که «عشق ِ حقیقی» (که من پس از این نام ِ «عشق ِ پایدار» را به جای ِ آن خواهم گفت). از نظر ِ بیریا و روا بودن، همان اندازه اصل است. و اگرچه سازمایهی ِ خواستمندانهای در عشق ِ عشقولانه هست، گونهای کلکبازی نیست که ما با خودمان یا با یکدیگر ببازیایم. فرآیندهایی که در عشق ِ عشقولانه میان ِ دو آدم، و درون ِ سر ِ هر کدام از آن دو، روان میشوند بسیار همانند ِ همانهایی هستند که در عشق ِ پایدار اند. عشق ِ پایدار رویاروی ِ عشق ِ عشقولانه نیست، دنبالهی ِ عشق ِ عشقولانه است. تنها ناهمسانی ِ بااهمیّت میان ِ عشق ِ عشقولانه و عشق ِ پایدار این است که منبع ِ سوخت برای ِ عشق ِ عشقولانه اندکشمار است، و سرانجام از کار خواهد ایستاد، با این همه منبع ِ سوخت برای ِ عشق ِ پایدار بیشمار است.
بیایید نخست نگاهی بیاندازیم بر این که در عشق ِ عشقولانه چه رخ میدهد. شما و کسی که کشش ِ فیزیکی برایتان دارد به یکدیگر این پیام را میدهید که به هم کشش دارید. در همین گام ِ نخست، چه چیزی داده و ستانده میشود؟ خوشآیند. هر کدام از شما این پیام را میدریافتد که دیگری از چیزی بسیار بااهمیّت برای ِ شما میخوشآیندد، چیزی سرنوشتساز برای ِ حسّتان از این که چه کسی هستید و برای ِ خود-ارجمندیتان عزّت ِ نفستان؛ و آن چیز چیست؟ ریخت و ظاهرتان.از این رو است که عشق ِ عشقولانه چیزی واقعی و اصل است. از آن جا که ماهیّت ِ فیزیکی/سکسیمان اهمیّت ِ آشکاری برای ِ هر کداممان دارد، برای ِ کسی که از این راه به ما کِشِشیده است چه دلیلی میتوان برای ِ آغاز ِ عشق ورزیدن یافت بهتر از این دلیل؟ این پیام را که این آدم ِ پرکشش از ریخت و ظاهر ِ شما میخوشآیندد میتوان به هزار دلیل نیرومند دانست – به این دلیل که دلگرمنده دلگرمکننده است، به این دلیل که اعتمادتان را میافزاید، ولی بیش از همه به این دلیل که اشاره دارد به این که این آدم ِ پرکشش شاید روزی بخواهد با شما سکس داشته باشد.
با هم وقت میگذرانید، کمی همدیگر را میشناسید – شاید حتّا ناخنکی هم به مزهی ِ سکسی ِ همدیگر بزنید – و هر دو از آن چه از دیگری پی میبرید خوشتان میآید. به خودتان اجازه میدهید تا در دام ِ عشق ِ عشقولانه «افتادن» را بیآغازید.(۱) پیگیرانه به یکدیگر پیامهایی میدهید از این که آن جنبهی ِ بسیار بااهمیّت از دیگری را میخوشآیندید – همان جنبهی ِ فیزیکی/سکسی را. و همچنان که با جنبههای ِ دیگری از این آدم ِ نو آشنا میشوید، نشان میدهید که آن جنبهها را هم میخوشآیندید. شما از این رو تا این اندازه میخواهید جنبههای ِ دیگر ِ این آدم ِ فیزیکی-پرکشش را بخوشآیندید که دوست دارید او دور-و-بر ِ شما بماند – و میدانید که خوشآیند ِ او چه اندازه برایتان اهمیّت دارد. در این فرآیند ِ آشنا شدن با همدیگر، طبیعی است که هر کدام از شما بهترین رفتار ِ خودتان را نشان میدهید. برخی از نویسندهها در بارهی ِ عشق ِ عشقولانه این اتّهام را میزنند که چیزی فریبکارانه در آن هست، ولی آنها در اشتباه اند. هیچ چیز ِ نادرستکارانهای نیست در این که تا جایی که بتوانید در برابر ِ کسی که به عشق ِ او دچار میشوید بهترین ِ خود باشید. ستودنیترین چیزهای ِ درون ِ شما در واقع خود ِ شما هستند – وگرنه شما نمیتوانید چنین چیزهایی را به کس ِ دیگری نشان دهید. بخشی از شما که شما را میتواناید تا نامههای ِ عشقولانه بنویسید کمواقعیتر از بخشی از شما نیست که به شما اجازه میدهد تا هنگامی که کسی نمینگاهد، فقط کمی، هر از گاهی، به آرامی انگشت در دماغتان کنید.
با انگیزهای که از عشق ِ عشقولانه دارید، به آسانی میتوانید چیزهای ِ بسیاری برای خوشآیند از همدیگر بیابید. و از آن جا که تازه دارید با هم آشنا میشوید، هر روز چیز ِ نویی برای خوشآیندیدن، و برای خوشآینداندن، هست. این همان چیزی است که چنان برانگیختهگیای را به عشق ِ عشقولانه میبخشد. خوشآیند ِ دو-سره – یا واژهی ِ اندکی خیالیتر ِ آن، آریگویی، که در فصل ِ ۲ به کار رفته است – دربرگیرندهی ِ همهی ِ آن چیزی است که عشق ِ عشقولانه بر آن پایه است.
این فرآیند ِ آریگویی ِ دو-سره یکراست به حسّ ِ مراقبت ِ دو-سره در عشق ِ عشقولانه میانجامد. همین حس است، این حس که دیگری برای ِ شما آن جا که باید هست و شما برای ِ دیگری آن جا که باید هستید، که این احساس را به شما میدهد که این واقعاً عشق است و فقط شیفتهگی ِ نابخردانه نیست. هر کدام از شما سپاسگزار ِ آریگویی ِ آن دیگری است، و آن سپاسگزاری شما را به این سو میکشد که با هم احساس ِ مهربانی و بخشندهگی داشته باشید. به این احساس میرسید که خشنودی و بهروزی ِ آن دیگری به اندازهی ِ خشنودی و بهروزی ِ خودتان برایتان اهمیّت مییابد، و بر این پایه میرفتارید. اگر آن دیگری آسیبدیده یا دلگیر باشد، بر آرَماندن ِ او میکوشید. اگر آن دیگری میخواهد به هدفی دست یابد، بر نیروافزایی ِ او میکوشید. دستکم، چون ریشه او را استوار نگاه میدارید. هر کدام از شما به پشتگرمی ِ آن دیگری اعتماد دارد، و به هر شیوهای که بتواند آمادهی ِ پشتیبانی است. هر چالشی هم که با آن روبهرو باشید، یکّه و تنها به رویارویی ِ آن نخواهید رفت.
همچنان که همهی ِ ما میدانیم، عشق ِ عشقولانه چیزی بیش از مراقبت و عاطفهی ِ دو-سره است. درگیری ِ ذهنی ِ سرخوشانهای که هر کدام ِ شما با دیگری دارد، رؤیاهای ِ ساختهوپرداختهای که در بارهی ِ آیندهی ِ خودتان در کنار ِ هم میبافید، و حسّ ِ به گونهای کامل بودن با آن دیگری، همهی ِ اینها هم هست. ولی مراقبت و آریگویی ِ دو-سره در مرکز ِ عشق ِ عشقولانه است، درست همان گونه که در مرکز ِ عشق ِ پایدار است. عشق ِ عشقولانه و عشق ِ پایدار از این نظر ناهمسان نیستند. آنها فقط از نظر ِ منبع ِ سوخت ناهمسان اند.
ماشین ِ آریگویی ِ بزرگی که عشق ِ عشقولانه نام دارد از انرژی ِ سکسی نیرو میگیرد. ناگزیر، آن انرژی ِ سکسی رو به ناپدیدی میرود. هر چه شناخت ِ سکسیتان از همدیگر بیشتر میشود، کنجکاوی ِ سکسیتان در بارهی ِ همدیگر کامیابتر میشود، و تا اندازهای به همدیگر در نقش ِ انگیختار ِ سکسی خو میگیرید. تنهای ِ برهنهیتان اندکاندک نه تنها یادآور ِ سکس که یادآور ِ گسترهای از دیگر کنشمندیها، از جمله، هر از گاهی، جرّ-و-بحث میشود. افزون بر آن، شما کمکم این را بدیهی میگیرید که آن دیگری به شما کشش ِ فیزیکی دارد. به آن هم خوگرفته میشوید.
انرژی ِ سکسی در رابطهیتان به صفر نمیرسد – بالاتر از آن خواهد بود – ولی آن اندازه پایین میرود که دیگر نتواند آریگویی ِ دو-سرهی ِ خودکار به خویشتن ِ ناسکسی ِ همدیگر را به گونهای بتواناید که در آغاز میتوانایید. همچنین، هر چه زمان میگذرد، کمتر چیزی برای ِ دریافتن در بارهی ِ یکدیگر میماند. و حتّا اگر روانهی ِ پیوستهای از چیزهای ِ نو برای ِ دریافتن از یکدیگر بود، شما آنها را آن اندازه مثبت نمیدیدید که در آغاز میدیدید چرا که دیگر سطح ِ اَبَرزورآوری از انرژی ِ سکسی میان ِ شما نیست.
هنگامی که رابطهیتان به آن نقطه میرسد، فقط اگر در سه سویهی ِ سازگاری – که با سویهی ِ سکسی آغاز شده است – نزدیکی ِ بسندهای به هم داشته باشید، آریگویی ِ دو-سرهی ِ بسندهای برای ِ نگهداشت ِ عشقی پایدار و دنبالهدار خواهید داشت. در آغاز، هنگامی که هنوز تازهگی ِ سکسی بالا است، شاید به سادهگی احساس کنید که شما و همدمتان در سویهی ِ سکسی به هم نزدیک اید. هنگامی که آن تازهگی رو به خاموشی میرود، شما و همدمتان خواهید توانست دریابید که آیا واقعاً در این سویه به هم نزدیک اید. اگر باشید، رابطهی ِ سکسیتان همچنان میروید و ریشه میدواند. اگر در سویهی ِ سکسی نزدیک به هم نباشید، خواهید دید که بسیار کمتر از پیش به سکس با همدمتان کشش خواهید داشت، و در این اندیشه خواهید بود که چرا.
و هنگامی که انرژی ِ سکسی ِ اَبَرفراوان ِ عشق ِ عشقولانه اندکی میفروکاهد، میتوانید دریابید که آیا شما دو نفر در دو سویهی ِ دیگر واقعاً آن اندازه نزدیک هستید که بتوانید همچنان یکدیگر را آریگویید و عشق ِ پایداری را نگهدارید. به سویهی ِ کرداری بیاندیشید. اگر هر دوی ِ شما دوست داشته باشید که به کلوب ِ پر-سروصدایی بروید و شنبهشب را به رقص بگذرانید، میتوانید با انجام ِ آن کار یکدیگر را آریگویید؛ یا اگر هر دوی ِ شما در خانه به تماشای ِ فیلم نشستن را برگزینید، میتوانید با انجام ِ آن کار یکدیگر را آریگویید. ولی اگر یکی از شما رفتن به کلوب را برگزیند و دیگری تماشای ِ فیلمهای ِ قدیمی را، شما دو نفر باید راه ِ دیگری بیابید تا بتوانید شنبهشب همدیگر را آریگویید. اگر هر دو دوست داشته باشید که در بازارهای ِ خاکی به جستوجوی ِ عتیقهها بپردازید، با انجام ِ آن کار میتوانید همدیگر را آریگویید، ولی اگر یکی از شما چنین بیاندیشد که عتیقهها آشغالهای ِ کهنه و کپکزدهای هستند، نمیتوانید. اگر هر دوی ِ شما دوست داشته باشید که هر از گاهی کار ِ تکانشی و بروننمایشیای مانند ِ ولخرجی در رستورانی رؤیایی را انجام دهید، میتوانید هر دو آن کار را انجام دهید و یکدیگر را آریگویید، یا اگر هر دوی ِ شما دوست داشته باشید که جاهای ِ ارزان ولی خوب و کوچک را برای خوردن بیابید، میتوانید هر دو آن کار را انجام دهید و یکدیگر را آریگویید. ولی اگر یکی از شما چنین بیاندیشد که خرجیدن ِ پول ِ یک هفتهی ِ خواروبار برای ِ ناهار ِ دو نفر، حتّا هر از گاهی، تباهآمیز است، یا اگر یکی از شما رستورانهای ِ کوچک ِ ارزان را افسُرنده افسردهکننده بداند، در هر دو مورد نمیتوانید آن کار را انجام دهید. هر دوی ِ شما سرانجام به جای ِ آریگوییدهگی به آزردهگی خواهید رسید.
اکنون نگاهی به سویهی ِ پنداری بیاندازیم. اگر میلیونر شدن هدف ِ اصلی ِ زندهگی برای ِ هر دوی ِ شما باشد، همچنان که برای ِ آن هدف میکِشاکوشید یکدیگر را خواهید آریگویید. اگر خدمت به بشریّت چیزی است که هر دوی ِ شما میخواهید چنان زندهگیای داشته باشید، همچنان که در راه ِ انجام ِ چنین کاری میکوشید یکدیگر را خواهید آریگویید. ولی اگر یکی از شما میخواهد بیل گیتس باشد و دیگری مادر ترزا، شما دو نفر یکدیگر را چون سنگدل یا سادهدل خواهید دید. همین گونه، اگر یکی از شما میراث ِ دینی ِ مشترکتان را توانگرانه و معنادار بیابد و دیگری آن را خرافات ِ ورافتاده، برای ِ هر دوی ِ شما سخت خواهد بود که احساس کنید دیگری از دیدگاههای ِ شما در بارهی ِ جایگاه ِ بشریّت در جهان میخوشآیندد. اگر یکی از شما مردمسالار ِ چپ ِ آزادیخواه باشد و دیگری جمهوریخواه ِ راست ِ تندرو، و اگر با یکدیگر در بارهی ِ سیاست حرف بزنید، کارتان به جرّ-و-بحث خواهد کشید. و این بحثها دردناک خواهند بود چرا که احساس میکنید که همدمتان نه تنها از دیدگاههای ِ سیاسی ِ شما بلکه از شما نمیخوشآیندد. از سوی ِ دیگر، اگر جایگیری ِ سیاسیتان همآیند بسیار همانند باشد، هر دو میتوانید با هم احساس ِ به حق بودن بکنید.
شما و همدمتان هر چه بیشتر در دو سویهی ِ ناسکسی همانند باشید، نه تنها آریگویی ِ دو-سرهی ِ بیشتر، بلکه حسّ ِ مراقبت ِ دو-سرهی ِ نیرومندتری هم خواهید داشت. اگر شما دو نفر بسیار ناهمسان باشید، به دست آوردن ِ حسّ ِ مراقبت ِ دو-سره سختتر خواهد بود. اگر از آن چه همدمتان میاندیشد یا میخواهد انجام دهد بخوشآیندید، پشتیبان ِ آن خواهید بود. برای ِ نمونه، اگر هر دو بخواهید میلیونر شوید، و همدمتان درگیر ِ نبرد ِ درمانده و ناامیدانهای برای ِ کنترول درون ِ شرکتشان شده باشد، شما دوست خواهید داشت تا جایی که بتوانید به همدمتان کمک و آسایش بدهید. اگر آرزوهای ِ کاری ِ همدمتان را بیارزش بدانید، انجام ِ چنین کاری برایتان سختتر خواهد بود.
رولند و فرانسین مراقبت ِ دو-سرهای که از همپندار بودن ِ آن دو میآید، میتجربند. آنها در کالج همدیگر را دیدند و چندان زمان نبرد که پی بردند هر دو شور و شوق ِ ثروتمند شدن دارند. آن هم چندان زمان نبرد. آنها با هم به یک مدرسهی ِ کسب-و-کار ِ آبرومند رفتند، و پس از دانشآموختهگی به جایی از کشور جابهجاییدند که برای ِ آنها امیدبخشترین جا به نظر میرسید و در شرکتهایی تند-رویان کار گرفتند. در هر گام از این راه، رولند و فرانسین یکدیگر را میپشتیبانیدند و به هم میکمکیدند: در خواندن برای ِ آزمونها و نوشتن ِ مقالهها، آماده شدن برای ِ مصاحبهها، ارزیابی ِ فرصتهای ِ کاری، و سر-و-کلّه زدن با سیاستهای ِ شرکتی. هر یک از موفّقیّت ِ آن دیگری سرخوش میشد و به دیگری میکمکید تا از پس ِ شکستها و پسنشینیهایاش برآید. چنان که فرانسین در این باره میگوید، «من برای ِ رولند پرورشگر و مدیر هستم، و او برای ِ من».
هنگامی که شما و همدمتان از مرحلهی ِ عشق ِ عشقولانه بگذرید، آریگویی و مراقبت ِ میان ِ شما – و در یک واژه، عشق – تنها وقتی میتواند دنبالهدار باشد که شما ارجمندی احترام و فهم ِ دو-سرهای داشته باشید که از بسنده-همانند بودن – یعنی، سازگار بودن – میآید.
یک چیز ِ دیگر: هر چه بیشتر همانند باشید، به ویژه در سویهی ِ پنداری، بیشتر و بیشتر همچنان همدیگر را پرکشش خواهید دید. شاید چنین بیاندیشید که چنان نیست، بلکه وارونهی ِ آن است – یعنی، هر چه بیشتر ناهمسان باشید، پرکششتر خواهد بود – ولی این گونه نیست. به این نمونه بنگرید: فرض کنید با همکارتان به تماشای ِ فیلمی میروید، همکاری که از دوستان ِ ویژهی ِ خوب ِ شما نیست. پس از تماشای ِ فیلم چندان علاقهای به شنیدن ِ آن چه همکارتان در بارهی ِ آن فیلم میخواهد بگوید ندارید، چرا که هر کدام از شما واکنش ِ بسیار ناهمسانی به آن داشته اید. شما دو تن نمیتوانید با هم پیوندی بر سر ِ آن فیلم بگیرید. آن گونه که هر یک از شما فیلم را فهمیده است، چندان چیز ِ مشترکی برای ِ همسخنی ندارید. پس، تند و تند قهوهای میخورید و هر یک راه ِ خودتان را میروید. اکنون، فرض کنید که با یکی از بهترین دوستانتان به تماشای ِ فیلم میروید. به شنیدن ِ آن چه دوستتان میخواهد در بارهی ِ آن فیلم بگوید بسیار علاقهمند اید چرا که واکنشاش به اندازهای نزدیک به شما است که میتوانید همدیگر را بفهمید. در واقع، واکنش ِ همدیگر به آن فیلم را به اندازهای خوب میفهمید که، در گفتوگویتان، هر کدام از شما به آن دیگری میکمکد تا واکنش ِ خود-اش را بهتر بفهمد. و این همان چیزی است که یک گفتوگوی ِ خوب باید باشد.
اگر همدمتان یکی از بهترین دوستانتان است – اگر شما آن اندازه در سویهی ِ پنداری همانند هستید – پس همچنان به هم علاقهمند خواهید ماند چرا که شما دو تن به شیوهای یکسان به این جهان علاقهمند اید؛ و این جهان ِ همیشه-دگرندهای که ما در آن میزندهگانیم به شما دو تن بیکران مادهی ِ خام خواهد داد تا همچنان با هم به آن علاقهمند بمانید، و همچنان علاقهمند به هم بمانید. هرگز از همدیگر خسته نخواهید شد.
اگر شما و همدمتان در سویهی ِ کرداری، و در سویهی ِ سکسی، و در سویهی ِ پنداری نزدیک باشید – اگر عشقتان سه-سویه باشد – میتواند تا زمانهای ِ بسیار دور و دراز پایدار بماند.
همدمهایی که در این سویهها سازگار نیستند دیر یا زود خواهند دید که دیگر به هم عشق نمیورزند. این همان چیزی است که برای ِ جین رخ داد، کسی که در صفحهی ِ نخست ِ فصل ِ ۱ داستاناش گفته شد، کسی که گمگشته بود از این که چرا دیگر عشقی به شوهر-اش نداشت. همین که داستاناش را گفت برای ِ من هیچ گمگشتهگی و رازی در آن نبود، و اکنون برای ِ شما هم که تا این جای ِ این کتاب را خوانده اید رازی نخواهد بود: جین در پایان ِ کالج باب را دیده بود و باب، به گفتهی ِ جین، «بیکموکاست» بود. او باهوش، خوشتیپ، مهربان، باادب، و پیشهکار بود. افزون بر همهی ِ اینها، باب او را دوست داشت. همه میگفتند که آنها زوج ِ بسیار خوبی هستند. پس از چندین سال با هم بودن، چارهای جز زناشوییدن نبود. ولی حتّا پیش از عروسی هم جین دُشدلیهایی داشت، دشدلیهایی که میکوشید آنها را نادیده بگیرد. پس از عروسی خیلی نکشید که جین فهمید باید دشدلیهایاش را جدّی میگرفت. حتّا پیش از زناشویی، جین شگفتیده بود که چرا پیوند ِ سکسی ِ میان ِ او و باب سست شده بود. همچنین گیج شده بود که چرا خیلی وقتها گویا چندان حرفی برای ِ گفتن به هم نداشتند. و اگرچه باب باادب و مهربان بود، همیشه اندکی به او نقد داشت. به نرمی نقد ِ خود را میگفت، با این همه نقد داشت. دیدگاه ِ باب این بود که رفتار ِ جین آن اندازه که او دوست داشت شسته-و-رفته نبود: روشی که چاقو و قاشق را به دست میگرفت، برخی از واژهها و حرفهایی که هنگام ِ سخن گفتن به کار میبرد. باب ورزشکار ِ سهگانهی ِ پرشوری بود که ساعتهای ِ بسیار زیادی را به تمرین میگذراند؛ جین عشقاش گلفبازی بود. باب هم گلفباز ِ خوبی بود، ولی به خاطر ِ برنامهی ِ تمرینیاش زمان ِ چندانی برای ِ گلفبازی با جین نداشت. جین با دیگر مدیران و آدمهای ِ هنری در بنگاه ِ تبلیغاتیاش زمان ِ خوب و خوشی را میگذراند؛ باب که دندانپزشک بود آنها را آزارنده میدید.
همچنان که به داستان ِ جین میگوشیدم، به این اندیشه فرو رفتم که، «آیا هیچ آریگویی ِ دو-سرهای در این رابطه هست که جین هنوز چیزی در آن باره به من نگفته باشد». او هرگز چنین چیزی نگفت. چنین چیزی نبود.
پیش از پایان ِ این نشست، پس از این که جین داستاناش را به من گفته بود، اندکی آرام گرفته بود و از گریستن باز ایستاده بود. سپس من گفتم، «انگار در رابطهات با باب تنها بوده ای»، و او دوباره در اشک روان شد. گفت که، بله، احساس ِ تنهایی میکرده است، بسیار تنها، و این که این تنهایی حتّا پیش از این که او و باب بزناشویند آغازیده بوده است.
چند ماه پس از مصاحبهی ِ نخستین ِ او با من، جین به باب گفت که میخواهد او را واگذارد ترک کند و برود. نخستین واکنش ِ باب گریستن بود. ولی چند دقیقه پس از آن، به جین گفت که او هم برنامههایی برای ِ واگذاشتن ِ او ریخته بود. او هم تنها بوده است.
جین و باب هر دو با آدم ِ اشتباهی زناشوییده بودند. روشن بود که در هیچ کدام از سه سویه چندان به هم نزدیک نبودند. جین دستکم بخشی از این را حتّا پیش از زناشویی ِ او و باب حسّیده بود. شاید باب هم حسّیده بود. پس چرا با هم زناشوییدند؟ چرا خیلیها در پایان به زناشویی با کسی میرسند که با هم سازگار نیستند؟ چرا با آن آدم ِ اشتباه میزناشویند؟
پاسخ ِ کتابهای ِ خود-یاری ِ استاندارد این است که آنها از عشق ِ عشقولانه رودست خورده اند. این پاسخ اشتباه است – به دو دلیل. نخست، عشق ِ عشقولانه حقیقی است، نه دروغین؛ مشکل این است که فقط خیلی پایدار نمیماند، آن اندازه که آدمها هنگام ِ زناشویی با هم برای ِ یک عمر پیمان میبندند. دوم، عشق آن دلیلی نیست که آدمها به آن دلیل میزناشویند. آدمها به دلیل ِ فشار برای ِ زناشوییدن میزناشویند. شاید اکنون این برای ِ شما شگفتآور به نظر آید، ولی اگر چیزهایی در بارهی ِ طبیعت ِ اجتماعی-عمومی ِ زناشویی بدانید چنین نخواهد بود. هنگامی که آن چیزها را بفهمید، فهم ِ بهتری از این خواهید داشت که چرا آدمها به زناشویی با آن آدم ِ اشتباه میرسند.