با من سفر کن

کارگاه ِ تجربه‌ی ِ «خام‌زیستی»،
بازبینی ِ خویش‌تن در جهان،
بازبینی ِ زنده‌گی‌های ِ تاکنون-زیسته و زنده‌گی‌های ِ هنوز-نزیسته،
کارگاه ِ تجربه‌ی ِ «خطرناک‌زیستی»

دوست دارید سه روز، بی‌هدف و بدون ِ هیچ برنامه‌ی ِ معیّنی، تو کوه و جنگل و شهر و روستا بچرخید و بگردید؟ بدون ِ این که دنبال ِ خوش گذراندن یا دنبال ِ سختی کشیدن باشید؟ بدون ِ آن که دنبال ِ چیزی باشید ول بگردید و وسط ِ این ول‌گردی‌ها شاید کلّی چیز ِ باحال یا ضدّحال یاد بگیرید؟

سه روز بدون ِ دنبال کردن ِ اخبار و تلویزیون، بدون ِ تماشای ِ زنده‌گی ِ دیگران در شبکه‌های ِ اجتماعی یا خودنمایی در آن‌ها، بدون ِ تلاش ِ لحظه-به-لحظه و شبانه‌روز برای ِ دانایی و دانستن و سر در آوردن از کار ِ دنیا از راه ِ کتاب و پادکست و اینترنت، بدون ِ هر گونه ورزشی به ویژه بی‌خود و بی‌هوده بلند کردن ِ وزنه‌ها در باش‌گاه‌ها برای ِ جبران ِ نشستن‌های ِ روزانه، سه روز بدون ِ گوشت و جوجه و نوشابه و مشروب زدن به بدن، بدون ِ گُل یا ماشروم زدن و تریپ رفتن در طبیعت، بدون ِ مدیتیشن و یوگا و این عبادت‌های ِ مدرن ِ خود-آزارنده، بدون ِ این‌ها و خیلی چیزهای ِ دیگر آیا شدنی است که سه روز جوری زنده‌گی کنید که همه‌ی ِ کارهای‌تان مدیتیشن باشد؟ بدون ِ آن که حتّا به آن آگاه بوده باشید؟

دوست دارید کوله‌ای ببندید و سوار شوید و راه بروید و بنشینید و بخورید و بنوشید و حرف بزنید و ساکت شوید و چادری بر پا کنید و بخوابید و بیدار شوید و به فکر فرو روید و بیرون آیید و باز حرف بزنید و میوه‌ای بخورید و آتشی برافروزید و غذایی بپزید و چوبی بتراشید و قاشق یا دست‌بندی بسازید و بساط کنید و بفروشید و با غریبه‌ها حرف بزنید و تنی به آب بزنید و در طبیعت برینید و بشاشید و بنگرید و بشنوید و ببویید و لمس کنید و غم‌گین شوید و شاد شوید و بترسید و جرأت بگیرید و از این واژه‌های ِ بی‌معنا بگذرید و ده‌ها کار ِ دیگر…؟

دوست دارید؟

چرا ایده‌ی ِ این کارگاه به ذهن‌ام رسید؟

هر کسی دوست نداشت می‌تواند از این بخش بگذرد و برود. چیز ِ چندانی را از دست نمی‌دهید. فقط به این دسته از دوستان بگویم که پاسخ ِ درست ِ این پرسش این است: نمی‌دانم. نمی‌دانم چرا.

دیگر خیلی دنبال ِ «چرا»ها نی‌ستم. ولی برای ِ این که خیال‌تان و خیال‌ام راحت شود که چیزی گفته ام شاید دلیل‌اش این باشد که من هم مثل ِ اغلب ِ کارآفرینان و دانش‌مندان و سیاست‌مداران و رهبران ِ معنوی و غیرمعنوی و هنرمندان و ورزش‌کاران و خیلی از شغل‌های ِ دیگر ِ دنیا می‌خواهم داستانی بسازم که برای ِ شما باورپذیر باشد تا هم به آن چه علاقه دارم برسم و هم از این راه کم‌وبیش پولی درآورم.

بقیه‌ی ِ دوستان می‌توانند دنباله‌ی ِ این بخش را بخوانند. شاید بد نباشد که کمی از تاریخ‌چه‌ی ِ کارها و حال و روز-ام در این سال‌ها بگویم.

تاریخ‌چه‌ای کوتاه

سال‌های ِ زیادی است که دارم سفر می‌کنم. با کوله، با ماشین، تو طبیعت، تو شهرها و روستاها و… شاید از دوران ِ ابتدایی یا راهنمایی بود که برای ِ نخستین بار به هم‌راه ِ یک گروه، سه چهار شبانه‌روز پیاده از کوه‌های ِ طارم تا جنگل‌های ِ ماسوله و فومن رفتیم. از آن زمان بود که شاید این افسون در من افتاد و تاکنون کم‌وبیش هر وقت که توانسته ام لابه‌لای ِ کارها به سفر رفته ام ولی به گمان‌ام از ماه‌های ِ پایانی ِ سال ِ ۱۳۹۹ بود که همه چیز را زمین گذاشتم و رفتم، کار و بار و زنده‌گی و همه چیز. هم‌واره در سفر بودم، یا در شهرها، یا در طبیعت، یا در خود-ام.

در همه‌ی ِ این سال‌ها گاهی هم می‌شد که تنها به سفر می‌رفتم، تنهای ِ تنها بدون ِ حضور ِ هیچ انسانی در کوه‌ها و جنگل‌ها. بدون ِ هیچ هدف و برنامه‌ای.

این سال‌ها، به ویژه پس از این ماه‌ها که از «با من حرف بزن» می‌گذرد، دوستان و آشنایان با شنیدن ِ داستان‌ها و ماجراهایی که در این سفرها و حرف‌ها بر من می‌گذشت – داستان‌هایی که گاه خوشایند و گاه ناخوشایند بودند – می‌گفتند که کاش ما هم می‌توانستیم چنین سفرهایی را تجربه کنیم ولی تنهایی در آغاز می‌ترسیم، بعد می‌گفتند می‌شود ما هم با تو هم‌سفر شویم؟

خب این کارگاه ِ «با من سفر کن» چطور خواهد بود؟

ببینید چون قرار نی‌ست در این سفر هدف ِ معیّن و برنامه‌ی ِ مشخّصی باشد، نمی‌توان همه چیز را از پیش گفت تا شما بدانید که دقیقاً چه چیزهایی را تجربه خواهید کرد. من فهرستی از چیزهایی که به ذهن‌ام می‌رسد و در سفرهای‌ام معمولاً آن‌ها را انجام می‌دهم می‌گویم تا شما چارچوبی در ذهن‌تان داشته باشید، ولی بدانید و آگاه باشید (!) که ضمانتی نی‌ست که همه‌ی ِ این‌ها پیش آیند و انجام شوند یا حتّا چیزی فراتر از این‌ها پیش نیاید. در سفر هر چیزی ممکن است از این فهرست کم شود یا به آن افزوده شود.

این را هم بگویم که همه‌ی ِ چیزهایی که در این کارگاه تجربه خواهید کرد یا یاد خواهید گرفت چیزهای ِ عجیب و غریب و پیچیده‌ای نی‌ستند و صرفاً چیزهای ِ ساده‌ای هستند که من طیّ ِ حدود ِ دو دهه‌ای که سفر کردم – و سه چهار دهه‌ای که زیستم – یاد گرفتم و شما می‌توانید در این چند روز فشرده‌تر با آن‌ها آشنا شوید. پس این کارگاه، «دوره‌ی ِ بقا در طبیعت» و «کماندو-بازی» یا «دست‌یابی به روشن‌بینی» و «رسیدن به حقیقت ِ زنده‌گی» و این جور چیزها نخواهد بود.

با من کوله‌ات را ببند:

پیش از حرکت یک گروه ِ تلگرامی می‌سازیم که همه‌ی ِ بچّه‌هایی که ثبت‌نام کردند عضو هستند. من فهرستی از چیزهایی که معمولاً ضروری هستند به شما خواهم داد. فهرستی از چیزهایی که خود-ام توی کوله‌ام برمی‌دارم را هم خواهم داد. اگر تمایل داشتید می‌توانم ویدئویی هم از کوله بستن ِ خود-ام در گروه بفرستم که هم آن چیزها را ببینید و هم کمی در باره‌ی ِ ترتیب و جای ِ قرار دادن ِ آن‌ها حرف بزنیم.

همین طور فهرستی از اپ‌هایی که خود-ام روی موبایل‌ام نصب دارم و در سفرها بهره می‌برم خواهم داد.

از بین ِ چیزهایی که باید داشته باشید کوله‌پشتی، کیسه خواب، چادر، زیرانداز، چاقوی ِ چندکاره و چراغ ِ پیشانی (هدلامپ) شاید ضروری‌ترین‌ها باشند. کیسه خواب و زیرانداز ِ خواب و چاقو و چراغ را اگر بخواهید من به هر کدام از شما در طول ِ سفر نفری یکی قرض خواهم داد تا کسی به خاطر ِ نداشتن ِ این چیزها بی‌خیال ِ این تجربه نشود یا شاید دوست داشته باشد تجربه کند و بعد اگر دوست داشت این چیزها را بخرد. چادر ِ دو-نفره هم به ازای ِ هر دو نفر یکی به شما خواهم داد.

می‌ماند کوله‌پشتی ِ مناسب که حتماً باید خودتان داشته باشید یا از کسی تهیه کنید و فهرستی از وسیله‌های ِ شخصی مثل ِ لباس و خوراکی و غذا و این چیزها که همان طور که گفتم فهرست ِ آن‌ها را به شما خواهم داد تا تهیه کنید و هر پرسشی هم باشد در کنار ِ شما هستم.

با من به جاده بزن:

یکی دو شب پیش از حرکت می‌توانیم یک مقصد ِ تقریبی به پیش‌نهاد و هم‌فکری ِ هر کدام از بچّه‌ها مشخّص کنیم. می‌توانیم این کار را هم انجام ندهیم. در هر حال، نقطه‌ای را تعیین می‌کنیم که همه‌ی ِ بچّه‌های ِ گروه آن جا جمع می‌شوند و از آن جا سفر ِ ما آغاز می‌شود.

از این نقطه ممکن است برویم و سوار ِ اتوبوس ِ بین ِ شهری یا قطار شویم یا ماشین کرایه کنیم. پیش آمده است که من باید حدود ِ بیست ساعت در راه‌روی ِ قطار بدون ِ صندلی می‌نشستم چون کوپه‌ی ِ خالی نبوده است یا ساعت‌ها کف ِ مینی‌بوس یا در بخش ِ بار ِ اتوبوس خوابیده ام ( نترسید این‌ها خیلی کم پیش می‌آید).

ممکن است مهمان ِ ماشین‌های ِ گذری شویم (هیچهایک) و شاید حتّا این کار را چندین بار انجام دهیم. یک جاهایی، به ویژه در جاده‌های ِ خاکی و فرعی، ممکن است پشت ِ نیسان یا وانت یا حتّا تراکتور سوار شویم که این تجربه‌ها از باحال‌ترین چیزهایی است که در سفر تجربه کرده ام. من در سفرهایی بودم که گاه هم‌سفرهای‌ام مثلاً به دلیل ِ یک ضرورت یا مصدومیّت سوار ِ الاغ یا موتور هم شده اند. وقتی هیچ (هیچهایک) می‌زنیم تا به مقصد برسیم حسابی وقت داریم با راننده حرف بزنیم و از خوراکی‌هامون به هم تعارف کنیم، و گاهی هم شاید بتوانیم کم‌بود ِ خواب‌مان را جبران کنیم.

با من قدم بزن:

یک جاهایی در جاده و شهر یا به ویژه در طبیعت باید پیاده کوله بکشیم و راه برویم. جاهایی ممکن است سنگینی ِ چند ساعت کوله کشیدن یا گرما و سرما و باران و این جور چیزها راه رفتن را سخت‌تر کند. بین ِ راه شاید چشمه‌هایی ببینیم و گلویی تازه کنیم. در این راه رفتن‌ها می‌توانیم با هم حرف بزنیم یا خاموش بمانیم و به صدای ِ پرنده‌ها و تماشای ِ منظره‌ها سرگرم شویم. یکی از خوبی‌های ِ قدم زدن هم‌زمان آفتاب گرفتن است، این که پوست‌ات بدون ِ هیچ ضدّ ِ آفتابی و بدون ِ هیچ ترسی با آفتاب دوباره آشنا می‌شود.

همین جور که راه می‌رویم از آدم‌های ِ محلّی نشانی ِ راه‌ها و کوره‌راه‌ها را می‌پرسیم. یاد می‌گیریم که چه‌گونه حرف‌های ِ گاه ناسازگار و متناقض ِ آدم‌های ِ گوناگون را کنار ِ هم بگذاریم و تصمیم بگیریم. به کدام هشدارها توجه کنیم و کدام را چندان توجهّی نکنیم؛ هشدارهای ِ برخی از آدم‌های ِ اهل ِ آن روستا یا ره‌گذران یا باغ‌داران یا محیط‌بانان و جنگل‌بانان یا چوپانان که گاه بیش از حد شما را از جانوران یا سرما یا دزدها و اوباش یا نامناسب بودن ِ راه و غیره می‌ترسانند  و گاه کم‌تر از حد.

من و همسر-ام، قدم‌زنان و کوله‌کشان و حرف‌زنان

یاد می‌گیریم که چه‌گونه با نقشه‌های ِ آفلاین ِ موجود کار کنیم و بی‌راهه‌ها و مال‌روها را بیابیم و با حرف‌های ِ آدم‌ها جور درآوریم. چه‌گونه تا پیش از خارج شدن از محدوده‌ی ِ آنتن‌های ِ مخابراتی آخرین اطّلاعاتی که نیاز داریم را بگیریم از جمله آخرین بررسی ِ آب و هوای ِ منطقه و… و آخرین اطّلاعات ِ مکانی ِ خود و مقصد ِ تقریبی ِ بعدی را به نزدیکان اطلاع دهیم.

یاد می‌گیریم که چه خوراکی‌هایی را در آخرین بقّالی ِ موجود بخریم و چه‌گونه با همین خریدها یا با چند حرف ِ ساده با فروشنده‌های ِ دکّه‌ها و مغازه‌ها در شهرها و روستاها ارتباط بگیریم و اگر نیاز بود در کارهایی از آن‌ها کمک بگیریم مثلاً بتوانیم کوله‌ی‌مان را به فرد ِ مناسبی بسپاریم تا راحت‌تر بتوانیم در شهر بچرخیم.

با من کمپ بزن:

وقتی تقریباً به جایی رسیدیم که باید شب را آن جا بمانیم، یاد می‌گیریم که چه‌گونه جای ِ مناسبی برای ِ چادر زدن بیابیم. چه‌گونه شیب و دست‌رسی به آب و امنیّت ِ آن جا را از نظر ِ سیل و باران و طوفان و ریزش ِ سنگ و درخت و جانوران و سر-و-صدا و در چشم نبودن و چشم‌نواز بودن ِ منظره و چیزهای ِ دیگر را بسنجیم.

دو ساعت پیش از جلسه‌ی ِ خواست‌گاری ِ من از خانم‌ام… در حال ِ عوض کردن ِ لباس در چادر پیش از رفتن به منزل ِ خانواده‌ی ِ ایشان

یاد می‌گیریم که چه‌گونه دو نفری یا حتّا به تنهایی یک چادر ِ تک‌نفره یا دو-نفره‌ی ِ ویژه‌ی ِ طبیعت‌گردی را برپا کنیم و میخ‌های‌اش را بر زمین سفت کنیم و اطمینان یابیم که باران از دور-و-بر یا زیر به آن نفوذ نخواهد کرد. یاد می‌گیریم که درهای ِ ورودی ِ چادر به کدام سمت باشد و چه‌گونه وسایل‌مان را درون ِ چادر بچینیم که شب با نور ِ کم (یا تقریباً نور ِ صفر) یا در شرایط ِ اضطراری در سریع‌ترین و آسان‌ترین شکل به آن‌ها دست یابیم یا از چادر خارج و به آن وارد شویم.

با من آتشی بیافروز:

من نه همیشه بلکه گاهی آتشی روشن می‌کنم. آتش درست کردن شاید کار ِ ساده‌ای به نظر برسد ولی گاهی آن قدرها هم ساده نی‌ست. در این جا یاد می‌گیریم که چه چیزهایی برای ِ آتش باید همیشه هم‌راه ِ ما باشند و برای ِ هر کدام چه پشتیبان‌هایی در نظر بگیریم.

همین طور یاد می‌گیریم که به ویژه در جاهای ِ مرطوب یا هنگام ِ باران چه‌گونه چوب‌هایی را برای ِ آتش بیابیم و چه‌گونه مرحله به مرحله آتش را روشن کنیم و روشن نگه داریم. کجا آتش درست کنیم که هم بیش از حد به طبیعت آسیب نزنیم و هم جای ِ مناسبی برای کتری و ظرف‌هایی که روی ِ آتش خواهیم گذاشت بسازیم.

با من غذا بپز:

این جا با هم یاد می‌گیریم که چه‌گونه در طبیعت با کم‌ترین مواد ِ غذایی می‌توانیم یک غذای ِ خوش‌مزه‌ی ِ کاملاً گیاهی بپزیم، طوری که حتّا اگر گوشت‌خوار هم باشیم فکر نکنیم که چیزی کم است. بعد هم شاید کتری را از آب ِ رودخانه یا چشمه‌ای در همان نزدیکی‌ها پر کنیم و بگذاریم تا ما حرف می‌زنیم دم آید یا شاید هم به جای ِ چای از گیاهان ِ تازه‌ای که در راه چیده ایم دم‌نوشی بسازیم.

با من ستاره‌ها را ببین:

یکی از به‌ترین چیزهای ِ شب‌مانی در طبیعت تماشای ِ تاریکی است. این جا یاد می‌گیریم که با ترس ِ از تاریکی ِ کوه و جنگل رو به رو شویم و مثل ِ روز دوست‌اش داشته باشیم، حتّا اگر در آن تنها باشیم. دیدن ِ آسمان ِ پرستاره یا ماه در آسمان ِ شب این مهمانی ِ خاموش ِ شبانه را نور می‌بخشد. یاد می‌گیریم که صداهایی را که گاه در تاریکی به گوش‌مان می‌رسد بشناسیم و ببینیم که چه اندازه صداها نزدیک به گوش می‌رسند ولی نیازی به ترس نی‌ست.

یاد می‌گیریم که از حضور ِ اغلب ِ جانوران در شب نترسیم و البتّه زباله‌های ِ غذایی‌مان را پیش از خواب در جای ِ مناسب بگذاریم که احتمالاً گرازها و جانوران دیگر به سوی ِ چادر ِ ما نیایند.

من چندان نقشه‌یابی و مسیریابی از راه ِ ستاره‌ها و ماه و آفتاب را بلد نی‌ستم ولی چیزهای ِ اندکی را که می‌دانم با هم در میان خواهیم گذاشت. شاید کمی هم در باره‌ی ِ پوشاک ِ شب و چنین چیزهایی حرف بزنیم تا خواب ِ آسوده‌تری در شب داشته باشیم و اگر دوست داشتید در این باره که چرا خواب و استراحت در طبیعت این قدر می‌چسبد؟ چرا ما این اندازه خواب و استراحت را نادیده گرفته ایم؟ چرا ارتباط ِ فعّالیّت ِ بدنی با خواب و استراحت را نمی‌بینیم؟ چرا فعّالیّت ِ بدنی را با ورزش اشتباه می‌گیریم؟

با من برین و بشاش:

این اسمی که برای ِ عنوان ِ این بخش برگزیدم شاید چندان درست نی‌ست چرا که هر کدام‌مان باید این کار را جدا انجام دهیم ولی خب برای ِ جور شدن ِ قافیه این جور نوشتم.

صبح که از خواب بیدار شدیم احتمالاً همه به چنین کاری نیاز خواهیم داشت. این کار ِ ساده یکی از بزرگ‌ترین و نخستین پرسش‌هایی است که برای ِ آدم‌هایی که تاکنون در طبیعت نبوده اند ایجاد می‌شود و برخی گمان می‌کنند که این کار نشدنی یا چندش‌آور یا بسیار دشوار است.

این جا وسط ِ طبیعت خوش‌خواب ِ خود-ام رو هم برده بودم تا خواب ِ خوبی داشته باشم (شوخی!)

ریدن و شاشیدن (به ویژه اوّل ِ صبح) برای ِ من که یکی از لذّت‌بخش‌ترین کارها در طبیعت است. من این جا شاید نیاز باشد که کمی در باره‌ی ِ انتخاب ِ مکان ِ مناسب چه برای ِ شما و چه برای ِ طبیعت، لوازم ِ مورد ِ نیاز از جمله بطری ِ آب و بیلچه، دستمال ِ مرطوب و غیره توضیح دهم و باقی ِ کارها بر عهده‌ی ِ خود ِ شما خواهد بود.

با من ظرف بشور:

ظرف‌های ِ دی‌شب احتمالاً مانده است و نیاز به شستن دارد. این جا یاد می‌گیریم که چه‌گونه بدون ِ به‌کارگیری ِ شوینده‌های ِ شیمیایی یا کم‌ترین میزان از آن، با کمک ِ خاک و آب، ظرف‌ها را بشوییم.

با من قاشق ِ چوبی بساز:

یکی از آرام‌بخش‌ترین کارها در کوه و جنگل این است که گوشه‌ای بنشینی و چوبی بتراشی. چه خوب می‌شود که چیزی که می‌تراشی کاربردی باشد و همین که کار-ات پایان یافت بتوانی از آن استفاده کنی. این که قاشقی چوبی بسازی و بعد با همان قاشق بنشینی و چیزی بخوری یکی از باحال‌ترین کارهایی است که شاید انسان می‌تواند تجربه کند ولی سال‌های ِ سال است که به فراموشی سپرده است.

این جا با هم می‌رویم و تکّه چوب ِ مناسبی می‌یابیم. آن چاقوی ِ چندکاره را که گفته بودم یادتان هست؟ باز اش می‌کنیم و با کمک ِ من شروع به تراشیدن ِ چوب می‌کنیم. این جا چند نوع برش ِ چوب با چاقو و کار با مغار ِ قاشقی و درآوردن ِ فرم‌های ِ بزرگ و کلّی را یاد می‌گیریم.

با من حرف بزن:

حرف زدن هم درد است و هم درمان، هم مرض و هم شفا. همین طور که داریم چوب را می‌تراشیم و قاشق‌مان را می‌سازیم با هم حرف می‌زنیم. در باره‌ی ِ هر چیزی که شما دوست داشته باشید یا ذهن‌تان را مشغول کرده باشد، در باره‌ی ِ معنای ِ زنده‌گی یا بی‌معنایی ِ آن برای ِ شما، یا مشکل ِ بزرگی که در زنده‌گی‌تان احساس می‌کنید، در باره‌ی ِ هر چیزی که حال‌تان را گرفته است (حال را و اکنون را از شما گرفته است)، یا حتّا هر چیز ِ باحال و خنده‌داری که به ذهن‌مان می‌رسد. در باره‌ی ِ فن‌آوری، کارآفرینی، کسب‌وکار، تغذیه، سلامت، ذهن و روان، عشق، دوستی، چراها و چیستی‌ها، سفر، ارتباط، آموزش، انسان، طبیعت، علم، جامعه، فرهنگ، هنر، شعر، و خلاصه هر چیزی که بخواهیم.

البتّه این حرف زدن فقط محدود به این جا نی‌ست و اگر توجّه کرده باشید در جاهای ِ مختلف به آن اشاره کردم؛ حتّا اوّل می‌خواستم نام ِ این کارگاه را بگذارم «با من حرف بزن» انگار که ما هر کاری که می‌کنیم داریم با خودمان یا کسی یا چیزی حرف می‌زنیم، با زبان‌مان، با چشم‌ها و نگاه‌مان، با دست‌ها و پاهای‌مان، با دماغ و لب‌ها و دهان‌مان، با گوش‌های‌مان، با فکرهای‌مان، با پوست و گوشت و جان‌مان، با آغوش‌مان، با آدم‌ها، با پرنده‌ها و جانوران، با گیاهان و درختان، با ماهی‌ها و رودها، با چشمه‌ها و آب‌شارها، با سنگ‌ها و غارها، با کوه‌ها و جنگل‌ها و دریاها، با چوب و آتش و خاک و آسمان، با باد و برف و باران و آتش‌فشان، با برگ‌ها و شاخه‌ها و میوه‌ها، با آب و ظرف‌ها، با ستاره‌ها، با ماه و آفتاب، با هر چیزی. حرف می‌زنیم و می‌شنویم و به سکوت می‌رسیم با همه چیز. می‌بینیم و دیده می‌شویم و به سیاهی می‌رسیم با همه چیز. به خاموشی و خموشی.

ولی اگر می‌خواهید داستان ِ «با من حرف بزن» را بدانید می‌توانید در اینستاگرام‌ام بخوانید (instagram.com/sepidfekr/) در هایلایتی به همین نام.

با من خام‌گیاه‌خواری و غذایابی کن:

در سفرها، و البتّه در خانه، معمولاً میوه می‌خورم. در واقع، صبح که از خواب بیدار می‌شوم خیلی وقت‌ها تا ظهر، یا بعد از ظهر حتّا، چیزی نمی‌خورم و بعد هم بیش‌تر آب‌میوه یا میوه می‌خورم تا شب که گاهی غذای ِ پخته‌ی ِ گیاهی می‌خورم و گاهی هم باز میوه. به گمان‌ام سال ِ ۱۳۹۵ بود که خام‌گیاه‌خوار شدم. یک سال ِ نخست میوه‌خوار ِ مطلق بودم. بعد از آن، هر از گاهی غذای ِ پخته‌ی ِ کاملاً گیاهی هم می‌خوردم. البتّه، این یکی دو سال پس از زناشوییدن، بیش‌تر از پیش غذای ِ پخته‌ی ِ گیاهی می‌خورم ولی دیگر خیلی وقت است که تقریباً فرآورده‌ی ِ حیوانی مثل ِ گوشت و مرغ و ماهی و لبنیات نمی‌خورم.

خام‌گیاه‌خوار که شدم دیگر هرگز بیمار نشدم، حتّا سرماخورده‌گی. حتّا در دوران ِ کرونا با این که هیچ کدام از گفته‌های ِ پزشکان و کارشناسان را رعایت نمی‌کردم و صبح تا شب هم این جا و آن جا می‌رفتم و در مترو و اتوبوس هم بودم و خیلی چیزهای ِ‌دیگر در سال ِ اوّل هرگز کرونا نگرفتم یا شاید چندان پرشدّت نبود که بفهمم. البتّه، بعدها که غذای ِ پخته‌ی ِ گیاهی‌ام افزایش یافت پس از سال‌ها دوباره سرماخورده‌گی را تجربیدم.

در طبیعت به دلیل‌های ِ گوناگون گاهی تا دو سه روز هم بدون ِ غذا مانده ام و گاهی می‌توانم میوه‌هایی بیابم برای ِ خوردن، مثلاً تمشک‌ها یا توت‌های ِ وحشی.

می‌توانیم در باره‌ی ِ غذا و میوه و خام‌گیاه‌خواری و گیاه‌خواری، تأثیر ِ هوای ِ تازه و پاکیزه، تأثیر ِ آب ِ ناب و ناآلوده، و هر چیز ِ دیگری که شما دوست داشته باشید حرف بزنیم و هم‌زمان از این چیزها بخوریم یا از طبیعت چیزی بیابیم، به ویژه حال می‌دهد با قاشقی که خودتان ساخته اید هندوانه‌ای بخورید. اگر پایه باشید برای ِ یکی از وعده‌های ِ غذایی‌مان نفری یک هنداونه‌ی ِ کوچک می‌خریم و می‌خوریم. اگر دوست داشتید من فهرستی از میوه‌هایی که با خود می‌آورم به شما خواهم داد که شما هم همان‌ها را بیآورید و با هم هم‌راه باشیم.

با من لب ِ چوبی یا دست‌بند بساز:

اگر داستان ِ «با من حرف بزن» را در اینستاگرام‌ام خوانده باشید، می‌دانید که پس از مدّتی شروع به ساخت ِ یک سری لب‌های ِ چوبی کردم که نام ِ آن‌ها را هم گذاشتم «با من حرف بزن» و با آدم‌هایی که پای ِ بساط ِ «با من حرف بزن» به قولی حرف‌مان گل می‌انداخت و بعد دوست داشتند از این بساط پشتیبانی کنند از آن‌ها می‌خریدند.

این جا با هم یاد می‌گیریم که چه‌گونه یک کار ِ ظریف ِ چوبی مثل ِ لب (ظریف‌تر از قاشق) را اوّل با چاقوی ِ بزرگ، بعد با مغار و چاقوی ِ کوچک‌تر درآوریم و بعد چند دور سنباده‌های ِ با شماره‌های ِ مختلف بزنیم و بعد با شاپان رنگ بزنیم و روغن جلا بزنیم و بعد با کمک ِ نخ و خرج تبدیل اش کنیم به گردن‌بند.

البتّه، اگر هدیه (همسر-ام) هم‌راه‌مان باشد و شما هم علاقه‌ای به ساخت ِ لب ِ چوبی نداشته باشید می‌توانید از او ساخت ِ دست‌بند با نخ‌های ِ رنگی را یاد بگیرید. این جا بیش‌تر هدف این است که چیزی با دست‌های ِ خودمان بسازیم و حال کنیم و اگر خواستیم حتّا آن‌ها را بفروشیم.

با من بساط کن و بفروش:

اگر نزدیک ِ جایی باشیم که گردش‌گران ِ زیادی می‌آیند می‌توانیم برویم و بساط کنیم و لب‌های ِ چوبی یا دست‌بندهایی را که ساخته ایم بفروشیم و پولی درآوریم.

این جا یاد می‌گیریم که اوّل از همه از هیچ چیز خجالت نکشیم، به ویژه از بساط کردن، حتّا اگر مدیر ِ یک شرکت ِ بزرگ باشیم یا هر عنوان ِ دیگری که در زنده‌گی، خودمان برای ِ خودمان ساخته ایم و باور کرده ایم (شاید هم جامعه برای ِ ما ساخته است و ما حتّا این را هم نمی‌دانیم).

و حالا دیگر  یاد می‌گیریم که دل‌مان برای ِ کسانی که بساط می‌کنند نسوزد، اصلاً دل‌مان برای ِ کسی نسوزد چرا که دل‌سوزی چهره‌ی ِ نقاب‌زده‌ی ِ ترس‌های ِ ما است، ترس‌هایی که نام ِ دل‌سوزی به خود گرفته اند تا شیرین به نظر آیند. از کسی یا چیزی که نترسی تازه شروع می‌کنی به دیدن اش، ببینی اش دیگر نیازی به دل‌سوزی نی‌ست، سراپا احترام می‌شوی، رها می‌شوی از چنگ ِ باورهای‌ات. حالا اگر پذیرش ِ این چیزها و این حرف‌ها عجیب است برای‌ات یا هر چیز ِ دیگر، می‌توانیم در دورهمی ِ «با من حرف بزن» یا پای ِ بساط در باره‌ی ِ این چیزها هم بیش‌تر حرف بزنیم.

اگر اهل ِ کارآفرینی یا بازاریابی یا هر کسب‌وکاری باشیم، این که مستقیم در برابر ِ آدم‌ها و ره‌گذران بنشینی و با کم‌ترین چیزها بکوشی چیزی به آن‌ها بفروشی بیش‌تر از هزاران ساعت کارگاه ِ آموزشی ِ اقتصادی و کارآفرینی به شما چیز یاد خواهد داد. به ویژه، خیلی خوب رابطه‌ی ِ شما با پول را به خودتان نشان خواهد داد؛ پول، این خدایی که سال‌ها است همه آن را می‌پرستند ولی کسی مستقیم به زبان نمی‌آورد، خدایی که آدم‌ها حاضر اند برای‌اش جان و سلامت ِ دیگران و حتّا جان و سلامت ِ خویش را قربانی کنند.

فراتر از آن، ارتباط گرفتن با آدم‌های ِ گوناگون از هر قشری پای ِ بساط چیزی است که کم‌تر جایی در زنده‌گی‌ات چنین چیزی را تجربه خواهی کرد. اصلاً حالا که این جور شد بگذارید کمی داستان را برای‌تان باز کنم:

اگر داستان ِ «با من حرف بزن» را در اینستاگرام‌ام خوانده باشید، می‌دانید که زمستان ِ ۱۴۰۱ بود که رفتیم جنوب، جزیره‌ی ِ هرمز. به قول ِ خانم‌ام، شوریده‌حالی ِ غریبی داشتم. رفتیم یکی دو روز بمانیم ولی یک و نیم ماه آن جا کمپ زدیم. در درّه‌ی ِ مجسّمه‌ها که آدم‌ها نشسته بودن به دست‌فروشی و بیش‌تر بساط ِ کارهای ِ دست‌ساز ِ خودشون رو پهنیده بودند، من یهو هوای ِ فروختن ِ شعرهای‌ام زد به سر-ام، به یاد ِ شاعران ِ دوره‌گرد ِ انقراض‌یافته. می‌خواستم ببینم در این بازار که روزگاری سرزمین ِ شعر بوده است کسی هنوز خریدار ِ شعر هست یا شعر مرده است؟

از آن جا که سال‌ها در حوزه‌ی ِ استارتاپ‌ها و کارآفرینی کار کرده بودم و چندین شرکت و کسب‌وکار ساخته بودم هم برای‌ام جالب بود که آیا می‌توان هنوز بساط ِ شاعری پهنید؟ تو همین فکرها بودم که هدیه یهو گفت چرا با آدم‌ها حرف نمی‌زنی؟ از همان جا بود که «با من حرف بزن» شروع شد و بعد لب‌های ِ چوبی و…

البتّه، شعرهای‌ام را هم بعدها پای ِ همین بساط می‌خواندم و می‌فروختم. چه‌ها که رخ نداد پای ِ این بساط!

خلاصه بعد از آن، در سفر، این شهر و آن شهر، این جا و آن جا، آنلاین و آفلاین ماه‌ها بود که کار ِ من شده بود حرف زدن و حرف شنیدن، از هر دری. می‌چرخیدم و با آدم‌ها حرف می‌زدم. بساط ِ بی‌بساطی می‌انداختم و یه تابلو می‌زدم با همین اسم: «با من حرف بزن»

با من تنی به آب بزن:

در این سال‌ها خیلی وقت‌ها حتّا در زمستان در خانه که دوش می‌گیرم با آب ِ سرد خود-ام را می‌شویم و الان سال‌ها است که جز در موارد ِ خاص حتّا صابون به بدن‌ام نخورده است. آب  ِ سرد مثل ِ میوه تازه و زنده‌گی‌بخش است. گفته می‌شود سیستم ِ ایمنی ِ بدن را بالاتر می‌برد و در برخی از درمان‌گاه‌ها جای‌گزین ِ قرص‌های ِ ضدّ ِ افسرده‌گی است و از این دست چیزها.

ولی آب ِ رود و آب‌شار در طبیعت چیز ِ دیگری است. فشار ِ مهیب و سرمای ِ جان‌بخش ِ آب‌شارها و دریاچه‌های ِ زیادی را تجربه کرده ام. تک تک ِ غریزه‌های ِ زنده‌گی‌خواه ِ آدمی را بیدار می‌کند. اگر دریاچه یا آب‌شاری در آن نزدیکی‌ها باشد می‌توانیم در این باره هم حرف بزنیم و هم هم‌زمان تنی به آب بزنیم. پس از آب‌تنی هم گرم شدن با آتش و یک فنجان چای ِ داغ بدجور می‌چسبد.

با من کمپ را برچین:

این جا یاد می‌گیریم که چطور کیسه‌خواب‌مان را جمع کنیم (خیلی از کسانی که تجربه‌ی ِ این کار را ندارند، در این کار می‌مانند)، چطور همه چیز را در کوله سر ِ جای ِ خود بگذاریم و چطور چادر را جمع کنیم.

هم‌چنین، اگر آتشی افروخته بودیم، چطور از خاموشی ِ آن اطمینان یابیم. چطور زباله‌های ِ تر و ارگانیک را از زباله‌های ِ صنعتی جدا کنیم و در صورت ِ امکان، دسته‌ی ِ اول را دفن و دسته‌ی ِ دوم را با خود ببریم.

در پایان، خود را به نقطه‌ای می‌رسانیم (پایانه‌ی ِ اتوبوس، قطار، و…) که همه از آن جا بتوانند به خانه‌ی ِ خود برگردند.

با من بمان:

پس از برگشت یک گروه ِ تلگرامی می‌سازیم که نه فقط بچّه‌هایی که در این سفر با هم بودیم بلکه همه‌ی ِ بچّه‌هایی که در کارگاه‌های ِ گوناگون بودند عضو هستند. در آن کارگاه می‌توانیم از هم و سفرهای ِ دیگری که می‌رویم باخبر بمانیم. تجربه‌ها و آموخته‌های ِ تازه را به هم بگوییم. و حتّا اگر خواستید با دیگر دوستان ِ حاضر در گروه سفرهای ِ دوستانه‌ای برنامه‌ریزی کنید. و از همه باحال‌تر می‌توانیم با هم حرف بزنیم، از هر دری.

شرایط ِ این کارگاه چیست؟

این پایین برنامه، زمان، مکان، ابزارهای ِ‌موردنیاز ِ کارگاه و خلاصه همه چیز را توضیح دادم. ولی اگر پرسشی در ذهن‌تان باقی مانده بود، حتماً بپرسید تا پاسخ دهم.

برنامه‌ی ِ کارگاه:

با من کوله‌ات را ببند

با من به جاده بزن

با من قدم بزن

با من کمپ بزن

با من آتشی بیافروز

با من غذا بپز

با من ستاره‌ها را ببین

با من برین و بشاش

با من ظرف بشور

با من قاشق ِ چوبی بساز

با من حرف بزن

با من خام‌گیاه‌خواری و غذایابی کن

با من لب ِ چوبی یا دست‌بند بساز

با من بساط کن و بفروش

با من تنی به آب بزن

با من کمپ را برچین

با من بمان

زمان ِ کارگاه:

حدود ِ سه روز در آخر هفته، از چهارشنبه تا جمعه
– البتّه ممکن است بسته به شرایط این روزها تغییر هم داشته باشند. ولی همه چیز با هماهنگی ِ شرکت‌کننده‌ها انجام می‌شود.

تاریخ: تاریخ‌ها از پیش مشخص می‌شوند و هنگام ِ ثبت ِ نام اعلام می‌شوند.

لغو: اگر اتّفاق ِ پیش‌بینی‌نشده‌ای افتاد ممکن است کارگاه را لغو کنیم که در آن صورت به زمان ِ دیگری موکول می‌شود.

مکان ِ کارگاه:

مکان و مقصد ِ کارگاه با توجه به روندی که در بخش ِ «با من به جاده بزن» گفته شد، انتخاب می‌شود.

وسیله و ابزار:

همان طور که در بخش ِ «با من کوله‌ات را ببند» گفته شد، کیسه خواب، زیرانداز ِ خواب، و چراغ پیشانی (هدلامپ) نفری یک عدد در طول ِ سفر در اختیارتان قرار می‌گیرد. هم‌چنین، چادر ِ کوه‌نوردی ِ دو-نفره به ازای ِ هر دو نفر یک عدد در اختیارتان قرار می‌گیرد.


ارّه و چاقوی ِ چندکاره و سنباده و شاپان و روغن جلا و نخ و خرج و چسب‌زخم و … هم هنگام ِ ساخت ِ کارهای ِ چوبی در اختیارتان قرار داده می‌شود و چوب هم از محیط ِ اطراف تهیه می‌شود.


تنها چیزی که شما خودتان باید تهیه کنید کوله‌پشتی و کفش ِ مناسب است که به هم‌راه ِ وسیله‌های ِ شخصی ِ موردنیازتان باید آورده شود. فهرستی از وسیله‌های ِ موردنیاز پیش از شروع ِ سفر به شما فرستاده خواهد شد که تقریباً همه‌ی ِ آن‌ها در هر خانه‌ای پیدا می‌شوند.

پیش‌نیازها و هشدارها:

آماده‌گی ِ بدنی:

ببینید ما قرار نی‌ست در این کارگاه کوه‌نوردی ِ سنگین و حرفه‌ای داشته باشیم و بیش‌تر می‌توان آن را طبیعت‌گردی دانست ولی به هر حال جاهایی از مسیر شاید کوله‌کشی و آفتاب و باران و شیب و این چیزها روی ِ هم رفته آدم را خسته کنند و کار کمی سخت شود. ولی، ما در کل به گونه‌ای راه خواهیم رفت که کسی بدون ِ آماده‌گی ِ بدنی ِ بالا هم بتواند از راه لذّت ببرد.

حمل ِ وسیله‌ها:

هر کسی باید وسیله‌های ِ خود از جمله کوله‌پشتی، چادر، کیسه‌خواب، زیرانداز، غذا، و وسیله‌های ِ شخصی‌اش را حمل کند.

قانون ِ همه یا هیچ:

در این کارگاه این قانون برای ِ همه‌ی ِ افراد صادق است. مثلاً اگر قرار باشد جایی برویم یا همه می‌روند یا هیچ کس نمی‌رود، یا اگر به دلیل ِ یک مورد ِ اضطراری برای ِ یکی از افراد باید از میانه‌ی ِ سفر برگردیم، همه باید برگردند.

سلامت و امنیّت:

در این کارگاه سلامت و امنیّت ِ افراد بالاتر از هر اولویّت ِ دیگری است و همه‌ی ِ شرکت‌کننده‌ها به لحاظ ِ انسانی و اخلاقی هم‌چون هر شرایط ِ دیگری چنین مسئولیّتی بر دوش دارند ولی لطفاً آگاه باشید که این سفرها به صورت ِ دوستانه برگزار می‌شود و از لحاظ ِ قانونی و حقوقی مسئولیّت ِ هر کسی با خود ِ او است و همه باید بدانند که خطر و آسیب ِ جانی و مالی و غیرمالی در اثر ِ حادثه‌های ِ طبیعی یا غیرطبیعی همیشه می‌تواند بخشی از این شرایط باشد و خدای ناکرده در صورت ِ وقوع ِ حادثه‌ای برای ِ هر کسی، هیچ فرد ِ دیگری جز خود ِ او مسئول نخواهد بود. لطفاً پیش از تصمیم به اقدام برای ِ این کارگاه هنگام ِ تصمیم‌گیری با نزدیکان و خانواده‌ی ِ خود نیز مشورت نمایید و آن‌ها را از عواقب ِ این موضوع و خطرهای آن آگاه نمایید و با رضایت ِ آن‌ها اقدام نمایید.

هم‌چنین اگر بیماری ِ خاصی دارید لطفاً با نظر ِ پزشک ِ خود اقدام نمایید.

افراد ِ زیر ِ ۲۰ سال امکان ِ حضور در این برنامه را ندارند.

هزینه‌ی ِ کارگاه:

برای ِ اطّلاع از هزینه و دریافت ِ اطّلاعات ِ پرداخت لطفاً به شناسه‌ی ِ من در تلگرام (همین پایین) پیام دهید.

غذا و میوه و جابه‌جایی در سفر:

من فهرستی از موادّ ِ غذایی و میوه‌هایی که در آغاز ِ سفر با خود خواهم آورد به همه خواهم داد تا شما هم خودتان تهیّه کنید. در طول ِ مسیر هم هر جا برای ِ غذا یا جابه‌جایی نیاز باشد، هر کسی هزینه‌ی ِ خود را خواهد پرداخت. البتّه با توجه به سبک ِ سفر ِ ما، این هزینه‌ها چندان زیاد نخواهد شد چرا که یک جاهایی احتمالاً هیچهایک خواهیم زد، هزینه‌ای برای ِ اقامت نخواهیم داد و…

ظرفیّت ِ هر کارگاه:

کم‌تر از ۱۰ نفر

حالا برای ِ ثبت‌نام چه کار باید بکنیم؟

هرگونه پرسش یا نکته‌ای دارید حتماً در تلگرام به من پیام بدهید:

@sepidfekr
https://t.me/sepidfekr

پس از خواندن ِ کامل ِ نوشته‌های ِ بالا، اگر با این شرایط موافق بودید، می‌توانید به من پیام دهید، تا اگر تاریخ ِ مورد ِ نظرتان ظرفیّت داشت، برای ِ نهایی‌کردن ِ ثبت‌نام اطّلاعات ِ پرداخت را برای‌تان بفرستم.